
مصاحبه با نویسندگان کوتاهنویسه، بخش دوم: بابادوک
توی دومین گفت و گو با نویسندههای کوتاه نویسه به سراغ نویسندهی دو داستان کوتاه به اسم مجنون(لینک) و دفترچه(لینک) رفتم که هر دو از طریق سایت ناولیست قابل مطالعه هستن. استفاده از تجربیات نویسندههایی که نسبت به ادبیات داستانی و دنیای ناول حساسیت دارن و وقت خودشون رو صرف مطالعهی این آثار کردن از جمله مشغولیتهای من طی ماههای اخیر بوده.
بیشترین انگیزهام از مصاحبه با همچین افرادی اینه که اولا به افرادی که دوست دارن قلم به دست بگیرن و اولین اثر داستانی خودشون رو بنویسن ایده هایی رو ارائه بدم تا بتونه بهشون انگیزهای برای نوشتن بده. همچنین علاقه دارم که افرادی که هنوز آشنایی کمی با دنیای ناول دارن، بتونن بیشتر با ناولها و افرادی که به این دست ساختههای بشری علاقه دارن آشنا بشن.
اولیس کوچولو:
این مصاحبه بابت دو تا کوتاه نویسه به اسم مجنون و دفترچه هست که از طریق سایت ناولیست منتشر کردید. اول میخوام بپرسم با چه اسمی صدات بزنیم راحت تری؟
Babadook:
آرین
البته من در هر حال با هیچ اسمی مشکل ندارم
هرکدوم راحت ترید چه بابادوک چه آرین
اولیس کوچولو:
بابادوک اسم جالبیه، ولی خب آرین هم برام معنی زیادی داره.
چند وقت از نوشتن این دو تا کوتاه نویسه میگذره تقریبا؟ میتونی به یاد بیاری اتمسفر ذهنت اون زمان چطور بود؟
Babadook:
خب بخوام کامل توضیح بدم متن اولم، دفترچه حدودا مال چهار سال پیش بود، یعنی ایده اولیه اش رو اون موقع توی یه انشای ساده نوشتم و خب انقدر تعریف و تمجید استادم و خانواده رو به همراه داشت یه ذره تغییرش دادم و بهش بال و پر دادم.
اون موقع فضای غالب ذهنیم تو یه حال افسرده و به قولی غمگین بود که کاملا توی داستان و روند مشخصه.
متن دوم تقریبا مال دو سال پیش بود، یادمه یه گروهی بودم که اکثریت بچه های اون گروه، ذوق نوشتن داشتن اما خب همه آماتور بودن. باهم یه چالش گذاشتیم و قرار شد یه داستان کوتاه ترسناک بنویسیم و خب اونجا بود که ایده متن دومم به ذهنم خطور کرد و مجنون رو نوشتم. البته که یه مدت خیلی طولانی که حتی الان رو شامل میشه در حال فکر به ادامه دادن یا ندادن اون متن هستم.
فضای غالب اون موقعام تو یه حال تقریبا عجیبی بود که تصمیم گرفتم ترسناک بنویسم، چون ژانر مورد علاقه ام نیست و زیاد تجربه آنچنانی نسبت بهش نداشتم.
اولیس کوچولو:
از مجنون هم بیشتر یه مود دپرس دریافت کردم، ولی اینکه یه همچین چالشی توی نوشته شدنش نقش داشته جالبه و یه سری سوال به ذهنم آورد.
ترس رو چطور تعریف میکنی و به نظرت آوردن این انرژی توی داستان، چه چالشای خاصی داره؟
Babadook:
درسته خب اون دپرسی نقش تعیین کنندهای در تعریف من از ترس داره. برای شفافیت باید بگم که خب ترس من بیشتر از خودمه، یعنی بخوام ترس رو تعریف کنم; میتونم بگم از رفتار های نادرست واقعا وحشت دارم، حالا چه خودم چه دیگران. واقعا برعکس دیگران که حالا ترس های مختلفی دارن، ترس من از آسیب زدن به افراد عزیز زندگیمه و به نوعی وحشت دارم روزی کاری رو انجام بدم که نتونم جبرانش کنم.
اولیس کوچولو:
یعنی از چیزی ترس داری که بیشتر از هر چیز میتونه مولد احساس اندوه و پشیمونی و احساسات مشابهش بشه؟
Babadook:
آره البته نه در رابطه با خودم، در رابطه با دیگران و خب به نوعی از خودم میترسم.
اولیس کوچولو:
توی داستان مجنون هم شخصیت اصلی به نظر میرسه یه همچین حسی نسبت به خودش داره. ولی اول بیا راجب دفترچه صحبت کنیم چون کار قدیمی تری هم هست.
دفترچه تو این داستان چه حسی رو درونت زنده میکنه؟ از چه بابت باهاش همزاد پنداری میکنی؟
Babadook:
توضیحش سخته یه مقدار، اما خب جفت این داستانها بخشی از روحیات من رو نشون میده. مثلا همونجور که پرسیدید، توی دفترچه، حسی که بیشتر درون من زنده میکرد، همزاد پنداری با شخصیت دفترچه بود، گاهی هست توی زندگیم که فکر میکنم واقعا مثل یه جسم بی جانم و نمیتونم به کسانی که دوست دارم کمک کنم و فقط یه تماشاگر بدون عملم، و خب داستان دفترچه حس استیصال اون لحظات رو در من زنده میکنه.
اولیس کوچولو:
توصیفت منطقیه و به نظرم حس مهمیه
توی داستان دفترچه، شخصیت اون شی، یه حس کاملا انسانی داره ولی نمیتونه نقش فعالی داشته باشه، مگه اینکه فردی تصمیم بگیره ازش استفاده کنه.
به نظرت مزیت ما میتونه تو مواقعی که هیچ فایده ای برای اطرافیانمون نداریم هم ظاهر بشه؟
Babadook:
گاهی آره، واقعا ما شاید گاهی متوجه نشیم اما لحظاتی هست که انسان ها نیاز به تنهایی و دخالت نکردن کسی توی زندگیشون دارن، تا کمی از افکار و مشکلاتشون رو برای خودشون دسته بندی و به قولی مرتب کنن.
اولیس کوچولو:
اگه بی فایده باشیم میتونیم انتظار داشته باشیم که دوست داشته بشیم؟
یا باید حتما مثل دفترچه بتونیم کاربردی ظاهر بشیم؟
Babadook:
بستگی داره دیدمون از بی فایده بودن چی باشه، گاهی هست که خودمون احساس بی فایده بودن میکنیم اما خب حضورمون هم کافیه. حدودا یکسال پیش تو یه شرایطی قرار گرفته بودم که از تمام وجود حس بی فایده بودن میکردم، نسبت به آدم های اطرافم البته. نه برای حل مشکلات، بلکه در عمل و تلاشی که اون ها برای زندگی میکنن و خب نسبت به دوستام که تا حد زیادی در حال تلاش برای کارهای زیادی بودن این حس قویتر شد. بالاخره یه روز اینو با یکی از صمیمی ترین دوستهام در میون گذاشتم و جوابی که بهم داد واقعا بارها توی از بین بردن اون حس کمکم کرد. بهم گفت: آرین ما وقتی باهات دوست شدیم تورو به عنوان همین آرینی که هست پذیرفتیم، پس لازم نیست حتما کار خاصی بکنی تا برای ما سودمند باشی. البته این دلیل بر تنبل شد نیست ها 😂😂.
خب حتما نیازی نیست که کاربردی داشته باشیم، گاهی حتی این تلاش برای کاربرد داشتن زیاد میتونه باعث از بین رفتن یه سری روابط ارزشمند بشه.
اولیس کوچولو:
حرفی که دوستت گفته رو خیلی قبول دارم و به نظرم این سو تفاهمو خیلی از ما در مورد خودمون و مزیتمون داریم.
Babadook:
آره واقعا و خب مشکلیه که برای خیلی ها پیش میاد و حلش بسیار زمان بره.
اولیس کوچولو:
تجربه ی نوشتن یه اثر طولانی رو داشتی؟ یا دوست داری که همچین چیزی رو امتحان کنی؟
Babadook:
نه متاسفانه، من کلا تجربه نوشتن سه تا کوتاه نویسه رو دارم که دوتاش توی سایت هست و سومی مدت زیادیه که نیمه رها شده و به فکر شرایطی برای ادامش هستم.
البته که دوست دارم چنین کاری رو انجام بدم اما خب حس میکنم، ادامه دادن مسیر کوتاه نوشتن رو تا یه مدتی که دستم روون تر بشه ادامه بدم و بعد به اون سمت حرکت کنم.
اولیس کوچولو:
میونه ات با کارای داستانی چطوره؟ چه ژانرایی رو بیشتر میپسندی یا ازشون الهام میگیری؟
Babadook:
خیلی خوب! اینجوری بگم که وقتی یه فیلم و سریال خوب میبینم، بیشتر از هر نکته دیگهای، به داستان و پیچش های داستانی اهمیت میدم. و برای توضیح بیشتر باید بگم که از تقریبا هفت یا هشت سال پیش خوندن رمان رو شروع کردم و خب مقدار خیلی زیادی تو این مدت خوندم.
باید بگم که ژانر مورد علاقم فانتزیه و خب اهمیت بیشتری به اون میدم اما تقریبا از هر ژانری میخونم. اما برای الهام گرفتن از هرچیز مثبتی که به چشمم بخوره و هر چیزی تو یه متن داستان استفاده میکنم.
اولیس کوچولو:
میونه ات با ناول چجوره؟ کارای مورد علاقهات رو اگه دوست داشتی معرفی کن.
Babadook:
تقریبا خیلی خوب. البته بستگی داره منظور شما چه نوع ناولی باشه. ناول غربی یا شرقی؟
اولیس کوچولو:
شرقی
Babadook:
خب با ناول شرقی ارتباط خیلی خوبی دارم. مدتی میشه خوندنش رو شروع کردم و دوست داشتم. یه چندتا از آثاری که خیلی دوست داشتم ایناست.
Three days of happiness, I hold your voice alone under starry sky, jobless reincarnation, swordmaster's youngest son, leveling with gods and reincarnator
اولیس کوچولو:
به نظرت مهم ترین مزیت نویسنده بودن نسبت به خوانندهی صرف بودن در دنیای ادبیات داستانی چیه؟
یعنی تجربه ی تو به عنوان یه نویسنده چقدر تفاوت داره با فردی که فقط داستان ها رو میخونه؟
Babadook:
سوال سختیه 😂😂
به عنوان یه نویسنده تازه کار و مبتدی باید بگم که به اندازه دوستان با تجربه تر و یا نویسنده های حرفه ای نمیتونم به این سوال، به خوبی جواب بدم اما چیزی که متوجه شدم این بود که با نوشتن، چقدر دیدگاهم نسبت به رمان و خوندن اون فرق کرده. بخوام شفافتر توضیح بدم، منظورم اینه که وقتی شروع کردم به نوشتن، متوجه شدم چقدر نوشتن سخته و سخت تر از اون، توصیف شرایط و به قولی روان تر نوشتنه و این باعث شد با دید کلی تری به آثار دیگه نگاه کنم و توجه خاصی نسبت به جمله نگاری ها یا حتی ترجمه و ویرایش اون ها داشته باشم.
اولیس کوچولو:
یه جورایی روی خوراک فکریت حساس تر شدی و به محتوای چیزی که میخونی بیشتر اهمیت میدی؟
Babadook:
در واقع این مورد رو خیلی ساله دارم و به نوعی وسواس خوندن دارم و تا مدت زیادی در مورد یه کتاب یا اثر تحقیق میکنم تا در نهایت شروع به خوندنش میکنم. اما اگر صادق باشم تا یه حدی سخت پسند تر از قبل شدم.
اولیس کوچولو:
خیلی از افرادی که ممکنه این مصاحبه رو بخونن، افرادی هستن که دوست دارن بنویسن یا اثر نصفهکارهای دارن و در مورد ادامه دادنش تردید دارن. میخوام بدونم تردیدایی که داشتی رو معمولا چطور هندل میکردی؟
Babadook:
توی نوشتن، هیچوقت تردید نداشتم، یعنی به نظرم وقتی که قراره چیزی رو فقط برای خودم بنویسم هیچ فرقی با اینه توی ذهنم مرورش کنم نداره و خب ترسی ازش ندارم، اما برای کارهای نصف کاره واقعا کمک کننده خوبی نیستم 😅😅 چون همین الان هم خودم دچار یه تردید سخت دوساله ام.
اولیس کوچولو:
یه اثر داستانی که حس واقعی یه انسانو میگه رو ترجیح میدی یا اثری که نگاهش ایده آل گرایانه باشه و سعی کنه یه پرتره ی بی نقص از زندگی رو نشون بده؟
Babadook:
خب من اون حس واقعی رو انتخاب میکنم.
برای توصیفش هم باید بگم که چند وقت پیش یه فیلمی رو دیدم به اسم Manchester by the sea، و به جرئت یکی از بهترین درام هایی بود که دیدم. داستان فیلم، داستان خیلی پیچیده ای نیست و در نهایت سادگی، زندگی ما انسان هارو با درصد بالایی از واقعیت نشون میده.
اولیس کوچولو:
پس میگی که بهتره به روایت اون احساسات واقعی که ادراک و تجربه میکنیم متعهد باشیم تا اینکه یه اثر ویترینی خوب بنویسیم؟
Babadook:
نه لزوما، این تنها سلیقه منه و شخص من ترجیح میده که یه داستان تلخ واقعی داشته باشه که بالا و پایین زندگی یه انسان رو به درستی توش ترسیم کنه اما به قول شما یه اثر ویترینی خوب ننویسه. البته بر این مبنا نیست که اون مدلی ننویسم، فقط اولویت اولم اون حالت واقعیه.
اولیس کوچولو:
انتخابت منطقی به نظر میرسه، در عین حال به نظرم شجاعت زیادی نیازه که یه نفر بیاد و احساسات واقعیشو بنویسه، چون همچین آثاری ممکنه به راحتی بازخوردای تندی دریافت کنن یا باعث منزوی شدن خالقش بشن.
بماند که میزان استقبالی که ازش میشه هم اصلا قابل تصور نیست.
Babadook:
خب بله، اما شخصا به اینکه یه اثر باب میل و علاقه شخصیم بنویسم بیشتر به نظرات دیگران اهمیت میدم. و قطعا خواننده های درجه یکی وجود دارن که در نهایت با بازخوردهای خوب شون انرژی بدن، ممکنه کم باشن اما نظرات سازنده شون بسیار بیشتره.
اولیس کوچولو:
یه موضوع دیگه که دوست دارم قبل تموم شدن صحبتمون نظرتو راجبش بدونم، نظرت در مورد نحوهی برخورد تاریکی و روشنایی یا خیر و شر در داستانه.
اول از داستان مجنون خودت شروع کنیم، توی این کار به نظرت یک جنگ بین نابهنجاری و روشنایی وجود داره؟
Babadook:
موضوع سختیه و بخوام خلاصه توضیح بدم باید بگم نه، شاید یه نظر عجیب باشه و قطعا خیلی از دوستان با من موافق نخواهند بود. اما من معتقدم که برعکس چیزهایی که ما در بسیاری از داستان ها و فیلم ها میبینیم، شر و خیر مطلقی نداریم. به نظر من نهایت چیزی که وجود داره خاکستری بودنه، یعنی انسان ها مطلقا شر و سیاه نیستن و همچنین مطلقا خیر و روشن هم نیستن، یه مخلوطی از جفت این تعریف هاست. و گاهی یه سری مسائل باعث میشه تا اون بخش به قولی سیاه رو به نمایش بزارن. و داستان بیشتر حول شخصیت های خاکستری و کشمکشهاشون میچرخه.
اولیس کوچولو:
امیدوارم که به زودی کارای بیشتری رو از سایت ناولیست منتشر کنی و فرصتی پیش بیاد که بعد مدتی دوباره صحبت کنیم تا ببینم رویکردات نسبت به قبل چقدر تغییر کرده.
اگه حرفی توی ذهنت مونده و راجبش سوال نپرسیدم هم ممنون میشم که بگی.
Babadook:
ممنونم، منم واقعا در تلاش هستم که یه متن جدید رو شروع کنم و هرچه زودتر منتشرش کنم. قطعا منم از صحبت دوباره خوشحال میشم.
من فقط یه مطلب کوچیک دلم میخواست بگم، و اون هم خواهش از خواننده ها بود. از دوستان خواننده درخواست دارم که با خوندن آثار ما و گفتن نظراتشون درباره داستان و یا نقد داستان، به ما در راه بهتر کردن یا شروع یه اثر جدید بر اساس نظرات اونها کمک بکنند.