فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 179

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۷۹:

کایل برای متوقف کردن خون دماغ نواه دست به کار شد. کایل در حالی که فشار کافی برای بند آوردن خونش اعمال میکرد، انگشتاش با دقت روی بینی نواه رو فشار داد. وقتی خون تا حدی متوقف شد، با یه دستمال جیبی صورتش رو پاک کرد و با دقت اونو بررسی کرد. دست‌هاش شونه‌های نواه رو با احتیاط فراوان جوری گرفت که مطمئن بشه آسیبی ندیده.

فکر کنم نوکرم به جای بدنم باید نگران ذهنم باشه. ولی نواه حتی برای به زبون آوردن این تفکر هم خیلی عصبانی بود. این اولین بار بعد از چند ماه بود که تنبلی خودش رو نشون میداد، ولی اگه افکارش به کلمات تبدیل میشدن، باعث میشد کایل فقط با ناباوری بهش خیره بشه.

نواه با وجود ذهن مغشوشش دستاش رو باز کرد. کایل که داشت شونه‌ی راست نواه رو بررسی میکرد، خجالت کشید. « چرا... چرا؟ این قیافه دیگه چه معنی‌ای میده؟»

نواه جواب داد:« لطفاً منو روی اون صندلی بذار.» از درون نواه انتظار داشت همون جواب همیشگی کایل که میگفت، 'من پرستارت نیستم،' رو با وجود انجام دادن درخواستش بشنوه. ولی فرضیات نواه اشتباه از آب در اومد.

کایل به پسر چشم قرمزی که دستورش رو فوراً اطاعت کرد، دستور داد:« موئل، نواه رو روی اون صندلی جا به جا کن.» بدن نواه روی صندلی لم داد و در حالی که کلمه‌ی ممنونم رو به موئل زیر لبی پچ پچ میکرد، بادقت روش جایگزین شد. «آه... ازت ممنونم، مو.»

« ممکنه دوباره خون دماغ بشی، پس چرا برای یه دقیقه همینجا نمیشینی؟ تا زمانی که کاملاً بند بیاد. اگه خوابت میاد، میتونی بخوابی.» کایل یه پتو روی شونه‌ی نواه کشید ولی این دفعه، چشماش به چشمای نواه نگاه نکرد. ولی به جای این که خودش رو از نواه دور کنه، روی یه صندلی‌ای که کنارش بود نشست.

برای لحظه‌ای، نواه به این فکر کرد که کایل داره ازش دوری میکنه. این فقط سوءتفاهم خودشه؟ نواه راحت سرش رو به سمت شونه‌ی کایل متمایل کرد و چشماش رو بست، ولی حس خواب قبلاً از بدنش بیرون رفته بود. نواه پرسید:« از تورن چقدر دوریم؟»

« همین الان تازه از کوهستان نویسکوشا بیرون رفتیم. وقتی خورشید بیاد بالا، توی روستای نزدیکی می‌ایستیم.»

جمله‌ی آخر کایل با سکوت همراه شد. دوباره، نواه فرض کرد که کایل میخواد بپرسه وقتی اونا از پیشش رفته بودن چه اتفاقی افتاد، ولی کایل فقط کمرش رو صاف کرد که نواه راحت‌تر روی شونه‌ش تکیه بده و ساکت باقی موند. در واقع، این موضوع کمی خیالش رو راحت کرد.

تجربه‌ی الان نواه زیر شهر بی‌ادعای نویسکوشا درست همون جوری بود که دو سال پیش هم بود. به جاش، اون موضوعی که بی‌پایان توی ذهنش منعکس میشد، همون لحظه‌ای بود که دنبال بدن واقعیش گشتن.

اون چیزایی که پری‌ها بهش گفته بودن درست از آب در اومد. بدن پارک نواه نه تنها هنوز نمرده بود، بلکه دفن هم نشده بود یا سوزونده نشده بود، به جاش توسط یکی از دوستانی که توی گوشیوون بود پیدا شده بود و تا قبل از این که در یه روز به مکان دیگه‌ای منتقل بشه، برای مدتی به بیمارستان فرستاده شده بود. اون مکانی که بدنش بهش منتقل شده بود، همون خونه‌ای بود که نواه برای مدت دوازده سال تا این که تو سن بیست سالگی مستقل بشه توش ساکن بود.

وقتی نواه خودش رو دید که روی تخت دراز کشیده بود، به داخل بدنش که هماهنگی عالی با روحش داره مکیده شد. بعدش که آماده بود اون خونه رو ترک کنه، بدون درنگ، پنجره رو کامل باز کرد.

« نواه...»

ولی با یه فردی که انتظارش رو نداشت برخورد کرد. جلوی روش، مادرش با چشمای حیرت‌زده بهش نگاه میکرد.

« نواه، تو بیدار شدی...»

این تصمیم خوبی بود که اونجا و اون موقع به مادر خودش پشت کنه؟ نواه چشماش رو محکم بست؛ افکارش به همون موقع که تصویر بعد از اون واقعه تو ذهنش باقی موند، برگشت. بالاخره، نواه چشماش رو باز کرد و نگاهش به یه جفت چشمای گوی‌مانند قرمز برخورد کرد. نواه به بچه‌ی کوچولویی که روی پاهای کایل نشسته بود، خیره شد.

از همون موقعی که به همون مکان اصلی‌ای که توش زندگی میکرد برگشت، تا اون موقعی که اونجا رو ترک کرد، موئل تنها همراهش بود. وقتی پسر بچه دودلی توی چشمای اربابش رو دید، احساسات نواه رو درک کرد. اون به آرومی زمزمه کرد:« نواه به خواب بیشتری نیاز داره. من هیچ جا نمیرم، همینجا پیش نواه میمونم.»

قول صمیمی و دلگرم کننده‌ش، باعث شد خنده‌ی کوچولویی از بین لبای نواه بیرون بیاد. نواه موئل رو محکم‌تر بغل کرد و کمی نزدیک‌تر به کایل که با کشیدن آه ملیحی چشمای نواه رو با دستش پوشوند، جمع شد. «خانم نواه، یکم بیشتر بخوابین. وقتی رسیدیم بیدارتون میکنم.»

کلمات افرادی که مطمئناً بدون هیچ قید و شرطی نواه رو ول نمیکنن، قلب لرزون نواه رو آروم کرد. خیلی زود، یه بار دیگه نواه به خواب عمیقی که توش رویاهای مختلف میدید فرو رفت، ولی دیگه هیچوقت با دماغ خونی از خواب بیدار نشد.

کتاب‌های تصادفی