من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 217
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۱۷:
همون طور که نواه انتظارش رو داشت، هر بخشی از طبقهی سوم برای یه هدف متفاوت استفاده میشد. همین طور که پکر اونو در مسیر راهرو هدایت کرد، اونا از درهای اتوماتیکی که مثل درهای عمارت الیونورا بود رد شدن. نواه وقتی کاملاً با نور خیره کنندهای نابینا شد، از وجود این تکنولوژی آشنا خیالش راحت شد و آه کشید. همین طور که صفحهای که روی در بود شروع به بوق زدن و نور دادن کرد، نواه انقدر پلک زد که نقطههایی که روی چشمش به وجود اومده بود از بین رفتن. پیام ترسناکی با حروف قرمز روی صفحه پدیدار شد.
(ناشناخته)
همین طور که با پکر رو در رو شد، ازش پرسید:« این دیگه چی بود؟» اون همین طور که برای باز کردن دری که به آزمایشگاه اصلی میرفت روی کیبورد میزد، فقط شونههاش رو بالا انداخت. در باز شد و به نواه اجازه داد داخل بشه و به هر چیزی که داخلش بود با حیرت نگاه کنه.
نواه به خاطر اندازه و مقیاس بزرگ اونجا که خیلی راحت به چهار یا پنج طبقه میرسید، یه سوت آروم زد. در طرف راستش، چندین طراحی اولیه روی دیوار نصب شده بودن. چندتاشون هم حتی برای نواه آشنا بودن. طراحیهای اولیه برای توربینهایی مثل اونایی که توی کتابخونهی آدریان توی کاخ سلطنتی بود، طراحی بالونهایی که از موتور بخار برای حرکت استفاده میکرد، پروانهی محرک...
اون چند قدمی به عقب برداشت که بتونه بزرگترین پرینتی که توی مرکز بقیهی طرحها بود رو ببینه: طراحی "پروژهی المثنی" که از کتابخونهی آدریان ناپدید شده بود.
وقتی نواه از نزدیک اون طراحی رو بررسی کرد، نقاشیای رو دید که به نظر میومد شبیه آناتومی بدن انسانه. تنها فرقشون استفاده از سنگهای تصفیه شدهایه که به جای اعضای داخلی درون بدن انسان قرار گرفته بودن و کابلهای آهنیای که جایگزین رگهای خونی شده بودن.
زیرش، سنگهای معدنی که طبق مقدار جادوشون دسته بندی شده بودن، قرار داشتن. جلوی نواه، پروسهی صنعتی سازی سنگهای جادویی جمع رپلیکاهای آدمنما جزئیات بندی شده بودن.
اون دو دیوار باقی مونده، اون دیواری که پشت نواه و سمت چپش قرار داشت، با تحقیقات کاملاً متفاوتی پر شده بودن. نواه برای دیدن فضایی که بالای در بود چرخید که یه تخته سیاه گنده قرار داشت. فرمولهای جادویی که روی اون تخته نوشته شده بودن، به اندازهای زیاد بودن که باعث شدن مغز نواه از کار کردن بیوفته. از اونجایی که چندین فرمول خط زده شده بودن و جای نوشتههایی که پاک شده بودن هم وجود داشت چند اشتباه توی محاسباتش رخ داده بود. و بالاخره، دیوار سمت چپ که از قفسههای کتابهایی تشکیل شده بود که داخلشون پر از کتاب بود.
واضح بود که دیواری که پر از طراحی و فرایند بود کار الیونورا بود، و دیواری که پر از فرمول بود کار آدریان بود. مثل فضایی بود که جادوی خالص و صنعتی توی دنیا ترکیب شده باشه.
نواه به حرفی که آدریان زده بود درمورد این که این رپلیکاها چقدر بینقص بودن که نه تنها از فرم بدن انسان کپیبرداری شدن بلکه از روح انسان هم مایه گرفتن، فکر کرد.
که معنیش اینه که جایی توی این مکان، روش رسیدن به اون حرف نوشته شده.
نواه یه توپ آتیشی رو اجرا کرد و اونو بالای سرش به چرخش درآورد که بهش اجازه بده آزمایشگاه رو برای هرگونه علامتی از کار آدریان جستجو کنه.
نواه در حالی که چرخید که به پکر نگاه بندازه، گفت:« پکر؟ من دارم دنبال راهی میگردم که روح داخل یه رپلیکا تزریق بشه. میدونی کجا باید دنبال همچین چیزی بگردم؟» پکر دستهاش رو مالید و به پاهاش نگاه کرد.
« آقای آدریان بهم اجازه نداده که اونا رو بخونم.»
« کی گفت تو قراره اونا رو بخونی؟» نواه با حالت شیرینی بهش لبخند زد و چشماش رو براش به صورت نازی پلک زد. « فقط بهم نشون بده کجان، و از لحاظ فنی هیچ قانونی رو زیر پا نذاشتی.»
پکر که به نظر میومد شکست خورده، از روی میز شلخته، یه مشت کاغذ رو که با یه بند شل بسته بودنش رو برداشت.
« بگیر. آدریان اینو چهارچنگولی گرفته بود. ممکنه یه چیز مفید توش پیدا کنی.» پکر اون کاغذها رو روی میزی که جلوی روش بود انداخت.
همین که نواه به جلدش نگاه کرد، متوجه شد این همون چیزیه که دنبالش میگشت.
(پروژهی المثنی توسط الف.ر)
اون در حالی که اولین صفحه رو برای خودش میخوند، برگها رو ورق زد.
۰۴.۱۷.۵۷۸
الیونورا مرده. ولی قسمتی ازش صحیح و سالم توی جای امن نگه داشته شده. آسیبش به قدری شدید بود که زمان زیادی رو گرفت که شاهدی رو پیدا کنم و اونو به آزمایشگاه برگردونم.
همین طور که نواه دستهی مدارک رو زیر و رو میکرد، زیر لبی گفت:« اون "قسمتی" که توی جای امن نگه داشته شده چیه؟ و چه شاهدی؟» همین طور که به خوندنش ادامه داد، کلمهی ناخالصیها رو توی محاسباتی که دخیل بودن پیدا کرد، ولی به نظر نمیومد هیچ مشکلی داشته باشن. « بهم نگو منظورش از "ناخالصی" منم که به بدن الیونورا بخیه شدم. آدریان عوضی، خوشت میاد با آدما مثل کثافت رفتار کنی؟» اون مشتش رو روی میز کوبید و کاغذها رو همه جا پخش کرد. همین طور که خم شد اونا رو از روی زمین برداره، متوجه شد اگه همچین اتفاقی صورت گرفته باشه، اون "قسمتی" که گفته بود توی یه مکان امنه هم حتماً باید روح الیونورا باشه که از بدنش خارج شده.
حالا که همهی کاغذا رو روی میز گذاشته بود، به خوندن بقیهی صفحات ادامه داد.