بررسی کوتاه نویسه ی بوی کاغذ- روایتی در مورد مهارت دیدن
بررسی کوتاه نویسه ی بوی کاغذ- روایتی در مورد مهارت دیدن
بوی کاغذ، یکی از کوتاه نویسه های جدید ناولیسته که کار یکی از نویسنده های فارسی زبانه و اگه توی چتا و کامنتای ناولیست حضور داشته باشید احتمالا با وارلاک آشنا شدید.
چیزی که در مورد این داستان کوتاه برام جالبه و هر جا که ظاهر بشه، بیبروبرگشت نظرمو جلب میکنه، روایتی هست که یک فرد، از تجربهی بد و انتزاعی خودش مینویسه. با این تفاوت که راوی این داستان کوتاه، نه یک انسان بلکه یه کتابه.
کتابی که میتونه با هوش انسانی فکر کنه و تجربه به دست بیاره. همزاد پنداری با اشیا و موجوداتی که در حالت عادی، ارتباط انسان گونهای با جوامعمون ندارن، یه جور آزمایش ذهنی کارآمد و محبوب برای نگاه کردن به زندگی از زاویههای مختلفه.
دلیلش بر میگرده به این که ما آدما روان پیچیدهای داریم و خیلی سخت میتونیم یه بخش کوچکی از تجارب و درونیات خودمون رو مطالعه کنیم. دنیای یه کتاب، میتونه دنیای کوچیکی باشه که بین قفسه ها میگذره.
هشدار: ادامهی این مطلب میتونه محتوای کوتاه نویسه رو به طور کامل، لو بده.
کتاب توی این داستان، شبیه آدماییه که تجربهی زیاد و سنگینی از زندگی دارن اما نه کسی میشناسشون و نه احتمال داره که کسی هیچ وقت با دنیای پیچیدهشون آشنا بشه.
بودن ما در عین حال، تصویری از کیفیت نبودن و مرگ رو ارائه میده. برای یه کتاب هم، نبودن، معنای پررنگی داره، خیلی پررنگتر از نبودن یک انسان. یک کتاب، تا وقتی که خونده میشه و از محتواش استفادهای به عمل میاد، در دنیای اطرافش مشارکت داره. با وجود اینکه قابل مطالعه است، در دسترسه و بر حسب اتفاق، کتاب توی این کوتاه نویسه، علاقهی زیادی به خونده شدن داره اما خبری از خواننده نیست.
میدونید این منو یاد چجور آدمایی میندازه؟ آدمایی که دوست دارن شناخته بشن و مورد قضاوت قرار بگیرن، نه لزوما برای این که احساسات خودخواهانهای به دست بیارن بلکه صرفا از دنیای منزویای خودشون خارج بشن.
چیزی که در مورد این کتاب هم کنجکاوم بدونم اینه که افکار توی سرش قراره که چجور پیش بره و ازش چجور موجودی بسازه؟ آیا هوش همچین موجود انتزاعی و دست ساختهای هم میتونه نوعی پریشانی و جنون رو تجربه کنه؟
چیزی که بیشتر بهش علاقه دارم، دلیل به وجود اومدن این تجربهی ناخوش آیندی هست که کتاب داره از سر میگذرونه. عدم همدلی! شاید بشه اینو مهمترین دلیل ناراحتیش در نظر گرفت.
ما توی دنیایی زندگی میکنیم که امنیت روانی کمی رو ممکنه تجربه کنیم و الگوهای شکار و شکارچی تبلیغ میشن. توی همچین دنیایی، چه اتفاقی برای افرادی میوفته که منتظر تجربهی حس همدلی هستن و حاضرن که بهترین نقش خودشون رو بازی کنن اما به هر دلیلی، نمیتونن توجه خاصی رو به خودشون جلب کنن؟
و مهمتر از اون، در مواجهه با همچین وضعیتی، ما چه کاری میتونیم انجام بدیم؟ جست و جو کنیم؟ به دنبال دادههای خوب و مفید بگردیم و قدرتمونو در جهتی افزایش بدیم که کمکمون کنه تجربیات دست اولتر و سطح بالاتری رو به دست بیاریم؟ فکر میکنم که این یه ایدهی خوب برای بقاست که الگوهاش بیش از هر چیز، در سطح روان ما متجلی میشن.