نفرین زنجیرها
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پیش از آغاز
نوری ضعیف از بین ابرهای خاکستری رنگ بر زمین میتابید. سنگفرش های خیابان های شهر از خون جنگجویان به رنگ سرخ درآمده است. بوی خون از سرتاسر شهر، از تک تک کوچه ها و خیابان های شهر به مشام میرسد. صدای به هم خوردن فولاد، صدای کشیده شدن زه کمان ها، صدای طلسم خوانی جادوگران، صدای فریاد کشیدن جنگاورانی که از نعمت مرگ آنی محروم شده اند و حالا مجبور هستن با درد ناشی از زخمهای وحشتناکشان دست و پنجه نرم کنند، صدای سوختن خانه ها، صدای جنگیدن هیولاها و اژدهایان از گوشه گوشه شهر به گوش می رسد.
به راستی اگر دیروز کسی میگفت که پایتخت بزرگترین و قدرتمندترین پادشاهی تاریخ که شکوه آن در سرتاسر قلمرو زبانزد خاص وعام بود، به چنین روزگاری دچار خواهد شد اورا به دیوانگی و حماقت متهم میکردند؛ اما امروز روزی است که هیچکس در غیر طبیعی ترین خواب هایش هم نمیتوانست آن را ببیند، اما آیا امروز آن روزی خواهد بود که سرانجام این پادشاهی هزار ساله سقوط خواهد کرد؟
اگر این سوال را از هر یک از مردان و زنانی که در این جهان زندگی میکنند، بپرسید احتمالا همه آنها یک جواب را به شما میدهند :هرگز! تا وقتی پادشاه زنده باشد، همچین اتفاقی نمی افتد.
شاید فکر کنید این جواب به دلیل احترام و اعتمادی است که مردم به پادشاه دارند، اما حقیقت چیز دیگری است؛ تنها دلیل این پاسخ ترس است! هیچکس قادر نیست تصور کند پادشاهی که برای مدت هزار سال بر این سرزمین حکومت کرده است، اجازه بدهد کسی حکومتش را از بین ببرد.
بگذارید بیشتر شما را با این شخص آشنا کنم: هیولا، شیطان، ظالم، غاصب، فاتح و شکست ناپذیر اینها فقط چند نمونه از القابی است که پادشاه را با اون توصیف کردهاند، جادوگری که برای بیشتر از دوهزار و پانصد سال عمر کرده است، ولی حتی یکبار هم شکست نخورده است؛ اثبات آن هم این است که آن مرد هنوز زنده است.
زندگی در این دنیا به همین اندازه وحشتناک است، تنها راه زنده ماندن پیروز شدن است، شکست به معنای مرگ است. به سختی میتوان کسی را پیدا کرد که شکست خورده باشد و هنوز در حال نفس کشیدن باشد؛ حداقل این قانونی است در هزار سال گذشته بر این سرزمین حکمفرما بوده است، کسی به خاطر نمیآورد که قبل از تاجگذاری پادشاه شرایط زندگی چگونه بوده است. حتی بزرگان الف که بیش از هزار سال عمر کرده اند هم سخنی از آن دوران بر زبان نمیآورند شاید چون نمیخواهند جوانان به خاطر برگرداندن آزادی و شادی که هزار سال پیش وجود داشته زندگی خودشان را در شورشی بی فایده پیشکش پادشاه کنند.
این تصوری است که مردم این جهان دارند :هرگز در مقابل پادشاه قرار نگیر چون رویارویی با پادشاه چیزی جز مرگ به همراه ندارد البته این چیزی بود که تا امروز تصور میشد پادشاهی که در هزار سال گذشته حتی یکبار هم زخمی نشده بود حتی به اندازه یک خراش کوچک امروز در حالی دیده شد که شمشیری در سینه اش فرو رفته بود…
کتابهای تصادفی


