تناسخ ایکس فانتزی
قسمت: 167
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پارت 16 و 17 زندگی روزانه من در دوران آموزش
... یک ضربه دیگه تمومه
... تموم شد بریم سراغ بعدی
صدای زیار بود آموزش سه ساله من از یک ماه پیش شروع شده بود و خیلی خیلی سخت و دردناک بود. این آموزشی که الان انجام دادم اینجوری بود من توی میدان جادو ایستاده بودم بدون هیچ پیراهنی و فقط یک شلوار
و زیار با چوب و با شدت به بالاتنه و شکم من ضربه می زند
زیا ر+ خب آموزش بعدی تو اینجوری هست تو بالای یک چوب ایستادی و زیر تو پر از سنگ های سفت سخت تیز هست و من همزمان به تو حمله می کنم ولی تو باید تعادل خودت رو حفظ کنی
این آموزش تعادله
واکنش صادقانه من @_@ (فحش)
زیار+ خب شروع کنیم
در همون حالتی که گفته بود ایستادم و منتظر حمله زیار موندم
حمله هاشو شروع کرد ضربه های بدی بودند و من به سختی جلوی ضرباتش رو می گرفتم وگرنه می افتادم روی سنگ های سخت و در کنار اون تنبیه سختی می شدم که شامل یک محروم شدن از غذا و شلاق خوردن بیست ضربه بود
شلاقی عادی هم نبود که شلاقی از جادو که باعث می شد ضربه سوم بیهوش بشی
... يه ضربه دیگه و تمام
زیار+ خب برای امرو ز دیگه بسته حالا برو استراحت کن در ضمن چهار تا کتاب در مورد جادو میخونی و تا فردا خلاصه و نتیجه گیریش رو برام میاری
آخه خستگی مفرط من برای تو یه شوخیه؟ هوف، من باید برم وگرنه بدبخت میشم
به جاش می زارم خواهر اوا و پیرمرد برسن بعد نتیجه غایی و مداغله نهایی رو بهش می گم
چرت پرت گفتم ولی خب
..... همان شب در کتابخانه کلیسا ......
ای *** چرا تموم نمیشه؟ از نظر واقعا احمقانه هستش که یه کتاب ۱۰۰۰ صفحه ای رو یه شبه تموم کنی و ۵۰۰ صفحه براش بنویسی واقعا احمقانه است
دیگه نمیدونستم چیکار کنم پری که جوهرش خشک شده بود رو دوباره توی جوهر گذاشتم و شروع کردم به خلاصه نویسی که صدای قار و قور شکمم رو شنیدم یعنی اینکه گرسنه ام *** رحم کنه اینجا هیچکس نیست چون اگه گرسنه بشم همنوع خودمو میخورم ولی صرف نظر از هرچیزی برم یک چیزی بخورم
تونستم یک دونه نون گیر بیارم و بخورم باعث شد یکمی از گرسنگی من برطرف بشه متأسفانه برای همین احساس خواب آلودگی کردم
اشکالی نداره یکمی بخوابم اما نه باید بیدار بمونم و خلاصه نویسی رو تموم کنم اما نه با احساس خواب آلودگی باعث میشه اشتباه بنویسم اما نه یکمی بخوابم تا بهتر بنویسم برای همین سرم رو کتاب گذاشتم و خوابیدم
.... صبح روز بعد .....
خروس شروع کرد به خوندن که نشون می داد صبح شده
یا خود *** خوابم برده باید قبل از آمدن زیار خلاصه رو تموم کنم
طبق عادت همیشگی و نفرین آمیز آب دهنم موقع خواب روی خلاصه نویسی ریخته بود و باعث شده بود همه زحماتی که کشیدم به باد بره
*** لعنتت کنه زیار که جز بدبختی چیز برای من نداری
که در کتابخانه باز شد
داشتم برای مرگ خودم آماده میشدم که صدای خواهر آرنا را شنیدم که میگفت هر چه زودتر باید برم بهتر شد چون اگر زیار همچین وضعیتی رو میدید تنبیه بدتری برام در نظر می گرفت ( حتما بعداً برم پیش پزشک تا برام یک دارو تجویز کنه تا موقع خواب آب دهنم نریزه)
٫٫استاد، من آماده ام
زیار+خب حالا برو دراز بکش
٫٫بله معلم
و کاری که گفت انجام دادم
همزمان احساس سوزش و شکستگی داشتم چون طبیعی بود یک سنگ چند صد کیلویی و چند سوسک گوشت خوار گذاشته بود و من باید با فشار جادویی و میدان جادویی دفع می کردم سوسک ها رو و همزمان سنگ رو تحمل می کردم
زیار: تا نگفتم تمومه ادامه می دی حالا شروع
و داشتم زیر فشار سنگ خورد می شدم و سوسک های لعنتی هم که داشتن کار خودشون رو می کردن
زیار+ خب تمومه حالا برو یک وزنه بتنی که اونجا هست رو بردار . شروع کن به راه رفتن در کلیسا
ای *** چرا تموم نمی شه
سنگ رو برداشت و گذاشت کنار
بلند شدم و بدنم پر از جای گزش سوسک ها بود
کاری که گفت رو انجام دادم و شروع کردم
چرا تموم نمی شه هرچند تا عصر هنوز خیلی مونده بود
....عصر .....
هوف وای تموم شد
از فرط خستگی دراز کشیدم روی زمین
زیار اومد بالای سرم
زیار: خب خلاصه نویسی کتاب تموم شد
٫٫ راستش رو بخوام بگم نه خراب شد
زیار+ تشکر بخاطر این صداقت حالا به جای خلاصه چهل کتاب هشت کتاب رو می نویسی
و رفت
وای چرا تموم نمی شه
..... روز بعد .....
آرامش درون آرامش درون
خب خوشبختانه امروز خبری از تمرین های سفت سخت نبود فقط مراقبه و یادگیری استراتژیک جنگی
بعد از مراقبه رفتیم سر میز مطالعه برای یادگیری من
زیار: این چیز رو که میگم فقط من یاد دارم توی سه دیوار حالا بگو وقتی با یک لشگر بزرگتر از لشگر خودت رو به رو میشی چکار می کنی ؟
٫٫ خب چیزه باید یکاری کنی که انجام بدی که خب چیزه ...
زیار+ فهمیدم نمی خواد چیزی بگی باید جنگ نامنظم و پارتیزانی داشته باشی
( نکته؛ متخصص جنگی پارتیزانی سردار سورنا اشک بود که در جنگی نامنظم یک از فاتحان مشهور روم سناتور کراسوس رو در نبرد حرانبا سپاه ده هزار نفری لشگر چهل پنج هزار نفری کراسوس رو شکست داد )
خب تو چکار می کنی میای لشگر خودت رو به رو یا سه قسمت تقسیم می کنی بعد از اون با یک لشگر حمله شروع می کنی بعد از اینکه دشمن رو مشغول کردی دو قسمت دیگه لشگرت شروع به حمله می کنند و این کار رو بار ها بارها انجام می دی تا دشمن گیج بشه و شکست بخوره
حالا فهمیدی ؟
٫٫ بله خیر
زیار: آخه چه گناهی کردم گیر این بچه افتادم
و کل اون روز صرف فهمیدن به من تموم شد
.... شب ....
زیار+ خب آماده باش فردا می ریم چند وسلیه جادویی کتاب جدید و لباس برات بگرییم از فردا هم دو درس به درس های تو اضافه خواهد شد
درس دین و مذهب توسط پدر و خواهر اوا
درس آداب رفتار و معاشرت نجیب زادگان چون تو با حمایتی که از کلیسا و خاندان هایپر میشی جزی از اونها و یک نجیب زاده حساب می شی توسط خودم و خواهر پاتولینا
حالا برو چند یاداشت درمورد تمرین بنویس
و این بود زندگی مضخرف و مسخره من در دوران آموزش سه ساله
پایان پارت ۱۶ و ۱۷
... یک ضربه دیگه تمومه
... تموم شد بریم سراغ بعدی
صدای زیار بود آموزش سه ساله من از یک ماه پیش شروع شده بود و خیلی خیلی سخت و دردناک بود. این آموزشی که الان انجام دادم اینجوری بود من توی میدان جادو ایستاده بودم بدون هیچ پیراهنی و فقط یک شلوار
و زیار با چوب و با شدت به بالاتنه و شکم من ضربه می زند
زیا ر+ خب آموزش بعدی تو اینجوری هست تو بالای یک چوب ایستادی و زیر تو پر از سنگ های سفت سخت تیز هست و من همزمان به تو حمله می کنم ولی تو باید تعادل خودت رو حفظ کنی
این آموزش تعادله
واکنش صادقانه من @_@ (فحش)
زیار+ خب شروع کنیم
در همون حالتی که گفته بود ایستادم و منتظر حمله زیار موندم
حمله هاشو شروع کرد ضربه های بدی بودند و من به سختی جلوی ضرباتش رو می گرفتم وگرنه می افتادم روی سنگ های سخت و در کنار اون تنبیه سختی می شدم که شامل یک محروم شدن از غذا و شلاق خوردن بیست ضربه بود
شلاقی عادی هم نبود که شلاقی از جادو که باعث می شد ضربه سوم بیهوش بشی
... يه ضربه دیگه و تمام
زیار+ خب برای امرو ز دیگه بسته حالا برو استراحت کن در ضمن چهار تا کتاب در مورد جادو میخونی و تا فردا خلاصه و نتیجه گیریش رو برام میاری
آخه خستگی مفرط من برای تو یه شوخیه؟ هوف، من باید برم وگرنه بدبخت میشم
به جاش می زارم خواهر اوا و پیرمرد برسن بعد نتیجه غایی و مداغله نهایی رو بهش می گم
چرت پرت گفتم ولی خب
..... همان شب در کتابخانه کلیسا ......
ای *** چرا تموم نمیشه؟ از نظر واقعا احمقانه هستش که یه کتاب ۱۰۰۰ صفحه ای رو یه شبه تموم کنی و ۵۰۰ صفحه براش بنویسی واقعا احمقانه است
دیگه نمیدونستم چیکار کنم پری که جوهرش خشک شده بود رو دوباره توی جوهر گذاشتم و شروع کردم به خلاصه نویسی که صدای قار و قور شکمم رو شنیدم یعنی اینکه گرسنه ام *** رحم کنه اینجا هیچکس نیست چون اگه گرسنه بشم همنوع خودمو میخورم ولی صرف نظر از هرچیزی برم یک چیزی بخورم
تونستم یک دونه نون گیر بیارم و بخورم باعث شد یکمی از گرسنگی من برطرف بشه متأسفانه برای همین احساس خواب آلودگی کردم
اشکالی نداره یکمی بخوابم اما نه باید بیدار بمونم و خلاصه نویسی رو تموم کنم اما نه با احساس خواب آلودگی باعث میشه اشتباه بنویسم اما نه یکمی بخوابم تا بهتر بنویسم برای همین سرم رو کتاب گذاشتم و خوابیدم
.... صبح روز بعد .....
خروس شروع کرد به خوندن که نشون می داد صبح شده
یا خود *** خوابم برده باید قبل از آمدن زیار خلاصه رو تموم کنم
طبق عادت همیشگی و نفرین آمیز آب دهنم موقع خواب روی خلاصه نویسی ریخته بود و باعث شده بود همه زحماتی که کشیدم به باد بره
*** لعنتت کنه زیار که جز بدبختی چیز برای من نداری
که در کتابخانه باز شد
داشتم برای مرگ خودم آماده میشدم که صدای خواهر آرنا را شنیدم که میگفت هر چه زودتر باید برم بهتر شد چون اگر زیار همچین وضعیتی رو میدید تنبیه بدتری برام در نظر می گرفت ( حتما بعداً برم پیش پزشک تا برام یک دارو تجویز کنه تا موقع خواب آب دهنم نریزه)
٫٫استاد، من آماده ام
زیار+خب حالا برو دراز بکش
٫٫بله معلم
و کاری که گفت انجام دادم
همزمان احساس سوزش و شکستگی داشتم چون طبیعی بود یک سنگ چند صد کیلویی و چند سوسک گوشت خوار گذاشته بود و من باید با فشار جادویی و میدان جادویی دفع می کردم سوسک ها رو و همزمان سنگ رو تحمل می کردم
زیار: تا نگفتم تمومه ادامه می دی حالا شروع
و داشتم زیر فشار سنگ خورد می شدم و سوسک های لعنتی هم که داشتن کار خودشون رو می کردن
زیار+ خب تمومه حالا برو یک وزنه بتنی که اونجا هست رو بردار . شروع کن به راه رفتن در کلیسا
ای *** چرا تموم نمی شه
سنگ رو برداشت و گذاشت کنار
بلند شدم و بدنم پر از جای گزش سوسک ها بود
کاری که گفت رو انجام دادم و شروع کردم
چرا تموم نمی شه هرچند تا عصر هنوز خیلی مونده بود
....عصر .....
هوف وای تموم شد
از فرط خستگی دراز کشیدم روی زمین
زیار اومد بالای سرم
زیار: خب خلاصه نویسی کتاب تموم شد
٫٫ راستش رو بخوام بگم نه خراب شد
زیار+ تشکر بخاطر این صداقت حالا به جای خلاصه چهل کتاب هشت کتاب رو می نویسی
و رفت
وای چرا تموم نمی شه
..... روز بعد .....
آرامش درون آرامش درون
خب خوشبختانه امروز خبری از تمرین های سفت سخت نبود فقط مراقبه و یادگیری استراتژیک جنگی
بعد از مراقبه رفتیم سر میز مطالعه برای یادگیری من
زیار: این چیز رو که میگم فقط من یاد دارم توی سه دیوار حالا بگو وقتی با یک لشگر بزرگتر از لشگر خودت رو به رو میشی چکار می کنی ؟
٫٫ خب چیزه باید یکاری کنی که انجام بدی که خب چیزه ...
زیار+ فهمیدم نمی خواد چیزی بگی باید جنگ نامنظم و پارتیزانی داشته باشی
( نکته؛ متخصص جنگی پارتیزانی سردار سورنا اشک بود که در جنگی نامنظم یک از فاتحان مشهور روم سناتور کراسوس رو در نبرد حرانبا سپاه ده هزار نفری لشگر چهل پنج هزار نفری کراسوس رو شکست داد )
خب تو چکار می کنی میای لشگر خودت رو به رو یا سه قسمت تقسیم می کنی بعد از اون با یک لشگر حمله شروع می کنی بعد از اینکه دشمن رو مشغول کردی دو قسمت دیگه لشگرت شروع به حمله می کنند و این کار رو بار ها بارها انجام می دی تا دشمن گیج بشه و شکست بخوره
حالا فهمیدی ؟
٫٫ بله خیر
زیار: آخه چه گناهی کردم گیر این بچه افتادم
و کل اون روز صرف فهمیدن به من تموم شد
.... شب ....
زیار+ خب آماده باش فردا می ریم چند وسلیه جادویی کتاب جدید و لباس برات بگرییم از فردا هم دو درس به درس های تو اضافه خواهد شد
درس دین و مذهب توسط پدر و خواهر اوا
درس آداب رفتار و معاشرت نجیب زادگان چون تو با حمایتی که از کلیسا و خاندان هایپر میشی جزی از اونها و یک نجیب زاده حساب می شی توسط خودم و خواهر پاتولینا
حالا برو چند یاداشت درمورد تمرین بنویس
و این بود زندگی مضخرف و مسخره من در دوران آموزش سه ساله
پایان پارت ۱۶ و ۱۷
کتابهای تصادفی

