فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

این بار من ازت محافظت میکنم

قسمت: 30

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
الیاس چشم‌هایش را مالید: آره میدونم. قراره درموردش تحقیق کنم.)

آرتور تعجب کرد: پس برای چی منو صدا زدی؟)

_خوب، اونا دقیقا روز اعلام نتایج مرحله چهار مسابقه میان. میخوام تو ترتیب اومدنشون رو بدی .)

_چی فقط همین؟!

آرتور یک‌دفعه از جاش بلند شد و نامه را که در دستش بود محکم روی میز کوبید: چرا؟)

حق با پدر بود: چرا میخوای همه کارا رو تنهایی انجام بدی؟)

حالا دلیل پریشانی الیاس رو میفهمید. او قصد داشت همه بارها رو خودش تنهایی به دوش بکشد. الیاس که از این حرکت تندش تعجبکرده بود گفت: منظورت چیه؟...

آرتور بلند گفت: مگه اون روز  بهت نگفتم؟

آن روز الیاس پرسید اگر مجبور به انتخاب میشدی چیکار میکردی؟

_بهت گفتم هر اتفاقی بیافته من طرف توام.

الیاس ساکت شد. آرتور صاف ایستاد و کتش را درست کرد: تحقیقات و برسی ها وظیفه مشاوره پس بسپرش به خودم.)

الیاس نیشخند زد: اِ... فکر میکردم حوصله دردسر نداری!)

آرتور : آره، ولی اگه ولت کنم میشی اولین امپراطوری که تو هجده‌سالگی مرد.)

آرتور مصمم بنظر میرسید اما الیاس نمیتوانست این فکر را که دوباره گذشته تکرار شود، از ذهنش بیرون کن .

_یعنی دلت برام سوخت؟

آرتور سرخ شد: نخیرم.

برگشت و به سمت در رفت: همه‌چی رو بسپر به خودم باشه؟)

بعدش نگاهی به صورت خسته الیاس کرد: تا اون موقع یکم بخواب.

در را بست

کتاب‌های تصادفی