فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تراژدی آبی

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر اول – شروع یک تراژدی

در تکاپوی هماوردی سهمگین میان دو جنبش فرابشری، یک رویداد درحال سر و پا گرفتن بود.

رویدادی که بدون شک یکی از نقاط عطف تغییر سرنوشت یک حکومت به شمار می‌رفت.

مرافعه داخلی بر سر تصاحب ملک پادشاهی و ازدواج با ملک زاده کاخ آبی!

شهریاربانو “نهاوند” سرچشمه قدرت این پادشاهی وارد می‌شوند.

درب های یشمی کاخ آبی با عظمت و شکوه پرده از اسرار زرین‌گون نهاوند ملک زاده داستان ما می‌گشایند و نفس در سینه هر جنبده، گویی زندانی نیکمنظری وی می‌شود.

قبل از دست گرفتن گویانه و به پرواز درآوردن تک تک کلمات نطق خود بانگ خوش آوازه خود را عاری از هرگونه ارتعاشات می‌کند.

همانطور که ملک زاده بیست و سه ساله داستان ما مراسم را گرم می‌داشت، در گوشه ای از صحنه روزگار مردمان رعیت سرزمین ققنوس از سر از دست دادن ملک قبلی خاک خویش ناراحت و اندوه‌گین بودند؛ زیرا در دوران حکومت گویی دست گیر فقیران و کم نظران آن روزگار فقط و فقط ملک و ملک زاده این پادشاهی بوده و عمران و فقیهان ظالم که حال فرزندان و نتیجه هایشان در جدال انتخابی سکان دار این پادشاهی بودند قطع به یقین آینده را برای آنان کور و سیاهی را همواره بر آنها چیره می‌گشت.... .

پس از سی و چند دقیقه از شروع جدال نفس‌گیر در ثانیه ای سرنوشت ساز، یک فرد !

در میان جمعیت پهلوانی با نشان خاندان سیمرغ سراسیمه فریاد دم زد:(ای حضرت سیمرغ، ای نگهدار زال و زیبه‌بخش شاهنامه، به پیش آی!).

جو ناگهان از سکوت چاره ای اختیار نکرد گویی هیچکس انتظار این را نداشت زیرا آن پهلوان، رستم بود!

رستم از نژاد مشاهیری خاندان سیمرغ بود که می‌توانست سیمرغ را احضار کند و خود به همین سبب باعث شده بود عامه افراد او را قدرتی جدا از پادشاهی بدانند زیرا رقیبی بی‌حد و مرز بود.

رستم قدم به قدم تک تک افراد را کنار زد، هر ضربه مشت او برابر با قدرتی هزار سوار تبرزین دار، کابوس لحظه های دیگر افراد شده بود. سیمرغ در میانه راه از آسمان صحنه نبرد به نزد او احضار گشت اما کسی برای نبرد با او باقی نمانده بود.

شهریاربانو نهاوند با تماشای این منظره و پیروزی رستم برخواست و با لحنی امیدوار نطق مجلس را اینگونه به پایان رساند:( ای پلهوان پیروز،ای شکوه این سرزمین،رستم! تو همان منتخب ریسمان سرنوشت این سرزمین و تکیه گاه من خواهی بود.)

این جمله گویی به مذاق وزیران و سرشناسان حکومت خوش نبود یکی پس از دیگری اعتراض خودشان را بیان می‌کردند؛ یکی از دربار بلند فریاد کشید:(رستم از یک خاندان تهی دست و مشاهیری خارج از سلسله حکومت است اصلا چه اعتبار به پیروزی یک متقلب؟)

رستم با قلبی صاف و روشن گویانه را بدست می‌گیرد و با ملایمت اینگونه جواب می‌دهد و از خود و پیروزی بدست آورده خود دفاع می‌کند:( اینک من رستم از خاندان سیمرغ،خدمتگزار بانو نهاوند با شما معترضین سخن دارم؛ در تهی دست بودن و نیازمند نبودن خاندانم به پول و سرمایه مردم این پادشاهی شکی نیست اما قطعا پیروزی من بدون استفاده از قدرت های مشاهیری همانند سیمرغ بود، آیا اولیاحضرتین واقعیت امر را با دیدگان خود به اشتباه میبینند؟ اگر چونین است در مقام آوری و مقامِ داوری آنان گله ای در کار است.)

این سخن باعث مبهوت شدن درباریان و لشکریان شد؛ انگار آبی سرد تر از سردی بر دل و افکار آنها روانه شده بود. بانو نهاوند از این سخنرانی رستم خوشنود بنظر می‌رسید. با خیال اینکه ادامه راه این حکومت همواره در مسیر درست به پیش خواهد رفت و سنت پدر هرگز زمین نخواهد گذاشته شد سپس دست بر دست رستم داد و داستان ما اینگونه آغاز شد.

این همان شروع یک تراتژدی در کاخ آبی‌ست که بعد ها به اسم تراژدی آبی شناخته و روز به روز در دل تاریخ اثرگذار تر شد.

کتاب‌های تصادفی