بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 48
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:
چپتر ۴۸:
یه جیا دستگاه ارتباطی اداره رو همراه خودش داشت و به هر جایی که تماسهای بیشتری برای کمک گرفته بودن رفته بود، بنابراین اساساً دیشب عمدتاً در منطقهی شرقی بوده…. یه جیا در ابتدا فکر میکرد که به این دلیله که اشباح درندهی سطح بالاتری در اونجا وجود دارن. اما انتظار نداشت که...زیردستان جی شوان با هیولاها و اشباح در منطقهی غربی در افتاده باشن.
ناگهان یه جیا پرسید:《چند تا انسان مُردن؟》
انگار آمی انتظار این سوال رو از یه جیا نداشت. پیش از اینکه صحبت کنه، لحظهای تعجب کرد و سپس ادامه داد:《مطمئن نیستم...》
پیش از اینکه یه جیا چیزی بگه، آمی ادامه داد:《در هر حال، ما نمی دونیم چند نفر توسط اون هیولاها و اشباح شورشی خورده شدن.》
یه جیا:《... شماها(اشباح) چیزی نخوردید؟》
آمی بدون فکر کردن پاسخ داد:《پادشاه این اجازه رو بهمون نداد. به هر حال، هدف ما شورشیها بودن. فقط همونها به تنهایی برای پر کردن شکم ماها کافی هستن.》
پس از گفتن این جمله با رضایت آروغی زد و ادامه داد:《اوه، راستی!》انگار آمی یادش اومد که قرار بود چیکار کنه:《عجله کن، عجله کن! ما هم باید زود به میدان جنگ بریم. اونجا کمبود نیروی کمکی داریم. من اولش فکر می کردم که کس دیگهای برای فرستادن نداریم، اما انتظار نداشتم که تو رو اینجا ببینم. با این قدرتی که تو داری، مطمئنا کمک بزرگی خواهی بود!》
یه جیا دید که دیگه پاش به این قضیه باز شده.
سپس آمی دامنهی شبحیش رو فعال کرد و یک انسان و یک شبح (یه جیا و خودش) واردش شدن.
دامنهی شبحی آمی مشکی خالص بود، درست مثل نژادش که دوست دارن در سایه ها کمین کنن.
یه جیا با تماشای آمی که جلوتر می رفت، پرسید:《از اونجایی که ... شورش شب گذشته تمام شده، پس الان چه خبره؟ چرا دعوای دیگهای وجود داره؟》
آمی در حالی که در دامنهی شبحیش قدم می زد، پاسخ داد:《بخاطر مادره.》
صداش خیلی واضح به نظر می رسید.
-این دومین باری بود که یه جیا این کلمه رو می شنید. آخرین بار اون رو از زبان پادشاه مگس در اسکله شنیده بود.
سپس یه جیا تکرار کرد:《... مادر؟》
آمی سری تکان داد و گفت:《آره. هرج و مرجی که به تازگی رخ داده بود، مستقیماً توسط مادر دستور داده شده بود، اما پادشاه از دستوراتش اطاعت نکرد...》سپس آهی کشید و ادامه داد:《برای همین هم این مجازات مادره.》
در این لحظه، یه جیا دیگه کاملاً از دامنهی شبحی آمی خارج شده بود.
ناخودآگاه نفسش رو با دیدن صحنهی تکان دهندهی پیش روش حبس کرد.
نمیتونست چیزی بگه. این دنیای انسانهاس؟ دامنهی اشباحه؟ یا واقعیته؟ یا دنیای خوده بازیه؟
همه جا در جلوی یه جیا پر از هیولاهای بی شماری شبیه به همون هیولای توی سالن بود.
مخاط تیره و بدبو از بدنشون به بیرون می چکید و تخم چشم های بزرگ و سیاهشون که در لایه ای از مه قرمز پوشیده شده بودن، به اطراف می چرخیدن. فقط دیدن همونها به تنهایی خیلی ناخوشایند بود.
اندازههای مختلفی داشتن. کوچیکترهاشون فقط به بزرگی یک ناخن و بزرگترها به بزرگی یک ساختمان بودند.
با این حال هیچ انرژی یینی روی اونها وجود نداشت. در عوض، چیز بدتر و آشفته تر دیگهای وجود داشت. یه جیا نمیتونست بگه چی، اما به طور غریزی نسبت بهش احساس دوری میکرد(میخواست ازش دوری کنه).
در دریایی از این هیولاها، زیردستان جی شوان مدام به جنگیدن می پرداختن، اما به نظر نمیرسید که تعداد هیولاهای مقابلشون کم بشن. موجی از هیولاها به سمت اونها حرکت کردن.
این هیولاها هوشیار نبودن و همچنین نمی تونستن دردی احساس کنن.
پس از مرگ، به جای تبدیل شدن به منبع انرژی، به گرد و غبار تبدیل می شدن. حتی با اینکه به اندازهی یک شبح سطح بی یا اِی هم قوی نبودن، ولی تعدادشون برای مقابله با یه ارتش کافی بود.
یه جیا نگاهش رو پس گرفت و حالت نگاه پیچیدهی چشمانش رو پنهان کرد.
سپس با صدایی بلند از آمی پرسید:《پادشاه کجاست؟》(چون سر و صدا زیاد بود، بلند صحبت کرد)
آمی خیلی معمولی به بالا اشاره کرد.
بالای سرشون، ردی قرمز از میان جمعیت متراکم هیولاهای سیاه دیده می شد. هنوز هیولاهای زیادی وجود داشتن که به سمتش حرکت می کردند.
یه جیا قدرت خودش رو افزایش داد و به آرامی روی بدن یکی از هیولاهای نزدیک پرید و از روی اون روی هیولاهای دیگه پرید. سپس مستقیماً به سمت اون حالهی قرمز رنگ رفت.
مطمئناً، جی شوان اونجاس.
جی شوان به آرامی در هوا ایستاده بود، بدن باریک و قد بلندش در میان گروه هیولاهای زشت نمایان بود. پشت سرش امواج خون قرمز رنگی به چشم می خورد که هر هیولایی رو که جرأت می کرد بهش نزدیک بشه بی رحمانه می بلعید.
صورتش به شدت رنگ پریده و چشمان سرخش تیره و عمیق بودن، در حالی که هیولای بزرگ جلوی خودش رو با نگاهی بی تفاوت تماشا می کرد.
هیولای روبروی جی شوان تقریباً به اندازه یک زمین فوتبال بود و بدنش به طور کامل آسمان رو پوشانده بود. جوش های بزرگ بی شماری روی بدنش رشد کرده که دائماً مخاط از خودشون ترشح می کردن. همانطور که با پلیدی و خشم به جی شوان خیره شده بود، غرغر آرامی از اعماق گلویش ساطع می شد.
در مقایسه با اون هیولا، جی شوان بسیار کوچیک به نظر می رسید، انگار ممکن بود در یک لحظه توسط اون هیولا له بشه.
به طور غیرمنتظره ای، هیولای بزرگ و وحشتناک دهان غول پیکرش رو که شبیه یه پرتگاه بود باز کرد.
وقتی به جی شوان نزدیک شد، شروع به صحبت کرد.
صدای عجیب و آهسته ای از اون دهان بیرون می اومد، اما لحن فوق العاده مهربان و ملایمی داشت. این تضاد باعث می شد که فرد احساس ترس و ناراحتی نداشته باشه.
《فرزندم……》
یعنی 《مادر》 اینه؟
به محض اینکه این فکر به ذهن یه جیا خطور کرد، بلافاصله این موضوع رو رد کرد.
امکان نداره.
بیشتر شبیه ابزاری برای انتقال صدای مادره.
یه جیا به آرامی چندین هیولا رو که بهش نزدیک میشدن رو دور کرد، در حالی که توجهش هنوز معطوف به مکالمهی مادر و جی شوان بود. سپس دید که هیولا به آرامی به جی شوان نزدیک شد، بهش نگاهی کرد و گفت:《….اگرچه به قولت عمل نکردی، ولی من هنوز هم تو رو دوست دارم. ناامیدم نکن.》
پس از گفتن این جمله، دهان هیولا دوباره بسته شد. انگار نه انگار گفتگویی اتفاق افتاده باشه.
هیولا دوباره به ظاهر لزج خودش برگشت.
سپس، به حالتی که انگار غل و زنجیرش رو باز کرده باشن، دیوانهوار شروع به حمله به جی شوان کرد. چشمان بزرگش پر از جنون بودن.
یه جیا از این حملهی ناگهانی غافلگیر شد.
به نظر می رسید اگرچه 《مادر》 گفته همچنان دوستش داره و فرصت دیگهای بهش می ده، اما باز هم در تنبیه کردنش تردیدی نداره و در این زمینه کوتاهی هم نمیکنه.
به نظر نمی رسید جی شوان از این موضوع تعجب کرده باشه.
جی شوان هنگام جاخالی دادن به حملات پاسخ می داد و خون اطرافش همچنان هیولاهای اطراف رو می بلعید.
اما…..معلوم نبود که آیا این فقط تخیل یه جیا بود یا نه، ولی احساس می کرد که وضعیت جی شوان چندان مناسب به نظر نمی رسه.
او به عنوان یک شبح درنده، همیشه رنگ پریده بود، اما الان، یه جیا متوجه شد که انرژی شبحی پرقدرت جی شوان دیگه اونقدرا نیرومند نیست. انگار به شدت مجروحی چیزی شده.
یه جیا از این بابت مطمئن نبود، اما به محض اینکه تاخیر در زمان پاسخ به حملات رو در جی شوان دید، مطمئن تر شد.
و اون هیولا هم این مورد رو فهمیده بود. سپس حملاتش شدیدتر شد و طمع بدخواهانهای در چشمان تاریکش موج زد. جی شوان چاره ای جز اینکه مقداری از خون مربوط به هیولاهای پشت سر خودش رو منحرف کنه و از اون برای جلوگیری از حملات تهاجمی این هیولا استفاده کنه نداشت.
با این کار، از پشت مقداری محافظت از دست داد.
یه جیا چشماشو رو باریک کرد. در حالی که تیغهی داسش می درخشید(داسش رو چرخاند)، انگشتانش رو به دور دستهی داسش محکم کرد.
وضعیت فعلی جی شوان بد بود. این خبر خوبی برای یه جیا به حساب می اومد.
خیلی راحته.
ظاهر و دروغ دیگه مهم نبود.
تنها با یک حرکت این داس، همهی ناراحتیهاش از بین می ره.
بالاخره می تونه با چیزی که بشریت رو آزار می ده کنار بیاد و انتقام خیانتش رو بگیره.
به همین راحتی.
به نظر می رسید که هیولاهای دیگه متوجه گشایش در دفاع جی شوان شده بودن. اونها همچون موجی به سمتش حرکت کردن، اما گویی چشمانی در پشت سرش داشت، چراکه با همهی اونها به راحتی مقابله شد--
هیولای بزرگ از این فرصت استفاده کرد. چندین شاخک سیاه و ضخیم رو به سمت جی شوان فرستاد.
اون ضربهها هم دوباره مسدود و شاخکها قطع شدن و تقلا کنان روی زمین پیچ خوردن و افتادن.
اما فضای باز محافظتی جی شوان باز هم بزرگتر شده بود. موج خونی که برای جلوگیری از ضربه استفاده میشد، کافی نبود که بهش فرصت عقب نشینی رو بده.
هیولاهای بیشتری به سمتش حملهور شدن.
اگر می خواست جلوی این موج رو بگیره، مجبور بود بخش محافظتی دیگهای رو در معرض برای حملهی هیولاها قرار بده..
الان وقتش بود.
فقط در یک چشم به هم زدن انجام میشه.
اگر یه جیا می خواست اون رو بکشه، شانسی بهتر از این نبود.
نور سردی در هوا درخشید و بیصدا هوا رو برید و همچون شهاب سنگی به سمت جلو حرکت کرد.
《ویژ...》
گویا جی شوان مثل اینکه چیزی احساس کرد، برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد.
بدن چندین هیولا به خاک تبدیل و در هوا پراکنده شدن.
غیر از این هیچ چیز دیگهای ندید.
.
در یک اتاق خالی.
ماهی خونین گو که فر خورده بود، سرش رو بلند و به سمت خاصی نگاه کرد.
دمبش رو تکان داد و به اون سمت شنا کرد.
در گوشهی اتاق، اندام باریک و لاغر مرد جوانی به آرامی از تاریکی بیرون اومد.
زانو زد و سر ماهی خونین گو رو نوازش کرد.
صدای مرد جوان بسیار آهسته بود و ناخواسته در حالی که کمی لحن سردی به همراه داشت گفت:《…….به خاطر تو، این بار اون رو ولش می کنم.》
کتابهای تصادفی

