فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

این بار من ازت محافظت میکنم

قسمت: 29

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
این بار آرتور جوابی‌برای پس دادن نداشت .

_من نگران امپراطورم، اون جوونه و الان فشار زیادی رو داره تحمل میکنه. ولی اگه همینطوری ادامه بده، از پا درمیاد.)

_خب میخواید چیکار کنم؟

_ بجای اینکه همش خودتو کنار بکشی، وفاداریت رو بهش ثابت کن، چه به عنوان دوست و یا مشاور.)

_پدر!

همیلتون دستش رو بالا آورد: یادت باشه تو یه همیلتون هستی. وظیفه اصلی همیلتون حمایت کردنه. من امپراطور رو به تو میسپرم چونخیالم راحته که از پسش برمیای. ناامیدم نکن.)

حالا که به دم اتاق میرسید با خودش فکر کرد که پدرش واقعا عاشق سخنرانی‌ست!

در را باز کرد و داخل شد: سلام من اومدم.

_کی میخوای احترام گذاشتن رو یاد بگیری؟

الیاس پشت میز کارش نشسته بود و سرش رو به پایین داشت به چند کاغذ نگاه میکرد.

آرتور فکر کرد: باز شروع شد!

دست هاش را باز کرد و تا جا داشت خم شد: درود بر خورشید امپراطوری. امپراطور الیاس. این بنده حقیر در خدمت شماست.)

_حالا بهتر شد.

آرتور همینطور خم ماند: خوشحالم که باعث خرسندی خاطر شما شدم علاحضرت.)

_اون فک رو ببند بگیر بشین.

بلاخره آرتور صاف ایستاد: با کمال میل علاحضرت

تا چشمش به الیاس افتاد نیشخندش محو شد. همین چند روز پیش بود که همدیگر را دیدن، اما:

_قیافت خیلی داغونه!

رنگ صورتش بیشتر از قبل پریده و زیر چشم هاش سیاه شده بود. 

_ببینم تو اصلا میدونی خواب چیه؟

الیاس دستی به سرش کشید: آره میدونم. این چند روز سرم خیلی شلوغ بود، برای همین نتونستم درست و حسابی استراحت کنم.)

درست و حسابی ! این قیافه کسی نیست که درست و حسابی استراحت نکرده نیست. او اصلا استراحت نکرده.

الیاس یه کاغذ به سمتش گرفت: بیا. بخونش)

آرتور کاغذ را گرفت و روی مبل کناری نشست: این چیه؟)

_همون دلیلی که میخواستم ببینمت.

آرتور نگاهی به کاغذ انداخت: بزار ببینم..... یه نامه رسمی.... از ..... از بلگارد؟!)

_آره

_اونا میخوان.... میخوان نماینده بفرستن؟

_آره

_حالا این نماینده کی هست؟.... شاهزاده سوم؟!

_بازم آره

بلگارد و نیورا، دو کشور هستند که بیشترین قدرت را در میان بقیه سرزمین ها دارند. تا به الان امپراطور هردو سرزمین آنقدر عاقل بودندکه بفهمند جنگ به نفع هیچ‌کدامشان نیست. با این حال شک و تردید، هیچ وقت دست از سر آدم بر نمیدارد. 

اونا مخفیانه همدیگر را زیر نظر داشتند و شدیدن از مهارت هاشان در برابر همدیگر محافظت میکردن.

_ چرا اونا میخوان نماینده بفرستن؟ اگه برای تبریک بود باید روز تاجگذاری می اومدن.)

این درسته، اما چیز دیگر‌ای بود که ذهن الیاس رو درگیر میکرد: چیزی که مهمه اینکه اونا شاهزاده سوم رو به عنوان نماینده انتخابکردن)


حق با الیاس بود. شاهزاده های بلگارد بیشترین مهارت رو در جادو دارن. اونا مانای زیادی دارن، برای کشور یک گنج با ارزشن. امابرای آنها خیلی خطرناکند. یه شخص پر قدرت اینجا تو کاخ!

الیاس ادامه داد: شاهزاده سوم، ماریوس. میدونی لقبش چیه؟)

_......

_مایه ننگ امپراطوری.

آرتور تعجب کرد: چی؟ مایه ننگ! چرا؟

_چون اون هیچ مانایی نداره.)

یه شاهزاده بدون توانایی جادوگری؟

آرتور دوباره به نامه نگاه کرد، هدفشان چیه؟ بلگارد تا الان ساکت بود، چرا یک دفعه‌ای میاد همچین کار بزرگی را انجام بده؟ 

شاهزاده‌ای بدون مانا. میخوان به چی برسن؟

آرتور : نکنه... احتمال داره که میخوان از شرش خلاص بشن؟

الیاس سرش رو ت*** داد: خب این یکی از احتمال هایی که منم بهش فکر کردم.)

آرتور جدی گفت: یه شاهزاده ملقب به مایه ننگ امپراطوری به عنوان نماینده فرستاده میشه، اونم به کشور نیورا. از اسمش معلومه اونانماینده کشورشون هستن، هر رفتاری که انجام بدن ، هر اشتباهی که میکنن به سمت کشور خودشون برمیگرده.

از طرفی اونا حکم گروگان رو هم دارن. اگه آسیبی بهشون وارد بشه، توهین حساب میشه و دو طرف وارد جنگ میشن. اونا همچنیننشانه اعتماد هم هستن برای همین افراد مهم رو میفرستن.)

_کاملا درسته. اما شاهزاده ماریوس تو قصر آدم مهمی نیست. این یعنی اونا کسی رو فرستادن که هر بلایی سرش بیاد براشون مهمنیست.)

_پس اون میتونه هرکاری میخواد بکنه و بلگارد گردن نمیگیره، چون بهش اهمیت نمیده!

الیاس اضافه کرد: البته این یکی از احتمال هاست، یه احتمال دیگه اینه که اونو دور انداختن.

_ دور انداختن؟

الیاس به صندلیش تکیه داد: اگه اون یه پرنسس بود حتما تا الان ازدواجش رو ترتیب داده بودن. ولی چون شاهزاده‌ست تا زمانی کهجرمی مرتکب نشده میتونه تو قصر بمونه. اما اونا نمیخوان پس اونو یه جای دوری میفرستن. شایدم خودش داوطلب شده)

آرتور نیشخند زد: این یعنی اون یا خیره و یا شر؟ همچی بستگی داره که تو قصر چجور آدمی بوده.)

کتاب‌های تصادفی