دلیل ناسازگاری بای زهمین و هری پاتر
دلیل ناسازگاری بای زهمین و هری پاتر
چند روز پیش یه مستند در مورد یه عده از نویسندههای چینی دیدم که خیلی فکرمو مشغول کرد. ظاهر و نحوهی معرفی مستند خیلی عادی و جالب به نظر میرسید و با نشون دادن یه عالمه پیرمرد و پیرزن که حدس میزدی همون نویسنده هایی باشن که توی معرفی مستند ازشون صحبت شده شروع میشد.
کم کم میبینیم که مصاحبه با نویسنده ها شروع میشه و راجب دست آورد هاشون و تاثیری که روی اجتماع داشتن صحبت میکنن. بعضی هاشون اینقدر پیرن که به سختی میتونن حرف بزنن و بعضی هاشون مردن و بچه هاشون درموردشون صحبت میکنن.
یکی از مهم ترین دست آوردهایی که بهش اشاره میکنن، نقش این نسل از نویسندهها توی قدرت گرفتن حزب کمونیسم چینه.
این حزب، الان سالهاست که به عنوان حزب حاکم چین فعالیت میکنه و ایدئولوژی خودشو از اندیشهی کمونیسم و مارکسیسم-لنینیسم الهام گرفته. خب بسیاری از این نویسنده ها، در واقع داستان نویس بودن یا حداقل قبل از این که کتابای غیر داستانی خودشون رو تدوین کنن، قلم خودشون رو در دنیای داستان نویسی، پرورش دادن.
این مستند، بهم یادآور شد که داستانا لزوما سرگرم کننده نیستن بلکه خیلی وقتا از وجه سرگرم کننده بودنشون برای انتقال مفاهیم پیچیده یا جدیدی استفاده میشه. یعنی فرقی نداره که یه ایده یا طرز فکر، چقدر ناشناخته باشه، وقتی این اندیشه در قالب ادبیات داستانی به تولید انبوه برسه، دیگه برای آدما اونقدر هم سخت نیست که با اون ایده، کار و زندگی کنن.
در جریان این مستند هم، نویسنده های سالخورده به این افتخار میکنن که حزب کمونیسم رو برای مردم، تبدیل به غذایی قابل هضم کردن. از جمله مرام های این حزب اینه که دولت، نقش مهمی در کنترل بازار اقتصادی داره، منابع طبیعی برای دولته و اون برای بهره وری یا حفاظت از این منابع تصمیم میگیره. دولت، کنترل کامل بر رسانه ها رو برعهده داره و نباید چیزی توی رسانه ها گفته بشه که اقتدار حزب حاکم رو زیر سوال ببره.
نویسنده های توی مستند، لزوما به وجوه منفی مرام حزبی که تقویتش کردن اشاره نمیکنن، اونا مهم ترین مزیت کارشون رو در این میدونن که حزب کمونیسم، تونست تا حد زیادی فقر عمومی رو ریشه کن کنه، اقتصاد و صنعت رو گسترش بده و زندگی سنتی مردم روستایی رو متحول کنه و بهشون هویت جدیدی ببخشه.
تاثیر این حزب، حتی روی وب ناولا هم قابل مشاهده است و بودن، نویسنده های چینی ای که حتی ممکنه به صورت سمبلیک چیزایی رو زیر سوال ببرن که حزب حاکم چین رو نقد کنه و از این بابت، دردسر هایی رو تجربه کنن.
فرهنگ عمومی چین، به نظر میرسه که خیلی وقته به پتانسیلهای داستان نویسی و نقشی که میتونه در فرهنگ عمومی بازی کنه پی بردن.
با یه نگاه به وب ناولا میتونیم ببینیم که چقدر ناولای شاخص چینی داریم که خیلیا توی نقاط مختلف دنیا دوستشون دارن و اونا رو میخونن.
میخوام به یه ناول اشاره کنم که داستانش داره توی فضا و فرهنگ کشور چین اتفاق میوفته ولی الان داره به زبان انگلیسی منتشر میشه و ناولیست هم داره به فارسی ترجمه اش میکنه؛ یعنی کتاب جادوگرخون.
جادوگر خون ممکنه برای خیلی هامون صرفا یه ناول سرگرم کننده باشه و اونو بابت صحنه های اکشن جالب و پاور سیستمش تحسین کنیم؛ با این وجود، بای زه مین داره سعی میکنه که یه ساختار اجتماعی جدید رو تشکیل بده و در خلال داستانش، گاها دیدیم که از افراد قدرتمند سابق الهام گرفته یا بسیاری از ویژگیهاشون رو زیر سوال میبره. بای زه مین همچنین با خیلی از این افراد میجنگه چون اونا رو موجودات فاسدی میدونه.
چیزی که راجب طرز فکر بای زه مین صدق میکنه اینه که اون یه کمونیست واقعیه و اون افراد قدرتمندی که باهاشون مبارزه میکنه هم از اونجایی مورد نفرتش قرار میگیرن که عموما ارزش های کمونیستی رو زیر سوال بردن.
این بر خلاف داستانای غربی هست که ثروت موروثی، از اهمیت زیادی برخورداره. در ناولای شرقی و بخصوص کارای چینی، شخصیتایی بیشتر تمجید میشن که خودساخته هستن و لزوما نتونستن چیز خوبی رو به ارث ببرن. اونا عموما خونوادهی خودشون رو ترک میکنن حتی اگر از یه خونوادهی اشرافی باشن، سعی میکنن توانایی های فردی خودشون رو افزایش بدن.
ولی در مقابل، یکی مثل هری پاتر، تقریبا همه چیز رو به ارث برد. اون تکیهی زیادی به ثروتی که والدینش براش به جا گذاشتن داشت. جادوگرا، در واقع جادوگر متولد میشن، کسی نمیتونست با تلاش خودش، قدرتای جادویی رو ناگهان فعال کنه.
در مرام کمونیستی، به نظر میرسه که تکیه به قدرتای موروثی، چیز مشمئز کنندهای باشه و اغلب شخصیتایی که ثروتمند متولد میشن، افرادی منفور با سطح اخلاقی پایین هستن.
این مطلب، نه برای تمجید از کمونیسم شرقی و نه سرمایه داری غربی هست بلکه یه قضاوت در مورد مسائلی بود که حین مطالعهی داستانا ممکنه نادیدهشون بگیریم یا متوجه نشیم که از کجا نشات گرفتن.
ثروت موروثی، به خودی خود چیز بدی نیست و این بستگی داره که چطور ازش استفاده کنیم؛ با این وجود، نداشتن یک ثروت فکری یا فرهنگی یا مادی خوب هم لزوما پایان راه نیست و این چیزیه که ناولای شرقی، سعی میکنن در موردش کار کنن.
داستانایی که میخونیم، میتونن به صورت ناخودآگاه، روی رویکردهای ما نسبت به زندگی تاثیر بذارن؛ درک اینکه نویسنده ها از چه مسائلی تاثیر گرفتن تا داستان خودشون رو بنویسن، میتونه کمک کنه تا جلوی تاثیر منفی داستانایی که میخونیم رو بگیریم و از ویژگیهای مثبتشون، به شکل آگاهانه تری استفاده کنیم.