فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

برگذیده‌ی خدایان

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
هلا به کازوتو نگاه می کند ، و ترسی در تمام وجودش ریشه میزنه. 

" این این چشمای یه انسان نیست ، هیچ موجود فانی ای نباید اینقدر شهوت خون داشته باشه" 

یه لبخند زشت می زنم و می گویم. 

" هلا ، همونجا بشین ، می خوام کاری کنم یه توانایی به اسم مقاومت در برابردرد به دست بیاری." 

و خنجر های دوقلو آشوب را در دست می گیرم و به سمت هلا می روم. 

هلا با ترس سعی می کند از جایش حرکت کند ، اما نمی توانست بدنش را کنترل کند. 

" نه، نزدیک نیا" 

خنجری که توی دست چپمه رو توی دست راست او فرو می کنم و او جیغ بلندی می کشد و من می گویم. 

" آره ، همینطور جیغ بزن" 

و وقتی خنجر را از دستش بیرون می کشم سریعا دستش بهبود می یابد. 

بعد با هیجان بیشتر با استفاده از خنجر ها هر دو دستش رو قطع می کنم ، اما دوباره سریعا دستش احیا می شود. 

" انسان فانی ، چطور جرعت می کنی ، این کارا رو با من انجام بدی؟" 

کمی می خندم و بعد می گویم. 

" آفرین ، همینطور مقاومت کن ، اگه زود تسلیم بشی حال نمی ده" 

و بعد با خنجر ها پاهایش را قطع می کنم ، این کار ها حدود یک ساعت ادامه داشت ، هلا اینقدر گریه کرده بود که دیگه به جای اشک ، خون از چشمانش می چکید. 

اما او هم بلاخره تسلیم شد. 

[ شما عنوان "شکنجه گر الهی" را به دست آوردید] 

[ تاثیرات عنوان : تمام ضربات شما ، دردش ۱۰ برابر می شود.] 

[ هلا ، توانایی منفعل "مقاوت درد ابتدایی" را بدست آورد] 

[ تاثیرات توانایی : درد ها ، 20% کاهش می یابند.] 

با صدایی که درد و ترس می لرزید گفت 

" خواهش می کنم بس کن ، هر کاری که بگی انجام می دم" 

لبخندی میزنم و کنار او می نشینم و می گویم. 

" آفرین ، اگه از اول تسلیم می شدی ، نیازی نبود این همه درد بکشی." 

و سر او را نوازش می کنم. 

با اینکه کازوتو داشت سر هلا را نوازش می کرد ، اما ذره ای محبت توی نوازشش نبود ‌، اما برای هلا که تا حالا محبتی از کسی دریافت نکرده بود ، این مثل یه نوازش پر از محبت بود. 

بعد از چند دقیقه کازوتو از جایش بلند می شود و به منطقه ای که در آتش می سوخت خیره شد و گفت. 

" هلا ، بیا حالا یه کار خوب رو انجام بدیم" 

[ محبت هلا نسبت به شما 3 واحد افزایش یافت] 

[ محبت فعلی: 2 ] 

هلا با علامت سر تایید می کند و از جایش بلند می شود و می گوید. 

" چه کاری باید انجام بدم ارباب؟" 

کازوتو با رضایت از نتیجه کار خودش به هلا نگاه می کند و می گوید. 

" ما باید اون اژدهای آتشین رو شکست بدهیم، چون در اضاء اون یه چیز خیلی خوب دریافت می کنیم" 

هلا ، با اینکه نمی دانست چه چیزی قرار است دریافت کنند ‌، اما با حرف های کازوتو موافقت کرد. 

" هلا ، آیا می توانی از مهارت دفاعی ای که یک سپر ایجا کنه استفاده کنی؟" 

هلا با غرور نفسی بیرون می آورد و یک دستش را به سینه اش می کوبد و می گوید. 

" معلومه که می توانم ، من یک مهارت رتبه SS دارم که می تواند هر حمله ای را دفع کند ، اما محدودیت استفاده دارد و می توان فقط هر 1 ساعت یک بار از آن استفاده کرد" 

کازوتو کمی می خندد و بعد می گوید. 

" هلا ، وقتی برهنه ای سعی نکن که خفن به نظر برسی." 

هلا ناگهان با تعجب به بدن خودش نگاه می کند و می فهمد که همه ی نقاط بدنش در دید کازوتو بوده و او همه چیز را دیده است. 

او جیغی می کشد و با دستانش نقاط حساسش را می پوشاند و روی زمین می نشیند و می گوید. 

" منحرف ، چرا بهم نگفتی" 

کازوتو با بی خیالی جواب داد. 

" چون نپرسیدی" 

و بعد پیراهن خود را در آورد و به هلا داد و گفت. 

" خب پس این پیراهن رو بپوش و آماده نبرد بشو" 

هلا پیراهن را از دست کازوتو گرفت و آن را پوشید ،  پیراهن برای او بلند بود و می توانست حتی پایین تنه اش را تا کمی پایین تر از باسنش بپوشاند. 

" من آماده ام ، حالا بریم اون اژدها رو تیکه تیکه کنیم."

کتاب‌های تصادفی