بررسی ناول آپ بازیگر فیلمهای ماوراءطبیعی تا چپتر ۱۷۷
هشدار: این مطلب میتونه محتوای داستان رو تا چپتر ۱۷۷ لو بده.
ناول آپ بازیگر فیلم های ماوراطبیعی، در چپترای جدید خودش، یکبار دیگه یک پیچش داستانی جالبو ارائه داد و برای لحظهای، دنیا رو از چشمای فردی دیدیم که در عین باهوش بودن، پر از حس ناامیدی و درماندگیه.
در پایان فیلم تاروت، یک سرگذشت از فردی که مشخصاتش با شیه چی مطابقت داره بیان میشه که تا حدی با خوده فعلی شیه چی متفاوته، من جمله اسمش. اون فردی تنها و بدبین معرفی میشه که نمیتونه فردی غیر از خودشو تحسین کنه یا دوست داشته باشه. اما مهم تر از اون، شخصیه که بین دو فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و نیهیلیسم در حال دست و پا زدنه.
به نظر میرسه که نویسنده ی این ناول، از یک فرم روایی سرگرم کننده و بیشتر نوجوان پسند استفاده کرده تا یک دنیای بسیار بالغانه رو به تصویر بکشه. شیه چی قدرت ذهنی زیادی داره و شیه شینگ لانگ از قدرت مبارزه ی زیادی برخورده داره. این دو میتونن یک سفر حماسی داشته باشن اما شیه چی بارها میگه که دنبال قدرتای خداگونه نیست.
روایتی که در پایان فیلم تاروت ارائه میشه، نشون میده که شیه چی یک زمان وارد برنامه شده تا در درجه ی اول بتونه به جوابی برای سوالات فلسفی خودش برسه و در اونجا موندگار میشه، چون براش سرگرم کننده است و میتونه به لحاظ ذهنی، تجربهی هیجان انگیز و جالبی رو براش فراهم کنه. این مشخصا انتخاب فلسفه ی اگزیستانسیالیسم هست. شیه چی سعی میکنه تا از این طریق به زندگی پوچ خودش معنی بده.
شیه چی به راحتی تصویرگر یه آدم نخبه است. در حالی که طمع و آرزوی بقیه ی افرادی که مشغول مبارزه و حقه بازی هستن مشخصه، شیه چی با افکار متفاوتی، به ظاهر با بقیه هم مسیر شده. وجه اشتراک همه شون اینه که فیلمای سختی رو بازی میکنن و امتیاز جمع میکنن، طرفدار پیدا میکنن، تحسین میشن و برای تحقق آرزوهای خودشون تلاش میکنن.
ولی کاراکتر سینیان که با شخصیت شیه چی همپوشانی داره و در ابتدا انگار که گذشته ی شیه چی رو روایت میکنه، چیز بسیار متفاوتی رو به نمایش میذاره. زندگی اون لزوما هدفمند نیست و با آینده ی احتمالی ای که پیش روش هست معنی پیدا نمیکنه. زندگی اون اصولا معنای زیادی نداره و میشه گفت ازوناییه که سعی میکنه از مسیرش لذت ببره.
این میتونه کار سختی باشه ولی شیه چی سعی میکنه به کمک هوشش و به کار گیری ذکاوتش، این کار رو انجام بده. شاید بشه گفت دلیل پیشرفت ساده ترش نسبت به بقیه و تبدیل نشدنش به یه هیولای بدجنس در مسیر سختی هایی که میکشه همینه که نیازی نداره تا برای رسیدن به خواسته هاش، اصطلاحا روح خودشو به شیطان بفروشه. ثروت ذهنیش بهش اجازه میده تا تجارب خوبی رو خلق کنه و مسیری که بقیه با ترس و تردید و وحشت طی میکنن رو به چشم یک سرگرمی ببینه. واقعا همچین موجودی خوشبخته.
بخشی از داستان:
این افراد زشت، حتی اگر راست میگفت، فکر میکردند دروغ میگوید. از این رو قصدی برای این کار نداشت. افراد هوشیار، حتی اگر حقیقت را ندانند طبیعتاً انتخاب درستی میکنند.
سرنوشت دیگران هرگز توسط او تغییر نمیکرد.
در پایان چپتر ۱۷۷، متوجه میشیم که سینیان، تناسخ قبلی شیه چی بوده و تفاوت این دو شخصیت، به نحوه ی مرگ سینیان و افسوسی که در لحظهی آخر بهش میرسه برمیگرده.
اون تصمیم میگیره که طی زندگی بعدی خودش، برای تنها فردی که توی زندگیش واقعا براش ارزش قائله، اهمیت بیشتری قائل بشه و لزوما به خاطر ماجراجویی و پرسش های ذهنی خودش، فردی که زندگیش بهش وابسته هست رو رها نکنه یا حداقل اونو در اولویت بالاتری قرار بده.
چیزی که شیه چی رو به همچین مرحله ای میرسونه دیدن ذات زشت بقیه است، موجودات بد، در اکثریت هستن و قدرت زیادی هم دارن. شیه چی در اینجاست که صرف “انسان بودن” در نظرش پوچ و بی ارزش میشه و به ارزش احساسات انسانی پی میبره. اون پیش از این هم میدید که یک نفر دوستش داره اما احتمالا به اینکه این احساسات تا چه اندازه میتونن تجربه اش از زندگی رو بهبود ببخشن اهمیتی نمیداد، شاید چون عادت کرده بود که به تنهایی، تجارب خودشو خلق کنه و با زندگی پوچش کنار بیاد.
“دنیای انسان ها پرتگاه رنج است. مردم ممکن است فکر کنند اگر این دنیا را ترک کنند راضی میشوند، اما بالای سرشان جهنمی دیگر و عمیق تر است. کسانی که به دنبال رهایی هستند هرگز آزاد نخواهند شد. به این دلیل که واضح دیدن، پیش نیاز رهایی است.”
توی یه تفسیر متفاوت، شیه چی باور داره که تقلای انسان برای کسب نوع خاصی از قدرت و فرار از دنیایی که درونشه، نشون دهنده ی بیچارگیش هست. تلاش برای خداگونه شدن، تلاشی برای رها شدن از انسان بودنه، این تصویر ناامیدی عمیق فرده که دیگه نمیتونه در انسان بودن خودش، راهی برای رسیدن به آرامش و ثبات پیدا کنه و خوشبختی خودشو در کیفیتی تا این حد متفاوت، جست و جو میکنه.