من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 196
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۹۶:
« لطفاً امشب پیشم بمون.»
همین که کایل حرفای نواه رو شنید، نگرانیای که احساس کرده بود، فوراً از بین رفت. لحن کمرویی که باهاش حرف زد جای ترس رو با خجالت پر کرد. وقتی نواه نزدیکتر شد و دوباره سرش رو بین سینهش مدفون کرد، لپهای کایل با رنگ سرخ کمرنگی کدر شد.
« بیا یکم دیگه تا من میخوابم باهم حرف بزنیم. این طوری منو بین این چیزا ول نکن.»
کایل با کشیدن یه آه، خیلی زود احساساتش رو دوباره مدفون کرد. همین طور که شروع به بازی کردن با موهای نواه کرد، در حالی که یه لبخند از روی ناراحتی به لبش راه پیدا کرد، با خودش فکر کرد، "تقریباً حرفش رو اشتباه برداشت کردم. این زن... میتونه منو مثل یه عروسک خیمه شب بازی کنترل کنه."
نواه که با حسی که توسط نوازش کردن موهاش با انگشت کایل به وجود اومده بود، غافلگیر و حواس پرت شده بود، سرخ شد و خیلی زود بدون این که فکری بکنه گفت:« بیا اینجا پیش هم بخوابیم. البته میدونم این کلمات آدم رو گیج میکنن، ولی من باور دارم که شما میدونین من دارم درمورد چی حرف میزنم، درست میگم؟»
کایل همین طور که به پایین نگاه میکرد و فقط بالای کلهی نواه رو میدید، فکر کرد: "البته که نمیدونم درمورد چی حرف میزنی!"
نواه که از معمای درونی کایل بیخبر بود، وقتی دید کایل جوابش رو نداده، با تفکر لبش رو گاز گرفت. بعدش، با صدای آرومی گفت:« چند لحظه پیش بدون این که فکر کنم حرف زدم. ببخشید.»
کایل که جا خورده بود پرسید:« واسه چی؟»
کایل که داشت سعی میکرد هرجور خاطرهای رو به خاطرش بیاره، با تعجب فکر کرد، چیزی وجود داره که نواه مجبور باشه واسش عذرخواهی کنه؟ خوشبختانه نواه توضیح داد:« همین چند لحظه پیش مثل یه بچهی لوس غرغر کردم. ببخشید.»
کایل که گیج شده بود، پرسید:« کی رو میگی؟»
« وقتی داشتم اتاق انتخاب میکردم دیگه... و وقتی که گفتم نمیخوام شام بخورم.»
همین طور که نواه همین جور به توضیح دادن رفتارش ادامه میداد، کایل که گیج شده بود، فقط به نگاه کردن بهش ادامه داد. اگه به اون وقایع عذرخواهی تعلق میگیره، پس نواه باید واسهی خیلی چیزا عذرخواهی کنه.
نواه با صدای آرومی که پشیمونی محسوسی از توی حرفاش معلوم بود، گفت:« اگه بخوام باهات صادق باشم، وقتی کل روز بهم بیاعتنایی کردی ناراحت شدم. ولی، حالا که بهش فکر میکنم، منم این کار رو قبلاً باهات کرده بودم. میدونی... بعد از محاکمه، به خاطر اون معذرت میخوام.»
« آه، آره. واقعاً اون اتفاق افتاد.» کایل وقتی با خودش فکر کرد، خجالت کشید. رفتارش غیرمودبانه بود، ولی وقتی به اون موقعی که نواه این کار رو کرد فکر کرد، رفتارش نسبت به اون کاری که نواه کرده بود هیچی نبود. به هر حال، همهی اون وقتها، نواه تموم تلاشش رو کرد که خودش رو ازش دور کنه. اصلاً به خودش اجازهی اومدن به ده قدمیش رو نمیداد.
وقتی به اون موقع فکر کرد، کایل با ناچاری حس کرد که قلبش توی گلوش گیر کرده. اون زمان، کایل اصلاً نمیدونست نواه چرا داره این کارا رو میکنه. و الان هم هنوز نمیدونست.
همین طور که کایل دهنش رو باز کرد که حرفی که توی ذهنش هست رو به زبون بیاره، به طور صادقانه حس وحشتناکی داشت. جوری حس میکرد که انگار قلبش داره از دهنش بیرون میاد. تازه از قبل هم صداش عملاً گوشها رو کر میکرد.
ولی قبل از این که یه حرف از دهنش بیرون بیاد، صدای واضح نواه سکوت رو در هم شکست و باعث شد از این که شوکه شده سرجا خشکش بزنه.
« من ازت خوشم میاد، به خاطر همینه.»
همهی احساسات منفیای که مثل یه تخته سنگ کایل رو پایین میکشوند، پودر شد و به هوا رفت و سنگی که توی گلوش گیر کرده بود به نظر ناپدید شد. ولی قلبش به نظر میومد که سرعتش رو دو برابر کرده. ولی این دفعه، حس این رو نداشت که انگار با یه تیر سوراخش کرده باشن. اون به قدری گیج و منگ بود که کلمات دیگهی نواه براش مثل بیان حرفای الکی بودن.
« پس فکر کنم واسهی همین بود که مثل یه بچهی مسخره رفتار کردم. خیلی معذرت میخوام. میدونم حتماً این حرفم باعث شده معذب بشی.»
« نه، نه، صبر کن.» کایل وقتی از حالت شوکه بیرون اومد، با عجله سعی کرد حرف نواه رو قطع کنه، و به طور غیرارادی همین طور که به عقب میرفت دستش رو روی شونهی نواه گذاشت و سعی کرد صورتش رو ببینه. « نواه، دوباره اون حرفو تکرار کن. همین الان چی گفتی؟»
با وجود درخواستی که کایل میکرد، نواه فقط سرش رو چرخوند و در حالی که از نگاه کایل طفره میرفت، صورتش رو به هم مچاله کرد. اون حالت چهرهای که نواه حس کرد میتونه به معنی خیلی چیزا باشه. از این عصبانی شده که من حرفشو قطع کردم؟ یا این که فکر میکنه درخواستم مسخرهس؟ همین طور که کایل در حالی که قلبش وحشتناک میتپید، به نواه نگاه میکرد به این چیزا فکر کرد. هر دفعه که نواه تکونی میخورد، نور سایهی متفاوتی رو روی صورتش به وجود میآورد، و بهش نگاه آسمونی و عزیزی رو میداد. اون بالاخره با امید فکر کرد، "نکنه خجالت کشیده؟"
با این فکر، هیجان زده شد و بدون این که واقعاً بهش دوباره فکر کنه، شروع به لرزوندن هیکل نواه از شونههاش کرد.
کایل که با این کار باعث شد نواه عقب برگرده که سرخ شدن ملیح لپهاش رو که روی صورتش به وجود اومده بود، مخفی کنه، التماس کرد:« نواه. اون چیزی که گفتی رو دوباره بگو.»
« بعد از محاکمه؟»
« نه اون.»
همین طور که دستش رو روی سینهی کایل گذاشت و سعی کرد خودش رو ازش کنار بکشه، یه دفعه سرش داد زد:« چرا وقتی گوش نمیدادی تظاهر به گوش کردن میکنی؟» نواه ادامه داد:« ولم کن. دیگه حرفمو تکرار نمیکنم.» و بعدش لب و لوچه گرفت.
در حینی که نواه با اعصابش کلنجار میرفت و سعی میکرد کایل رو از خودش کنار بزنه، اونم تقلا کرد و تونست خیلی زود سرخ شدن تیرهی لپهای نواه ببینه.
کایل محکم شروع به بغل کردن نواه کرد. چند لحظه بعد، خودشون رو توی موقعیت عجیبی یافتن.
با بغل محکم کایل و تکونهای مداومش، نواه یه جورایی بالای هیکل کایل اومده بود. خودش رو به دستهاش تکیه داد، چشمهاش به چشم کایل که زیرش دراز کشیده بود، برخورد کرد. نواه که بیشتر از قبل سرخ شده بود سعی کرد به موقعیت بهتری که کنار کایل بود برگرده. کاری که توسط کایل وقتی محکم کمرش رو گرفت، قطعش کرد.
« هی... این کارو نکن. حتی خدمتکار منم انقدر احمق نیست همچین کاری کنه.»
کایل در حالی که لبهاش به شکل لبخند مسخره و بزرگی در اومد، بهش حاضر جوابی کرد:« کی بود که ازم خواست پیشش بمونم؟ میتونی منو بغل کنی، ولی من نمیتونم بغلت کنم؟»
در طرف دیگه، نواه با باز و بسته کردن چشماش جوری که انگار میخواست به این حرفش اعتراض کنه، شروع به تقلید از حرکات ماهی کرد. متاسفانه، اون حتی نمیدونست چی میخواد بگه. پس یه جای این که جوابش رو بده، آب دهنش رو قورت داد و سرش رو خم کرد و از اونجایی که مضطرب بود، لبهاش به طور غیرارادی با زبونش خیس کرد. کاری که فوراً چشم کایل رو به خودش متمرکز کرد.
کتابهای تصادفی
