فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 78

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۷۸: درون کشتی طلایی

پارک نواه پرسید:«یه بازپرس میتونه هویتش رو جعل کنه؟»

«من هیچوقت هویتم رو جعل نکردم.»

«چی؟ ولی تو که همین الان از یه اسم متفاوت استفاده کردی.»

کایل لئونارد که انگار یه سوال مسخره رو شنیده بود، پوزخند زد و گفت:«من فکر کردم تو همه چی رو در موردم میدونی، ولی فکر کنم چیزی نمیدونی. فکر کردی من پسر کدوم خونواده هستم؟»

«آها.» همون موقع بود که پارک نواه متوجه شد. کایل لئونارد پسر دوم دوک لئونارد بود.

«اگه فامیل لئونارد رو بهشون بدی، مهم نیست کدوم اسم کوچیک رو استفاده میکنی. اسم خونوادگی من هویتم رو تضمین میکنه. اگه بخوای یه جایی خودت رو معرفی کنی، بلافاصله جواب نده، به جاش اسم نواه لئونارد رو بهشون بده. برای موئل هم همین طور. اونا نمیتونن هویتت رو بشناسن، ولی بلافاصله برای خونواده‌ی لئونارد پیام تأیید میفرستن، پس آخر سر هم تحت نظر من میره.»

«اوه...» پارک نواه با حالت تحسین بهش خیره شد. حالا که دوباره اونو میدید، متوجه شد اون یه مرد مطمئنه- که دیدن این جور آدمی منظره‌ی کمیابیه. اون رئیس اداره‌ی تحقیقات امنیتیه، و از نوادگان قدیمی‌ترین خونواده‌ی لاورنته.

کایل لئونارد که متوجه زل زدنش شده بود، چون داشت ارزیابی میکرد پارک نواه به حرفاش شک کرده، چشمش رو بهش باریک کرد.

«ولی البته، اگه اسم لئونارد رو بدنام نکنی میتونی ازش استفاده کنی. من دارم بهت میگم که هر وقت واقعاً بهش نیاز داشتی ازش استفاده کن، نه موقعی که میخوای بستنی بگیری. متوجه حرفم میشی؟»

«بله، البته. فکر کردی من همسن مو هستم؟»

«وقتی این قیافه رو به خودت میگیری یه حس بدی بهم دست میده.»

«داری زیاده روی میکنی.»

درحالی که داشتن به هم دیگه میپریدن، تقریباً از پل رد شده بودن. خیلی زود، وارد کشتی شدن و فضای داخل کشتی رو که مشاهده کردن، به باشکوهی یه هتل میزد.

«تو گفته بودی کشتی لاکچری‌ایه، ولی این شگفت انگیزه.» پارک نواه که داشت زیبایی هر گوشه رو تحسین میکرد، سرش رو به هر طرف میچرخوند. متاسفانه، کایل لئونارد اونو به طرف دیگه کشید.

«طبقه‌ی پنجم برای مسافران فرست کلاسه. امکانات راحتی مثل رستوران، استدیوم کریکت، استخر، اتاق سیگار، و بقیه‌ی چیزا توی طبقه‌ی پنجمه، و اتاق‌ها توی طبقه‌ی ته این سالنه. اگه دستگیرت کنن، فکر نکنم بتونی به طبقه‌ی پنجم بری.»

دیدن پارک نواه با چشمای پر از پشیمونی، به کایل لئونارد دلداری کوچیکی داد. «اندازه و زرق و برق کشتی از یه کشتی تفریحی کمتره. بیا یه روز که همه‌ی این چیزا تموم شد، با کشتی تفریحی مسافرت کنیم. به هر حال که تنها کاری که توی سورنت میکنی، اینه که میپوسی.»

«اوه، این عالیه. من داشتم فکر میکردم وقتی همه‌ی این ماجراها تموم شد با مو و خدمتکارم به یه مسافرت بریم.»

«... شغل من خدمتکاری نیست.»

پارک نواه سریع وارد آسانسر باز بدون این که جواب بده شد. همین طور که ملازم آسانسور لبخند زد و بهشون اشاره داد که بیان داخل، کایل لئونارد با یه نگاه ناخوش وارد آسانسور شد.

در آهنی، که با درخت‌های گل رز تزیین شده بود، بعدش بسته شد. بالابری که با نیروی جادویی کار میکرد، بدون هیچ سر و صدایی شروع به یواش پایین رفتن کرد.

پارک نواه به تابلویی که روی دیوار آسانسور پهن شده بود نگاه کرد. کشتی از پنج لایه‌ای که به طور بزرگ تشکیل شده بود. سه کوپه‌ای که توی طبقه‌ی پنجم، چهارم و سوم بودن، با طلا پوشیده شده بودن، ولی طبقه‌ی اول و دوم نقره‌ای بود. پارک نواه به دکمه‌هایی که جلوی روش بود با علاقه نگاه کرد. همه‌ی اینا طلا هستن؟

ولی، کایل لئونارد قبلاً بهش غرغر کرده بود که به چیزی دست نزنه.

«از زیر عرشه‌ی کشتی، امکانات مسافران فرست کلاس توی طبقه‌ی پنجم در دسترسه، اتاق‌های فرست کلاس توی طبقه‌ی چهارم و اتاق‌های درجه دو توی طبقه‌ی سومه. توی طبقه‌ی دوم و اول، احتمالأ کابین خدمه و اتاق استخراج نیروی جادویی قرار داره.»

پارک نواه از ملازم آسانسور با کنجکاوی تموم درمورد ساختار کشتی پرس و جو کرد. ولی، به تنها چیزی که فکر کرد این بود که اگه همه‌ی طلاهای این کشتی رو میخواست جمع کنه چند تیکه طلا میشد. پارک نواه که یکم خجالت زده شده بود، جوری سوالش رو پرسید که به نظر عقلانی باشه.

ملازم آسانسور با لبخند بهش توضیح داد:«بله، ولی این آسانسور مرکزی برای مسافرانه و تا پایین‌تر طبقه‌ی سوم نمیره. برای دلایل امنیتی، فقط از طبقه‌ی پنجم تا سوم رو سرویس میدیم.»

همون طور که ملازم حرفش رو زد، فقط سه دکمه روی آسانسور قرار داشت. پارک نواه به کلیدهایی که به رنگ طلایی می‌درخشیدن نگاه کرد و توی فکر به این که آیا واقعاً طلای خالص هستن غرق شد.

آسانسور بعد از یه صدای غژغژ ایستاد. ملازم آسانسور در رو باز کرد و به شدت بهشون تعظیم کرد.

«اوه، ما تازه رسیدیم. میخواین پیاده بشین، خانم.»

«بزن بریم.»

کایل لئونارد شونه‌های پارک نواه رو کشید. در همون لحظه، پارک نواه کلاهش که جلوی مردم رو از دیدن موهاش گرفت، رو بیشتر به موهاش فشار داد.

اولین سالن با مردمی که به اتاقشون سر میزدن، شلوغ شده بود. دست کایل لئونارد که روی شونه‌ی پارک نواه بود به اون یکی شونه‌ش رفت و حالا روی هر دوی شونه‌هاش بود.

لبه‌ی لباس پارک نواه، که تا مچ پاش میومد، انقدر به کایل لئونارد نزدیک بود که تقریباً داشت به پر و پای اون میپیچید.

کایل لئونارد سرش رو یکم به طرف پارک نواه خم کرد و زمزمه کرد:«سرت رو بالا نیار. نمیتونی چشمتو بهم نشون بدی؟»

صدای آروم کایل لئونارد گوش پارک نواه قلقلک داد. پارک نواه یکم حس خستگی کرد. همین طور که بهش نگاه کرد، کایل لئونارد که داشت این طرف و اون طرف خودش رو کشیک میداد، یه دفعه چشمای اونو دید. چشمای گوی مانند بنفشش پشت اون عینک داشت می‌درخشید.

«مگه بهم قول نداده بودی که به حرفم گوش میدی؟»

حتی اون کلمات هم انگار گوش‌های پارک نواه رو قلقلک میدادن و پارک نواه از این حس عجیبی داشت. نکنه من تو دردسر افتادم، یا شایدم کایل تو دردسر افتاده؟ پارک نواه دوباره چشمش رو پایین انداخت.

«... من قول دادم.»

چرا الیونورا همچین رنگ مو و رنگ چشم غیر عادی‌ای داره؟ پارک نواه در حالی که مو رو محکم نگه داشته بود و به راهی که کایل لئونارد بهش نشون میداد می‌رفت، ظاهر جادوگر رو برای این مشکلات مقصر میدونست.

ولی همین که به در اتاقشون رسیدن، و داشتن در رو باز میکردن، یه صدای بلند توی سالن طنین انداز شد و باعث شد اونا سر جاشون بمون.

«آقای والتالیر، خیلی وقته ندیده بودمتون!»

کتاب‌های تصادفی