نقد و بررسی ناول نغمهی شاهتوت
نغمهی شاهتوت یک ناول کوتاه بسیار دراماتیک هست که به توصیف عشق بین دو انسان میپردازه. دو انسان که عهد و پیمانی فراتر از یک زندگی کوتاه زمینی بستن و در کشاکش اتفاقات، به شکل غیر منصفانهای مجبور به تحمل جدایی و فراق میشن.
در جریان مطالعهی این داستان، شاهد یک مرز بسیار باریک بین شرورانهترین و سیاهترین رفتارها و امیال، در کنار عمیقترین و شفافترین احساسات قلبی هستیم که با هیچ کلمهای به اندازهی خوده کلمهی عشق قابل توصیف نیست.
فردی از دنیای انسانها جدا میشه و دیگری یک زندگی دردناک رو شروع میکنه. یک زندگی که به لحاظ ظاهری بسیار با شکوه و فریبنده است و هر فردی در حسرت این سطح از زندگی ممکنه بسوزه. اما فرد صاحب قدرت و ثروت، تمام این مزیتها رو کنار میذاره و بیشتر ذهنش متوجه معشوقی هست که از دست داده. این رنج و فقدان شدید بعضا حتی باعث میشه که شخصیت اصلی داستان، با رفتارهای نسنجیده به خودش و دیگران آسیبهایی بزنه.
در ابتدا بسیار دشوار به نظر میرسه که درک کنیم آیا این نوع از عشق سازنده است یا مخرب؟ چون ما گاها یک فرد بیمار رو میبینیم که ارتباط خودش با جریان واقعی زندگی رو از دست میده و دیگه نمیتونه مثل گذشته از فرصتی که پیش روش هست لذت ببره. در عین حال ما فردی رو میبینیم که همین عشق، محرک آزادیطلبی و حرکت های جسورانهاش شده. پادشاهی که در جریان این داستان میبینیم، زمانی علیه پادشاه خودش قیام میکنه تا بتونه ظلم و شرارت رو ریشه کن کنه. در جریان کارش به موفقیت هم میرسه و دورهی جدید و بهتری رو ایجاد میکنه، با این وجود چه چیزی باعث میشه که فردی با چنین طبع بلندی از درون میشکنه و نمیتونه دور شدن از معشوق خودش رو تحمل کنه؟
زمانی که این داستان رو خوندم، فقط یک جمله به ذهنم اومد. با خودم فکر کردم که: من در حال زندگی کردن این داستان هستم.
فقدانها و دردهایی که در نتیجهی تکرار نشدن یک تجربهی عاشقانه به وجود میاد بسیار فرسایشی و عذاب دهنده است، بخصوص در مورد افرادی که از کیفیت عشق ورزیدن لذت میبرن و دیگه نمیتونن جای خالی فرد یا افرادی که از دست دادن رو پر کنن. در داستان های حماسی، این فقدانها بعضا باعث شکل گرفتن شخصیتهایی مبارز و پیشرو میشن که پا رو از ظرفیتهای تعریف شده فراتر میذارن و تبدیل به شخصیتی بسیار آرمانگرا میشن. این افراد سعی میکنن تا عشقی که نتونستن به فرد یا افراد مورد علاقهشون تقدیم کنن رو به شکل دیگه ای به جریان بندازن و به طور خلاصه به نفع بشریت کار کنن.
اما در برخی موارد، مثل داستان نغمه ی شاهتوت، با فردی طرف هستیم که با وجود فرصتهای پرشماری که برای خدمت به بشر داره، قادر نیست درد و رنجی که به لحاظ عاطفی مشغول تجربهاش هست رو کنار بزنه و به ادامهی زندگی تن بده. تحمل درد، و رنج روحی و روانی به حدی برای این شخصیت دشواره که به محض دیدن روح همسرش، ازش میخواد که اونو با خودش ببره و از این زندگی دردناک آزادش کنه.
فکر میکنم که ساخت کیفیت و موقعیت مناسب برای عشق ورزیدن، یک چالش اساسی هست که در صورت برطرف نشدن میتونه باعث تنها موندن فرد با فقدان درونیش بشه. عشق، برای ما انسانها در موقعیتهای محدودی تعریف شده و حتی در همین موقعیتهای محدود هم بعضا با ترس و نگرانی و ریسک بسیار بالایی عشق خودمون رو به فرد مقابل عرضه میکنیم. این ترس میتونه باعث بشه که فرد، در صورت از دست دادن جفت یا معشوق یا دوستان صمیمی خودش، نتونه یک شروع دوباره داشته باشه و به سختی با جامعهی اطرافش ارتباط بگیره.
وجه دراماتیک نغمه ی شاهتوت، داستان زندگی خیلی از ما انسان هاست که تمایل زیادی به کسب تجارب عاشقانه داریم، اما موقعیت مناسبی برای ابراز احساسات واقعی خودمون پیدا نمیکنیم. تنهایی و ناامنی روانی انسان در جریان کسب تجارب عاشقانه چیز جدیدی نیست و این داستان، یک تصویر کوتاه و عمیق از این چالش رو به ما نشون میده.