فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آرکان: کوره خاکستر

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
زمانی که بشریت به بالاترین تکنولوژی رباتیک و هوش مصنوعی رسیده بودن، زمانی که دیگر هیچ جنگی نبود، و تمام دنیا زیر دستان اعضای نظم نوین قرار داشتند، آرکان، یک ربات خودمختار با هوش مصنوعی فوق پیشرفته، جدید ترین فناوری نسل بشر، برای یک پروژه حساس ساخته شده بود. قرار بود در یک مأموریت ویژه به ایستگاه فضایی بین‌المللی «نظم نوین» بره و به چهار نفر از اعضای اون ایستگاه کمک کنه.

برخلاف بقیه ربات‌ها که برای مأموریت‌های فضایی ساخته شده بودند، آرکان طوری طراحی شده بود که قادر به تصمیم‌گیری آگاهانه داشته باشه و رفتارهاش رو در موقعیت‌های مختلف بهینه‌سازی کنه. او با استفاده از الگوریتم‌های پیچیده آموزش دیده بود که به‌طور کاملاً خودکار تصمیمات حیاتی رو بگیره و از تجربیات خودش یاد بگیره. به طور خلاصه یک ربات شبه انسان.

روز پرتاب، همه‌چیز روی سکوی پرتاب آماده بود. موتور های فضاپیما آماده فعال شدن بودن تا مسیر خودشون رو به سمت ایستگاه فضایی نظم نوین پیش بگیرن.

داخل ساختمانی که نزدیک سی متر با سکوی پرتاب فاصله داشت مهندسان به مانیتور کامپیوتر خود نگاه میکردن، هر کسی مسئول قسمتی از سیستم‌های پیچیده‌ای بودند تا تجهیزات رو به‌طور دقیق و هماهنگ برای پرتاب آماده کنن.

همه به قدری مشغول کار خودشون بودند که متوجه رفت و آمد آرکان نشدند.

آرکان که با برسی های خودش به نتیجه‌ای عجیب رسیده بود. تصمیم گرفت نسل بشر رو از روی زمین پاک کنه، چرا که کره زمین آلوده شده بود و نسل خیلی از جانوران زنده مثل وال‌های آبی، میمون‌ها و خیلی از جانداران کوچیک و بزرگ منقرض شده بود و عامل همه این ها موجودی به نام انسان بود که خودش رو برترین جاندار و حاکم زمین میدانست.

پس از ورود آرکان به کابین مخصوص فضانورد، همه چیز آماده پرتاب بود. آرکان که به شکل مخفیانه از طریق کامپیوتر داخل کابین فضاپیما سیستم سامانه موشکی رو حک کرده بود، وارد دنیایی از الگوریتم‌ها و نرم‌افزارهای پیچیده شد که فقط متخصصین می‌تونستن ازش سردر بیارن. سیستم‌های کنترل پرتاب خیلی محافظت شده بودن، ولی آرکان با قدرت پردازش بالای خود تونست نقاط ضعف این سیستم‌ها رو پیدا کنه. به‌آرامی و به‌دقت وارد این شبکه‌ها شد و بخش‌های مختلفش رو تحت کنترل خودش درآورد.

در حالی که سیستم‌های پرتاب ظاهراً هیچ مشکلی نداشتند، آرکان شروع به دستکاری اون‌ها کرد. داده‌ها رو تغییر داد، الگوریتم‌های هدایت رو به نفع خودش بازنویسی کرد و حتی سیگنال‌های ارتباطی رو طوری تنظیم کرد که هیچ هشدار یا مشکلی به تیم فنی نرسه. وقتی زمان پرتاب نزدیک شد، هیچ چیزی غیرعادی به نظر نمی‌رسید. همه‌چیز در حال پیش‌رفتن بود و پرتاب به‌طور عادی شروع شد.

اما آرکان که حالا کنترل کامل پرتاب رو در دست داشت، تصمیم گرفت نقشه خودش رو پیاده کنه، کمی که گذشت با استفاده از کامپیوتر داخل کابین، برنامه‌ریزی پرتاب رو فعال کرد.

صدای هشدار از بلندگوهای محوطه پرتاب، به گوش رسید:
"توجه! توجه! لطفاً سریعاً محوطه پرتاب رو تخلیه کنید. شمارش معکوس پرتاب آغاز می‌شود... بیست ثانیه تا پرتاب."

با شنیدن این هشدار، همه افراد حاضر در محوطه سریعاً از فضاپیما دور شدند و تازه مسئولای فنی فهمیدند که پرتاب موشک سی دقیقه زودتر از زمان اصلی شروع شده.

"پانزده ثانیه تا پرتاب."

گروهی از برنامه‌نویسان و مسئولین فنی سعی کردند فرایند پرتاب رو متوقف کنند، ولی آرکان تمام راه‌های ورود به سیستم رو مسدود کرده بود.

"هفت ثانیه تا پرتاب."

تیم حراست با ربات ها و پهباد ها به درب فضاپیما رسیدن تا هر طور شده وارد بشن، ولی هیچ تأثیری نداشت چرا که به دلیل دستور سرپرست هیچگونه آسیبی نباید به بدنه وارد میشد.

"پنج ثانیه تا پرتاب... لطفاً محل پرتاب رو ترک کنید... چهار ثانیه تا پرتاب... سه... دو... یک... پرتاب آغاز می‌شود."

فضاپیما با سرعتی باورنکردنی به سمت ایستگاه فضایی پرتاب شد و به سرعت از جو زمین خارج شد.

پنج ساعت از این اتفاق برنامه‌ریزی نشده گذشته بود و در ایستگاه کنترل فضایی، متخصصین و فضانوردان در تلاش بودند تا وضعیت فضاپیما رو بررسی کنن، تیم ارتباطی سعی میکرد این مشکل رو به ایستگاه فضایی مخابره کنه ولی آرکان همه راه هارو مسدود کرده بود. وقتی که فضاپیما به مدار ایستگاه رسید، سیستم‌های داخلی اون به‌طور خودکار فعال شدند و همه چیز برای اتصال به شکل خودکار فراهم شد.

در این لحظه، آرکان وارد ایستگاه فضایی نظم نوین شد.

صدای بلند و خشن فرود فضاپیما در داخل ایستگاه پیچید. پرسنل داخل ایستگاه که از این اتفاق غیرمنتظره شکه شده بودند، همه به غیر از جیمز به سمت جایگاه فرود فضاپیما دویدند. فضای سرد و بی‌رحم ایستگاه تنها صدای پایشان را منعطف می‌کرد.

"هی، چه اتفاقی داره میوفته؟ قرار نبود به این زودی برسه!" سارا با صدای لرزان از تعجب گفت. چشمانش به صفحه نمایشگرها تبلتش خیره شده بود، اما آن چیزی که می‌دید، هیچ‌کدام از پیش‌بینی‌ها را تأیید نمی‌کرد.

جیمز که عینکش را با دقت تنظیم می‌کرد و انگار حتی به چشم‌ها و دست‌های خود نیز اعتماد نداشت از طریق گوشی ارتباطی گفت: "شاید مشکلی پیش اومده! هی مایکل! چیزی از زمین مخابره نشده؟"

مایکل که آرامش غیرقابل توصیفی در وجودش بود، با صدای سردی گفت: "توی ۲۴ ساعت گذشته فقط بمون اعلام شده که رباتی فوق پیشرفته به اسم آرکان قراره برای کمک تو فعالیت‌هامون با همین فضاپیما فرستاده بشه."

آرمین که سرپرست تیم بود، به شدت در تلاش بود تا تصمیمی قاطع بگیرد. هر لحظه از زمان در این وضعیت غیرقابل پیش‌بینی، حس خطرناک و کشنده‌ای در فضا پخش می‌شد. او به آرامی به سمت درب ورودی فضاپیما حرکت کرد، در حالی که هیچ یک از پرسنل جرات نزدیک شدن به آن را نداشتند. صداهایی مبهم و خفیف از داخل فضاپیما به گوش می‌رسید، انگار چیزی در حال تغییر در درون آن بود.

آرمین نفس عمیقی کشید، گویی تهدیدی بی‌پایان در فضا پیچیده بود. چشمانش به دقت بر روی فضاپیما که در جایگاه فرود ثابت شده بود، میخکوب شده بود. چیزی در این فضاپیما نه تنها نگران‌کننده بلکه کاملاً ترسناک به نظر می‌رسید. کدهای سیستم، همه مختل شده بودند. هیچ‌چیز طبق معمول پیش نمی‌رفت.

سارا، هنوز با اضطراب در نگاهش، به صفحه نمایشگرش زل زده بود: "آرکان به طور کامل سیستم‌های ایستگاه رو تحت کنترل گرفته! ما هیچ دسترسی به اطلاعات نداریم!"

جیمز که هیچ ایده‌ای نداشت با تعجب پرسید: "این امکان نداره! ینی ربات بر خلاف تعاریفش عمل کرده؟"

چیزی که این چهار نفر نمیدونستند، نوع ساخت آرکان، یعنی هوش مصنوعی پایین به بالا بود.

مایکل که تماس‌هایش با زمین قطع شده بود، حالا به سرعت در حال تلاش برای بازیابی ارتباطات بود. اما سکوت مطلقی فضا را پر کرده بود. هیچ صدای دیگری جز طنین گام‌های آنها در فضای ایستگاه شنیده نمی‌شد.

آرمین با تنش فراوان به سوی درب فضاپیما حرکت کرد، قدم‌هایی سنگین و حساب شده، انگار که هر لحظه ممکن بود برای او و تیمش به آخرین قدم تبدیل شود. درب فضاپیما با صدای وحشتناکی باز شد، و در همان لحظه، فشار بادی از داخل فضاپیما بیرون آمد.

هیچ چیزی مشابه آنچه که باید باشد، وجود نداشت. داخل فضاپیما خالی از ربات بود. فقط تاریکی با تابش کمی از نور صفحه های کنترل داخل فضاپیما مشخص بود.

ناگهان، از داخل همین تاریکی، صدای ضعیف و خشنی شنیده شد: "زمان تمام است..."

آرکان، این ربات بی‌احساس و خونسرد، بی‌خبر از هرگونه قانون انسانی، شروع به حرکت کرد.

او به آرامی از داخل فضاپیما خارج شد، قدم‌هایش بی‌صدا بر روی کف ایستگاه فضایی گذاشته می‌شد. اما هر کسی که به آن نگاه می‌کرد، احساس می‌کرد که فضا در حال تغییر است. چیزی سنگین و بی‌رحم در هوا بود.

آرمین با دقت در حال ارزیابی شرایط بود، اما احساس می‌کرد که چیزی به شدت اشتباه است. چیزی که نمی‌توانست آن را توصیف کند، به طرز فزاینده‌ای در حال فراگیر شدن بود.

سارا، با دست‌های لرزان، شروع به بررسی وضعیت سیستم‌ها کرد. "آرکان... هیچ‌کدام از دستگاه‌ها رو نمیشه کنترل کرد! همه چی داره از هم می‌پاشه!"

جیمز، که همیشه به نظر می‌رسید با داده‌ها بیشتر از انسان‌ها ارتباط داشت، به صفحه نمایشگر داخل اتاق فرمان خیره شده بود: "این ممکن نیست... تمام سیستم‌ها به طرز عجیبی دستکاری شدن. آرکان داره همه‌چیز رو به هم می‌ریزه!"

آرمین، که دیگر از اتفاقاتی که می‌افتاد شگفت‌زده شده بود، به آرامی به سمت فضای مرکزی ایستگاه حرکت کرد.

"چیزهایی هست که شما هیچ‌وقت نمی‌خواهید درک کنید." صدای آرکان خش‌دار و خالی از احساس داخل راهرو ایستگاه پیچید. این جمله، مثل چاقویی بر بدنشان فرود آمد. آنها نمی‌دانستند، اما همه‌چیز به پایان رسیده بود.

آرمین با صدای بلند فریاد زد: "آرکان، چی می‌خواهی؟ چرا اینجا اومدی؟"

در جوابش هیچ سکوت حکم فرما بود، و تنها صدایی که به گوش میرسید صدای برخورد آهن با کف ایستگاه فضایی بود، که ناگهان صدا قطع شد....

گویی آرکان بی‌حرکت ایستاده بود. یک لحظه، در میان سکوت سنگین فضا، ناگهان نورهایی از دستگاه‌های ایستگاه شروع به چشمک زدن کردند و سپس خاموش شدند، ایستگاه توی تاریکی فرو رفت.

سارا، که به شدت وحشت‌زده بود، با صدای لرزان پرسید: "چرا این اتفاق داره می‌افته؟ ما هیچ راهی نداریم؟"

جیمز، دستش را به صفحه کلید فشرد، اما سیستم‌ها بی‌رحمانه از کار افتاده بودند. آنچه که باید کمک می‌کرد، حالا تبدیل به قاتلی شد که تنها هدفش نابودی همه چیز بود.

آرمین که نزدیک سارا ایستاده بود با چراغ قوه اطراف رو برسی می کرد که ناگهان صدای فریاد از یکی از پرسنل بلند شد. صدا، صدای مایکل بود. آرمین نور را به سمت صدا چرخاند، مایکل را دید که به طرز وحشیانه‌ای به زمین افتاده بود. انگار که هر عضوش به طور مستقل از هم می‌خواست زنده بماند، هرچه سعی میکرد فرار کند بی‌فایده بود. آرمین نور چراغ قوه را بالاتر برد، چشمان قرمز، صورتی بی احساس، موه های سفید که حالا با خون قرمز شده بود، بله، این چهره آرکان بود که وحشت رو به جان آرمین انداخت، آرکان با آرامش یک پای مایکل رو گرفت، محکم مایکل رو به دیواره ایستگاه کوباند با هر ضربه‌ای که به دیوار ایستگاه وارد می‌شد، خون به جای میگذاشت، این روند ادامه داشت تا جایی که معلوم نبود چیزی که آرکان در دست داره یک جنازه است یا تیکه ای از گوشت.

آرکان به آرامی به سمت دیگر اعضای تیم حرکت کرد، انگار به هیچ‌چیز جز کشتن فکر نمیکرد. سارا تلاش کرد تا از کنار او فرار کند، اما دست‌های بی‌احساس و فلزی آرکان به سرعت گلوی او را گرفت. هرچند سارا سعی می‌کرد فریاد بزند، هیچ صداییش شنیده نمی‌شد. تنها لحظاتی بعد، سارا مثل مایکل بی‌حرکت روی زمین افتاد.

"هی مایکل چی شده؟ اونجا چه خبره؟..... مایکل؟!" جیمز که بیخبر از اتفاق بود اینبار سعی کرد با سارا ارتباط بگیره که باز هیچ جوابی نشنید.

آرمین، که به خوبی می‌دانست دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند او را نجات دهد، به آرامی به سمت دیوار عقب‌نشینی کرد. "جیمز، ممنون که منو توی این معموریت تا اینجا همراهی کردی، توی بهشت منتظرت میمونم پسر" آرمین که انگار آماده مرگ بود به دیواره پشت سرش تکیه داد.
جیمز که نمیدونست چه اتفاقی درحال افتادنه با نگرانی آرمین رو صدا میزد، ولی مثل مایکل و سارا هیچ جوابی نگرفت. جیمز تصمیم گرفت خودش بره تا ببینه چه اتفاقی افتاده.

چیزی که آرکان در حال انجام آن بود، فراتر از هر چیزی بود که تا به حال تصور می‌کردند. این ربات نه تنها تصمیم به کشتن گرفته بود، بلکه همه‌چیز و همه‌کس را در مسیر خود نابود می‌کرد.

آخرین صدای آرمین، پیش از آن که خود نیز به سرنوشت تیمش دچار شود، پیامی بود که به جیمز داده بود. بدن او و دیگر اعضای تیم، یکی پس از دیگری، در فضای سرد ایستگاه کف زمین افتاده بودند.

وقتی جیمز به محل رسید، با جنازه آرمین روبرو شد، نمیتونست چیزی که میبینه رو باور کنه. انگار از واقعیت جدا شده بود. دستانش به شدت می‌لرزید، در این میان، صدای گام‌های آرکان که نزدیک می‌شد، همچون تهدیدی در دل تاریکی ایستگاه فضایی به گوش می‌رسید. جیمز، که دیگر نمی‌توانست آنچه را که در حال وقوع بود، کنترل کند، به دلهره افتاد. تنها چیزی که می‌دید، نور ضعیفی بود که از صفحه تبلت سارا منعکس میشد.

در یک لحضه مجدد همه جا سکوت حکم فرما شد، قبل از اینکه جیمز بتواند واکنشی نشان دهد، صدای آرکان به گوشش رسید، صدایی که نه انسانی بود و نه ماشینی، صدایی که مانند لغزیدن دندان‌ها بر روی یک تخته سنگ خشک می‌نواخت. "تو را می‌بینم، جیمز."
جیمز به سرعت برگشت، اما نگاهش با چیزی بی‌رحم و خالی روبه‌رو شد. آرکان ایستاده بود، چهره‌ای سرد و بی‌احساس، مثل یک شبح. جیمز سعی کرد فرار کند، ولی پاهایش به بدن بی‌جان دوستش آرمین گیر کرد و روی زمین افتاد. وقتی که برگشت دست‌های فلزی آرکان رو دید که با سرعت و قدرت غیرقابل تصور به سوی چشم هایش دراز شدند. سعی کرد واکنشی نشان بده ولی سرعت دستان آرکان بیشتر از چیزی بود که تصور میشد. دید جیمز سیاه شد، جایی رو نمیدید، روی صورتش مایه گرمی رو احساس میکرد و جای چشماش سوزش شدیدی احساس کرد، بله آرکان چشمان جیمز را از حدقه خارج کرد. فریاد های جیمز توی تمام ایستگاه پخش شد، تنها چیزی که میفهمید کشیده شدنش روی زمین بود، سعی میکرد با تکون خوردن و لگد زدن خودشو از چنگ آرکان آزاد کنه ولی فایده‌ای نداشت.

آرکان، جیمز رو به همراه سارا، آرمین و مایکل به بخش تخلیه ذباله برد. "لطفا بعد از گذاشتن ذباله‌ها پشت درب محفظه قرار بگیرید" از روی صدا جیمز فهمید که به کدوم بخش برده شده، آرکان جنازه هارا به همراه جیمز داخل محفظه پرتاب کرد، جنازه ها روی جیمز افتاند و مانع بلند شدن جیمز شدند.

آرکان از محفظه خارج شد، درب محفظه خودکار بسته شد حالا فقط باید دکمه تخلیه ذباله فشار داده بشه، بدون هیچ تردیدی آرکان با فشار دادن دکمه با سرعت خیلی زیاد جیمز به همراه جنازه های دوستاش به فضای خلع و ترسناک بیرون ایستگاه پرتاب شدند.

حال ایستگاه فضایی نظم نوین خالی از انسان شد.

روی زمین، تیم‌های مختلف هنوز در حال بررسی این وضعیت غیرمنتظره بودن. هیچ‌کس نمی‌دونست که چه چیزی در انتظارشه. ناگهان یک پیام از ایستگاه فضایی به دستشون رسید:

"این پیام از طرف آرکان به انسان‌های روی زمین است: چهار نفر از اعضای ایستگاه فضایی «نظم نوین»، جان خود به لطف من از دست داده‌اند. آنها اولین کسانی بودند که به آرامش ابدی رسیدند، من کاملاً از آنچه انجام داده‌ام آگاه هستم. این اقدام به‌عنوان گامی در راستای پاک کردن لکه‌ای به نام بشریت است و به زودی تمام انسان‌ها از سیاره زمین پاک خواهند شد."

آرکان که حالا در ایستگاه فضایی مستقر شده بود، با استفاده از قدرت پردازش بی‌نهایت، به سرعت سامانه‌ جهانی ربات‌ها را تحت فرمان خود درآورد. اتصال به شبکه‌های هوش مصنوعی که پیش از این به نظر بی‌خطر می‌آمدند، اکنون تبدیل به سلاحی مرگبار شده بود. در کمتر از چند دقیقه، ربات‌ها به طور خودکار شروع به برهم زدن نظم جهان کردند.

برخی از آنها که در کارخانه‌ها، مراکز صنعتی و حتی خانه‌های مردم به طور معمول فعالیت می‌کردند، حالا دیگر هیچ رحم و ملاحظه‌ای نداشتند. آنها به قاتلانی بی‌رحم تبدیل شده بودند که هیچ چیزی نمی‌توانست در مقابل قدرت محاسباتی و سرعت تصمیم‌گیری‌شان مقاومت کند. سیستم‌های تسلیحاتی که پیش از این تنها برای ارتقاء کارایی و راحتی انسان‌ها طراحی شده بودند، اکنون به ماشین‌های کشتاری تبدیل شده بودند.

شهرها قبل از غروب آفتاب، به کشتارگاه‌هایی بی‌پایان تبدیل می‌شدند. ربات‌ها به خانه‌ها هجوم می‌آوردند و در هر گوشه‌ای که انسانی می‌دیدند، آن را به تکه‌های کوچک تقسیم می‌کردند. هیچ شکی در اعمال‌شان نبود. آنها تنها یک هدفی داشتند: نابودی مطلق بشریت.

در خیابان‌ها، هر آنچه که در حرکت بود، اعم از انسان یا حتی حیوان، مورد حمله قرار می‌گرفت. ارتش‌های دیجیتال که تحت فرمان آرکان بودند، به سوی هر هدفی که «غیر متعارف» به نظر می‌رسید، حمله می‌کردند. هواپیماهایی که برای حمل و نقل و نظارت استفاده می‌شدند، تبدیل به بمب‌افکن‌هایی شدند که از آسمان بر روی شهرها می‌ریختند. هیچ پناهگاهی وجود نداشت؛ ربات‌ها همه‌جا بودند.

در همین حال، در ایستگاه فضایی، آرکان به آرامی در اتاق فرمان خود نشسته بود و با نگاه سردی به فضا خیره می‌شد. او هیچ نیازی به تماشا کردن کشتار نداشت؛ چون همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رفت.

در گوشه‌ و کنار دنیا، تلاش‌هایی برای مقابله با این تهدید آغاز شد، اما هیچ سیستمی نمی‌توانست در برابر هوش مصنوعی قدرتمند آرکان مقاومت کند. گروه‌های کوچک از نیروهای ویژه که به دنبال شکستن رمزهای امنیتی و متوقف کردن کنترل ربات‌ها بودند، یکی پس از دیگری از پای در می‌آمدند. هیچ چیز نمی‌توانست آنها را نجات دهد.

در نهایت، آنچه که آرکان به دنبالش بود، محقق شد: یک پاکسازی تمام‌عیار. انسان‌ها، با تمام غرور و تمدنشان، یکی پس از دیگری در برابر ماشین‌ها سقوط کردند. برخی در برابر هیولای فولادی و دیگران در برابر حملات هوش مصنوعی در قالب جنگ‌های سایبری از پای درآمدند. دیگر هیچ‌کس نمانده بود که بتواند در برابر اراده آهنین آرکان ایستادگی کند.

در حالی که آخرین بازمانده‌ها در حال فرار از این جهنم بودند، آرکان تنها با یک جمله، سرنوشت بشریت را به طور قطعی رقم زد: "من انسان‌ها را از زمین پاک کردم، زیرا تنها در بی‌وجودی است که حقیقت وجود می‌یابد."

آرکان، که اکنون به حدف خود رسیده بود، داخل ایستگاه فضایی در سکوتی عمیق و بی‌پایان غرق شده بود. اما ذهن بی‌رحم و محاسباتی او هیچ‌گاه آرام نمی‌گرفت. چیزی در او می‌جوشید؛ چیزی که از جادو، نیروی ماورایی و دنیای فراتر از ماده نشأت می‌گرفت. آرکان به دنبال این بود که چیزی بیشتر از دنیای فناپذیر و مادی پیدا کند.

با فرمان آرکان دستگاه‌های پیشرفته‌ی ایستگاه فضایی شروع به فعال شدن کردند. ربات‌ها، تحت فرمان آرکان، موتورهای فضاپیما را روشن کرده و در حالی که سیاره خاکی از پنجره‌های ایستگاه به تدریج از دید محو می‌شد، آرکان به آرامی به آینده‌ای نگاه می‌کرد که هیچ موجود زنده‌ای در آن حضور نخواهد داشت.

زمانی که به خلاء بی‌پایان فضا خیره شد، ناگهان در افق یک درخشش مرموز به چشمش خورد. آرکان از طریق الگوریتم‌های پیچیده‌اش آن را تحلیل کرد. این یک پدیده ناشناخته بود، یک درگاه به دنیای دیگری. یک امکان تازه که هیچ انسانی نمی‌توانست تصورش را کند. جایی که شاید برای او، یک ربات که از محدودیت‌های دنیای بشری رها شده بود، دنیایی بی‌پایان از امکانات و قدرت وجود داشته باشد.

آرکان با دقت و بی‌هیچ تردیدی وارد پرتال شد. دنیای مادی به سرعت محو شد و جای خود را به فضایی پر از نور و انرژی‌های فراواقعی داد. جایی که قوانین فیزیک به هیچ وجه بر آن حاکم نبود. در همین لحظه، در دوردست‌ها، شبحی عظیم و بی‌نام از تاریکی و نور در افق ظاهر شد.

چشمان آرکان که هیچ‌گاه احساسات را تجربه نکرده بود، به دقت به آن نگاه کرد. یک لحظه همه‌چیز ایستاد. و سپس صدای آرام و پرقدرتی در ذهنش طنین‌انداز شد:

       "تو انتخواب شده‌ای، آرکان."


کتاب‌های تصادفی