NovelEast

خانه

ورود

ثبت‌نام

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

نفرت و تلاش برای بقا در ناول صاعقه تنها راه است

نویسنده: Laura30
|
انتشار: 2 ماه قبل

نفرت و تلاش برای بقا در ناول صاعقه تنها راه است

هشدار: این مطلب میتونه تا چپتر ۸۷ صاعقه رو لو بده.

«چیزی که نمیتونه بقای خودشو حفظ کنه همون بهتر که از وجودم حذف بشه.»

این خلاصه ای از نقطه عطفیه که در چپترای ۸۶ و ۸۷ صاعقه تنها راه است باهاش رو به رو میشیم.

با اختلاف، این یکی از خشن ترین و سایکوتیک ترین چپترایی بود که طی این مدت مطالعه کردم ولی چیزی که باعث شد نسبت به این چپترا واکنش نشون میدم، واکنش گراویس نسبت به مشکلش بود.

تا امروز حقیقتا چیز چندان تکان دهنده و تحسین برانگیزی در شخصیت و زندگی گراویس ندیده بودم و شروع داستان، ترکیبی از شانس ها و بدبختی های به ارث رسیده رو نشون میداد. گراویس تازه در حال رشد و آشنا شدن با دنیاست و علاوه بر قدرت، نیاز پیدا میکنه تا به کمک ذهنش، استراتژی پیاده کنه و تصمیم بگیره تا بتونه بقای خودشو حفظ کنه.

جیمی، پسری بزرگتر از گراویسه که با احترام، ازش میخواد تا مبارزه رو به برادر کوچکترش یعنی فرانک واگذار کنه. هدف جیمی اینه که بتونه فرانک رو با خودش به سطوح بالاتر قدرت برسونه و در ادامه، انتقام مرگ خونواده اش رو از عاملینش بگیره.

فرانک، عزیز دردونه ی جیمی هست ولی به لحاظ شخصیتی فقط یه قلدر احمقه که گراویس به راحتی میتونه شکستش بده. این اولین بار نیست که جیمی سراغ حریفای فرانک میره و در عوض پول یا هر وعده ای، ازشون میخواد که ببازن.

گراویس قبول نمیکنه تا جلوی فرانک ببازه ولی این تصمیم باعث میشه تا مورد سو قصد قرار بگیره. جیمی ای که حاضره به خاطر عضو احمق خونواده اش به بقیه التماس کنه، عین آب خوردن، یک نفر رو تا پای مرگ میبره. میشه درک کرد که ارزش ها و باورای جیمی لزوما بر پایه ی عشق برقرار نشدن و اون هم به سبک یه موجود بدوی، سعی داره تا بقای ژن خودشو حفظ کنه.

اون به گراویس، در تاریکی شب آسیب میزنه و اونو توی چاه توالت میندازه. گراویس چند هفته ناپدید میشه ولی نمیمیره و در نهایت به کمک مدیر مدرسه، دوباره شروع میکنه به بازسازی خودش.

اون همچنین تصمیم میگیره تا جیمی و فرانک رو به قتل برسونه که تصمیمش طبیعیه و بهش احترام میذارم. توی دنیایی که اینقد بی صاحابه که یکی راحت میکشت و میندازت توی چاه دستشویی و کسی هم به کار همچین موجوداتی رسیدگی نمیکنه، قتل یه انتخاب خیلی بهینه برای حفظ بقا هست. هر چند جوامع درون این داستان از قدرتای عجیب و غریبی برخوردارن اما به لحاظ فکری، قطعا موجودات متکاملی به حساب نمیان و میشه زندگیشون رو یه زندگی جهنمی به حساب آورد.

اما گراویس در کنار فکر انتقام، یک محرک قوی برای بازسازی خودش پیدا میکنه. اون به سرعت شروع میکنه به از بین بردن قسمتای سابق و ضعیف بدن خودش در حالی که ممکنه توی این مسیر بمیره، ولی از مرگ و درد درون این بازسازی نمیترسه چون عقیده داره که همچین بدن ضعیفی، همون بهتر که نابود بشه. نه که همچین بدنی نمیتونه زندگی کنه بلکه اگه بخواد زندگی کنه، قطعا زندگیش با رنج و ناکامی زیادی همراه میشه.

دیدگاه گراویس، ترسناک اما در عین حال امیدوارانه است و آخرین تلاشش برای پیشرفت رو در یک موقعیت حساس و غم انگیز نشون میده.

ما همچین موقعیتایی رو حداقل به لحاظ روانی، به کرار تجربه میکنیم. هرچند دنیای ما به بی قانونی دنیای گراویس نیست اما اینطوری هم نیست که قانون بتونه همه جور شرارتی رو مهار کنه. این خودمونیم که گاها باید تصمیم بگیریم که از قدرتمون برای انتقام گرفتن استفاده کنیم یا نه.

ما باید تصمیم بگیریم که تسلیم ناامیدی بشیم و یا از آخرین روزنه ها برای بهبود وضعیت زندگیمون استفاده کنیم، در حالی که میدونیم بعدا هم قراره دوباره مشکلاتی رو تجربه کنیم و با دیگران به مشکل بخوریم.

فکر میکنم چیزی که گراویس رو ترغیب میکنه تا اینطور برای پیشرفت تلاش کنه، صرفا نفرت نیست، هرچند که نفرت هم قدرت زیادی داره؛ انگیزه اش حتی لزوما عشق هم نیست، با اینکه در ابتدا عشقشو هم به خاطر قوانین دنیا از دست داد. حسی که این چپترا درونم زنده کرد حس پوچیه. گراویس میدونه که هم تسلیم شدن و هم تلاش کردن یه اندازه پوچن، ولی به لحاظ روانی، تسلیم شدن، براش دردناک تر از ادامه دادنه.

پیشرفت در مسیر تهذیب، بیشتر به لحاظ جسمی عذاب آوره، اما تسلیم وضعیت شدن، چیزی شبیه به اینه که اجازه بده روحش زیر پای دیگران له بشه.