NovelEast

خانه

ورود

ثبت‌نام

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

دنیای بعد از آخرالزمان جادوگر خون

نویسنده: Laura30
|
انتشار: 2 ماه قبل

موضوع این مطلب، چند وقت پیش به ذهنم رسید ولی به دلایلی انگیزه ای برای نوشتنش نداشتم. ناول جادوگر خون در مورد پسری به اسم بای زه مین هست که در کشور چین زندگی میکنه. یک روز، سیاره دچار یک وضعیت آخرالزمانی میشه و ژن انسان ها و بقیه ی گونه های زنده ی روی زمین دستخوش تغییر میشه. این تغییر رو میشه در گیاهان و همه ی حیوانات مشاهده کرد.

هشدار: این مقاله میتونه محتوای ناول رو تا حدی لو بده، البته این اسپویل صرفا در محدوده ی قسمتایی هست که تا امروز از طریق ناولیست منتشر شدن یعنی تا حوالی چپتر ۳۰۰.

نتیجه ی این تحول باعث تغییر چرخه ی غذا و حیات موجودات میشه و تمام سیستم های پولی و مالی و تحصیلی قبلی از هم میپاشه. آدمایی که تا دیروز به دانشگاه میرفتن و به افراد قدرتمند کشورشون و اقتصاد جوامع شون چشم دوخته بودن، الان باید تازه با دست های خالی جلوی موجوداتی که دچار جهش ژنتیکی شدن از بقای خودشون محافظت کنن.

در نتیجه ی مبارزه برای بقا، شما می تونید رشد کنید و از سیستم ثبت روح، امتیازات و امکانات و توانایی های مختلفی رو به دست بیارید. از بیرون، رشد کردن توی این سیستم اونقدرا هم کار سختی نیست و اغلب افرادی که تن به این رشد و تکامل نمیدن صرفا آدمای ترسویی هستن که نگران از دست دادن جونشونن.

ما دنیا رو از چشم بای زه مین میبینیم که در سکانس اول، توی خوابگاه دانشجویی حضور داره. اون به نظر میرسه که فردی با توانایی های روانی خوبه و این موضوع کمکش میکنه تا به طور طبیعی برای بقای خودش تلاش کنه و به لحاظ ذهنی و روانی چندان دستپاچه نمیشه.

رفته رفته، تفاوت قدرت افرادی مثل بای زه مین که به مبارزه تن دادن با افرادی که صرفا سعی کردن توی یه محدوده ی امن باقی بمونن و از مبارزه اجتناب کنن بیشتر میشه و افراد پیشرو، شانس اینو پیدا میکنن که مدیرای دنیای جدید باشن.

چیزی که توی این ناول، بیشتر بهش پرداخته شده و مخاطبو باهاش سرگرم کردن، موضوع مبارزه و جذابیت ها ظاهری کاراکتر هاست. ولی چیزی که در نظرم ارزش تحلیل داره و تصویر شبیه سازی شده ی جالبی از یه جامعه ی بدون قانونه، تصویری هست که مردم عادی و کاراکتر های فرعی درون این داستان از خودشون نشون میدن.

در دنیای بعد از آخر الزمان، دیگه قوانین اجتماعی گذشته برای کنترل آدما وجود نداره در نتیجه آدما بر حسب میزان قدرتی که دارن، خواسته های واقعی خودشونو نشون میدن. ما میبینیم که آدمایی که ظاهر عادی و بی آزاری داشتن، صرفا به خاطر محدودیت های اجتماعی و قوانین بوده که مردم سر به راهی بودن و توی این وضعیت اخر الزمانی، به راحتی، تبدیل به افرادی مت*جاوز و حیله گر میشن.

این موضوعی هست که خوده بای زه مین هم برای کنترل افراد تحت اختیارش، در موردش درگیری جدی داره. اون مجبور میشه قوانین اجتماعی مختلفی رو وضع کنه تا بتونه افراد مت*جاوز رو مهار کنه.

امروز به طور اتفاقی گذرم به یکی از این گروه های شلوغ تلگرامی خورد. البته عضو گروهه نشدم و صرفا چون گروه پشتیبان یه بات بود نگاهی بهش انداختم. بیشترین محتوایی که اونجا دیدم، چیزایی در مورد آزار و اذیت های مت*جاوزانه با ماهیت ج*سی بود. گروهه هم خیلی شلوغ بود و میتونستی ببینی که چقدر این ذهنیت بینشون پذیرفته شده است و از این که همچین جوی ایجاد کردن خوششون میاد و توی همچین محیطی وقت میگذرونن انگار که براشون مثل یه سرگرمیه.

ما داریم توی جامعه ای زندگی میکنیم که بسیاری از آدماش همچین افکاری دارن و صرفا معذوریت هایی مثل قوانین اجتماعی گاها دست و پاشون رو میبنده وگرنه در عمل هم تا جایی که بتونن این خواسته ها رو برآورده میکنن. فرقی هم نمیکنه دختر باشی یا پسر، این طرز برخوردای قلدر مآبانه حتی توی گروهای کاملا پسرونه هم وجود داره.

این خیلی خوبه که قوانینی برای کنترل همچین افرادی وجود داره ولی شما فکر میکنید این موضوع کافیه و آیا میشه توی همچین جامعه ای کاملا احساس امنیت کرد؟ ما چه سیستم فکری و استدلال های منسجمی داریم که بتونیم با ارائه دادنشون به همچین افراد نابهنجاری اونا رو راغب کنیم که ذهنیتای مت*جاوزانه ی خودشون رو کنار بذارن؟ میشه گفت تقریبا هیچ چیز. شما نمی تونید به راحتی افرادی که افکار ضد انسانی دارنو راضی کنید که این افکار رو کنار بذارن. در واقع این افراد حتی لزوما به بهبود تجربه شون از زندگی یا حفظ بقای خودشون هم اهمیت نمیدن و در یک بی میل و رغبتی شدید نسبت به زندگی و کسب تجارب خوب به سر میبرن.

حالا توی دنیای بای زه مین، دیگه حتی قوانین اجتماعی بازدارنده هم از بین رفتن و همین آدمایی که تا دیروز جرات نمیکردن از خط قرمز ها عبور کنن، به بهشت آمال خودشون دست پیدا کردن. شاید یکی مثل بای زه مین بتونه مدبر قوانین اجتماعی جدید بشه و دوباره جلوی همچین افرادی رو بگیره ولی به نظرتون یه فرد باید چه قدرتی داشته باشه تا بتونه با ذهن همچین موجوداتی کار کنه و اونا رو راغب کنه که به زندگی موجودات زنده اهمیت بدن و برای احساس و تجربه ای که دیگران از زندگی دارن ارزش قائل بشن؟

وقتی به این موضوع فکر کنیم، میشه احساس کرد که حتی داشتن قدرتایی مثل اونچه که بای زه مین بهش دست پیدا کرده هم نمی تونه امنیت روانی مطلقی ایجاد کنه. این یک وضعیت روانیه و چیزی نیست که لزوما وابسته به میزان زور بازو باشه. آدما حتی میتونن با رفتارهای عادی خودشون، خشونت انفعالی نشون بدن و به همدیگه آسیب بزنن، می تونن بی اندازه حقه باز باشن. این مشکلات رو نمیشه با زور بازو حل کرد. کار کردن با ذهن آدما نیاز به کار فکری و انواع خاص و زیرکانه ای از اندیشیدن و مهندسی ذهن داره.

ناول های سیستمی عموما معرفی کننده ی سیستم هایی هستن که قدرت فیزیکی افراد رو متکامل میکنن و کمتر روی مهارت های روانی تمرکز دارن. ولی این میتونه موضوع جالبی باشه که اگر ما بخوایم به لحاظ سلامت و قدرت روانی ارتقا پیدا کنیم، این سیستم قرار هست که چطور کار کنه و چجور تعاملی بین افرادی که قدرت روانی بیشتری کسب کردن با افرادی که از نابهنجاری های روانی مختلفی برخوردارن به وجود میاد؟

در سیستمی که توی ناول جادوگر خون معرفی شده، هیچ تاکید روشنی بر مهارت های روانی وجود نداره و شما می تونید افرادی رو ببینید که نابهنجاری های روانی زیادی دارن اما به کمک این سیستم تونستن قدرت اجتماعی زیادی به دست بیارن.

شاید ناول ها محتوای تحلیلی زیادی نداشته باشن ولی میشه گفت که یک فرم بسیار کامل برای بیان احساسات و تجربه ی ذهنی آدما هستن. اونها ما رو به چالش میکشن تا دنیا رو از زوایای مختلفی نگاه کنیم و دست به قضاوت شخصیت های مختلف بزنیم. چیزی که در مورد داستان جادوگر خون ذهنمو به چالش کشیده اینه که چجور سیستمی میتونه به آدما کمک کنه که نه لزوما به لحاظ فیزیکی بلکه به لحاظ ذهنی و روانی به وضعیت واقعا کامل تر و سالم تری ارتقا پیدا کنن؟