
مصاحبه با نویسندگان کوتاه نویسه_ بخش اول: شروع داستان فرهاد
فرهاد فردیه که در جریان ترجمهی بسیاری از ناولهایی که امروز در سایت ناولیست میبینید نقش داشته و آشنایی خوبی با اتمسفر ناولهای شرقی داره. این مصاحبه به بهانهی داستان جدیدی هست که نوشته، با این وجود سعی کردم که در جریان مصاحبه، اونو در مورد تجربهای که از مواجهی با ناولها داشته و همچنین ترسهایی که به عنوان یه نویسنده تجربه میکنه به چالش بکشم. امید داشتم که این گفت و گو بتونه برای اون دسته از مخاطبای ناولیست که دوست دارن دست به قلم بشن و در این زمینه تجربه به دست بیارن تا حدی مفید واقع بشه.
اولیس کوچولو:
توی این مصاحبه چند تا پیش زمینه ازت هست که کمابیش دوست دارم توی جریان گزارش دخالت شون بدم. تا جایی که میدونم مدت قابل توجهیه که ناولای مختلفی رو ترجمه کردی و متن اونا رو چه به لحاظ زیر ساختی و رو ساختی مرور کردی.
دوست دارم اول بپرسم که چه ژانرایی رو بیشتر دوست داری؟ توی دنیای ناول چه موضوعی برات جالب تره؟
Farhad
آره فکر میکنم این فروردین که میاد هشتمین سالی میشه که توی زمینهی ترجمه دارم فعالیت میکنم.
ژانر مورد علاقهم احتمالا «ماجراجویی» باشه چون خودمم بهشخصه دوست دارم بعد از مدتی همه چیز رو بذارم پشت سرم و برم سراغ ماجرا و روز بعدی. البته یه موردی که به این میل به ماجراجوییم اضافه میکنه علاقهم به آشپزیه، چرا که آدم با دیدن محیطهای مختلفه که میتونه به مزهها و معنی پشتشون پی ببره و به معنای واقعی کلمه کشفشون کنه.
اما جالبترین موضوع همیشه برام زمانهاییه که شخصیت اصلی جوابهاش رو پیدا کرده و دیگه دنبال پیدا کردن چرایی خودش نیست. به قولی کسی رو دوست دارم که بتونه محکم ایستاده و به بقیه داخل سفرشون کمک کنه. اون حس مهربونی و اطمینان واقعا برام قشنگه.
اولیس کوچولو:
داستان، در حقیقت وقتی تموم میشه که یه نابهنجاری تموم بشه؟ مثلا یه دنیا یا شهر نجات داده بشه یا یه نفر از تاریکی بیرون بیاد؟
Farhad
آره توصیف قشنگی ازش بود. من عاشق آرامشم.
قدیم توی بیوی یکی از سایتها شعارم این بود: یه مترجم که آرامش رو به کوهی از پول ترجیح میده.
اولیس کوچولو:
یه موضوع مشترک توی داستان «دستور پخت» و «شروع داستان» در نظرم موضوع زیر پا افتادن بود. زیر پا افتادن یا نادیده گرفته شدن غیر منصفانه رو چقدر توی واقعیت میبینی و چقدر از این موضوع تاثیر گرفتی؟
Farhad
فکر میکنم این نگرش بیشتر از توی ایران زندگی کردن میاد.
گاهی به شوخی با رفیقا که صحبت میکنیم تهش میگن بهنظرت من موفق میشم؟ میتونم یه مقداری وضعیت رو بهتر کنم؟
منم رو میکنم و میگم مگه راهیم بهجز موفق شدن داری؟ ماها یهسری آدمیم که محکومیم به موفق شدن. پشت سر من و تو هیچ پلی نیست که بتونیم برگردیم و مسیرمون رو تغییر بدیم، مجبوریم ادامه بدیم تا موفق بشیم.
اولیس کوچولو:
نوشتن یه داستان بلند، رویای خیلیا هست که ناولا رو میخونن و این یه داستان تکراریه که یکی میاد قلم رو برمیداره و شروع میکنه به نوشتن، ولی کمی که میگذره و داستان پیچ میخوره، مدیریتش سخت میشه و کارو متوقف میکنن. نوشتن داستانای کوتاه متعدد، معمولا مقدمهی کار افرادیه که سراغ نوشتن داستانای بلند میرن. مزیت داستان کوتاه برای افرادی که تازه قلم دست گرفتن چیه؟
Farhad
هر داستانی شروع و یه پایانی داره.
«شروع» باعث میشه تا مخاطب رو برای اولینبار جذب کنی.
«پایان» باعث میشه تا مخاطب رو برای همیشه جذب کنی.
این دوتا مورد رو میشه بهصورت خیلی گستردهای باز کرد ولی کوتاه و خلاصه بخوام بگم به قول خودت مزیت داستان کوتاه در تمرین کردنه. تمرین این که بتونی داستانت رو به شکل جذابی شروع و به شکل مناسبی ببندی. و حالا که باید تمام این کارها رو در یک قسمت انجام بدی، فشرده بودن فرآیند کاری باعث میشه تا به موارد بیشتری فکر کنی و همین باعث ایجاد خلاقیت در داستان و حتی پیشرفت قلم فرد میشه.
اولیس کوچولو:
قبل اینکه داستانتو شروع کنی راجب چه پارامترایی تصمیم میگیری و چه مواردی رو بیشتر اجازه میدی که در حین نوشتن یا بازنویسی رشد کنن؟
Farhad
یه آشپز معروف میگفت، آشپزی معنیش این نیست که بیای یه مزه و غذای کاملا جدید کشف کنی، آشپزی یعنی اینکه بتونی ایدههای خوب رو بگیری و بهشکل مناسبی ترکیبشون کنی.
خودمم از این قاعده توی داستانهام زیاد استفاده میکنم. سعی میکنم به یه اتفاق جالب فکر کنم، بعد توی ذهن و خاطراتم میگردم تا ببینم اون صحنه رو داخل چه کارهای دیگهای خوندنم و چه اتفاقی بعدش افتاده بعد سعی میکنم چیزایی که خودمم دوست دارم رو بسته به ژانری که برای کار انتخاب کردم واردش کنم تا به یه چیز کلی برسم. حالا که مرکز ماجرا رو دارم شروع میکنم به شاخه دادن بهش. مثل نقطهای که وسط صفحه ترسیم شده و حالا میتونی نقطههای دیگه رو بهش وصل کنی.
اولیس کوچولو:
یه موضوعی که توی دنیای ناول و داستانای شرقی با عناصر متعدد و قوی بهش پرداخته میشه موضوع شرارته. تو این زمینه کلی آرکتایپ داریم که نویسندههای جدید هم میتونن ازشون استفاده کنن و بازآفرینی انجام بدن. بعضیا این امکانات برای نوشتن و داستانایی در مورد شرارت رو منفی میدونن ولی حقیقت اینه که خیلیا هم به این داستانا علاقه دارن. میخوام بدونم نظرت در مورد این امکانات چیه؟ آیا اینکه یکی سعی کنه از چشم یه کاراکتر شرور به دنیا نگاه کنه میتونه خطرناک باشه و به خودش یا مخاطباش آسیب بزنه؟
Farhad
همین موردی که اشاره کردی درباره بازیهای ویدئویی هم گفته میشه. اینکه خشونت اونا باعث میشه تا بچهها یاد بگیرن تا در واقعیت هم خشن باشن. اما چند وقت پیش یه مقاله منتشر شده بود که ثابت کرد اتفاقا بچههایی که به بازیهای اکشن و خشن دسترسی دارن داخل جامعه آرومترن چرا که جایی برای تخلیه خشونتشون دارن.
اما جدا از تاثیرش رو مخاطب، باید دید که نویسنده برای چی داستان رو داره از دید یه شخصیت خشن و منفی میگه و بعد تعریف ما از شخصیت خشن و منفی چیه.
به عنوان مثال ما داستان معروفی رو داریم به اسم «جنون کشیش» که در اون نویسنده شخصیتی رو توصیف میکنه که برای قوی شدن حتی کشتن و آسیب زدن به انسانها رو هم مورد تایید قرار میده. عملا هیچ خط قرمزی نداره.
اما داستان دیگهای به نام «تولد شمشیر شیطانی» رو داریم که نویسنده شخصیتی رو توصیف میکنه که برای قویتر شدن حاضر نیست به هر کاری دست بزنه. درسته که اگه کسی در راهش کوچکترین خللی ایجاد کنه، حتی اگه آسیب بزرگی بهش نمیرسونه اون بازم نابودش میکنه ولی صرفا برای قویتر شدن حاضر نیست به دیگران آسیبی برسونه.
پس ما مثل انواع شخصیتهای خوب، انواع شخصیتهای بد رو هم داریم و بهنظرم چیزی که نویسنده باید حواسش به اون باشه ایجاد کردن یک خط قرمز مناسب برای شخصیتشه. چرا که حتی توی جامعهی انسانی خودمون هم تا وقتی از یه خط قرمز عبور نکنیم اتفاقی نمیوفته ولی به محض انجام یهسری کارای خاص فوراً و به بدترین شکل بازخواست میشیم.
اولیس کوچولو:
پس به نظرت داستانی که بی هدف به یه شخصیت شرور میپردازه و چیزی هم پیدا نمیشه که بتونه مهارش کنه میتونه تاثیر بدی هم داشته باشه؟
Farhad
معمولا این کارا اونقدر نمیتونن جالب عمل کنن و به قولی چیپ هستن سر همین کسی نمیخونشون. تا وقتیم که کسی نخونشون جایی برای نگرانی نیست. :)
اولیس کوچولو:
ناولای شرقی و وب ناولا یه کامیونیتی خاصی دارن که با فرم کلاسیک داستان نویسی خیلی فرق داره. الان نویسنده میتونه بعد آپلود کردن یه داستان کوتاه یا هر چپتر با مخاطباش ارتباط بگیره و انواع نظراتو بشنوه. همین خودش به تنهایی در ابتدا مشوق خیلیا بوده که شروع کنن به نوشتن. به عنوان فردی که مدت زیادیه با این کامیونیتی سر و کار داری و بازخورد خیلیا رو به ترجمه و ناولایی که خودتم خوندی و داستانای کوتاهت دیدی، به نظرت این اتمسفر چه مزیتا و نقطه ضعفایی داره و چطور میشه ازش بهترین استفاده رو برد؟
Farhad
سوال جالبی پرسیدی. فکر میکنم مورد اصلی، تاثیرگذاری روی این قضیه جامعه مخاطبی هست که کارا رو دنبال میکنن.
برای رمانهای غربی، تو میتونی بازه سنی رو بالا بدونی. علاوه بر اون یه فرهنگسازیای که روی قضیه شده اینه که هر کسی کتاب بخونه آدم فاخر و سنگینی طلقی میشه که از بیس مردم عادی چند پله بالاتره.
این نگاه اما توی جامعه ناولخونهای شرقی وجود نداره چرا که هم جامعه مخاطبش خیلی کوچیکتره و هم سن خوانندههای اصلیش بین ۱۴ تا ۲۵ ساله.
همین پایین بودن سن هم باعث میشه تا بازخوردی که از افراد میگیری ۷۰ درصد مثبت و ۳۰ درصد منفی باشه. دلیلشم اینه که خوانندههای این سبک هنوز اونقدر مثل افراد بزرگتر روی خودشون برچسبهایی از قبیل آزاد اندیش و متفکر و تحلیلگر نچسبوندن و راحتتر میتونن از چیزای هرچند کوچکم لذت ببرن.
همینم باعث میشه تا با کمی چربزبونی و نادیده گرفتن موارد بشه به سادگی داخل دل مخاطبین نفوذ کرد و جواب مثبتی از کارهای حتی کوتاه مدت گرفت.
البته اون ۳۰ درصد تفراد منفیبین هم هستن اما از اونجایی که ما همیشه دوست داریم منفیها رو ببینیم اون بخش کوچیکم بهنظرمون بزرگ میاد.
اولیس کوچولو:
وقتی به نوشتن یه داستان بلند فکر میکنی چه نگرانی ها، ترسا یا مانعایی توی ذهنت پر رنگ تر هستن؟ از این بابت میپرسم که خیلیا تو این مرحله هستن و شنیدن دغدغههات میتونه کمک شون کنه یا به نحوی براشون الهام بخش باشه تا مبارزهی خودشون رو با این مانعای فکری شروع کنن. همچنین اگه بعدا داستان بلند نوشتی دوست دارم دوباره سراغت بیام و راجب این دغدغه ها و اینکه چطور حل شون کردی صحبت کنیم.
Farhad
برای من الانی، بزرگترین دغدغهم اینه که چطوری بعضی ایدههام رو بهمدیگه متصل کنم. میدونم میخوام چه موضوعی رو به چه موضوعی متصل کنم اما مشکل زمانی برام ایجاد میشه که میمونم چطوری میشه این دوتا رو بهمدیگه پیوند داد، اونم پیوندی که عقلانی باشه و خواننده با خوندنش احساس آبکی و عجیب بودن نکنه.
اولیس کوچولو:
به جز این دغدغه ی دیگه ای هم داری؟
Farhad
به شخصه وجود ایستگر اِگ(Easter Egg) رو خیلی دوست دارم و اینکه چطوری بتونم داخل داستان استفادهشون کنم که قابل کشف کردن باشن خیلی واسم مهمه و گاهاً باعث میشه به مشکل بر بخورم.
ایستراگ رو هم بخوام توضیح بدم، معنی سادهش میشه نکتهی مخفی. نکتهای که دربارهی یه اتفاق در آیندهی به خواننده خبر میده ولی اون فقط بعداً میتونه متوجه وجودش بشه و با برگشتن به عقب میتونه به نکتهای که مخفی کرده بودی پی ببره و حسابی کیف کنه.
اولیس کوچولو:
موضوعی هست که دوست داشتی راجبش صحبت کنیم ولی صحبتشو پیش نکشیدم؟
Farhad
یه مورد دلی که میخوام بگم اینه که توی این کامینیوتی کسی بد ما نویسندهها رو نمیخواد. درسته بعضیا گاهی باهامون بد حرف میزنن، درسته بهمون تیکه میندازن که چرا کارت در حد خارجیها نیست ولی این چیزیه که من داخل خونه هم میشنوم و چیزیه که بخوایم نخوایم همیشه بهمون گفته میشه.
پس بهنظرم باید سعی کنیم جلوی خودمون رو از جواب دادن به همه نظرات بگیریم و سعی نکنیم فوری از حرف بقیه نکته بگیریم و همش بگیم چشم رعایت میکنم. اینجا هم یه شاخه از همون دنیای واقعی و فیزیکیه پس همونطور که اونجا باید کله شق باشیم و بعضی اوقات به حرف بقیه گوش ندیم، اینجا هم همینطوریه. هر وقت از نکتهای خوشت اومد اضافهش کن و هروقتم خوشت نیومد به سادگی جوابی نده و فقط ازشون بگذر.
اولیس کوچولو:
یه روز که یه داستان بلند نوشتی به من قول یه مصاحبهی جدیدو میدی؟
Farhad
البته، یه نسخه مخصوص رو هم امضا میکنم و به عنوان هدیه میدم بهت.