پسر جلاد
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پارت1:زندانی عجیب
...بیدار شو بیدار شو که سریع باید بریم
بیدار شو دیگه
//نه یکم دیگه یکم دیگه صبر کن
که درحال خواب رویایی خودم بودم بودم که باسطل آب یخ از جا بلند شدم و مات مهبوت به اطراف نگاه می کردم .
بله طبق معمول پدر من بود که منو اینجوری بیدار می کرد نباید تعجب می کردم.
پدر:بارها بهت گفتم هروقت بهت میگم از خواب بیدار شو سریع بیدار بشی وگرنه یک سطل آب یخ در انتظار تو هست
الانم سریع پاشو بریم که خیلی کار داریم
ورفت بیرون
رفتم سمت کمد و سعی کردم یک دست لباس خوب پیدا کنم که فرقی نداشت چون همشون شبیه هم هم بودند و بعد از چند دقیقه یک لباس انتخاب کردم و سمت اینه رفتم ظاهر خودم رو بررسی کردم
پیراهن بلند یک تکه ای که تای جای زانوم بود (برای آشنایی بهتر لباس شبیه اساسین کرید )
ماسک مشکی و شلاور مکشی دکه از صور تم جز دو چشم ابروی مشکی و موهای مشکیم چیز دیگه ای معلوم نبود البته پوست صورت و بدنم گندمی روشن.
خب درواقع شغل پدرم ....
-الکس! الکس! کجایی؟ بیا دیگه
//اومدم اومدم
و سر یع رفتم پیش پدرم داخل حیاط که منتظر من بود
....زندان....
آخ
آی آی
غلط کردم
ببخشید بب....
دهنتو ببند!
بدون هیچ توجه به صداها یی که می یومد به سمت اتاق فرمانده و سرپرست زندان ر فتیم در واقع به زند ان امپراطوری اومده بودیم
فرمانده کارش :خب آنتونیا اینم از لیست زندانی های جدید مثل همیشه بهشون ریسدگی کن
(درواقع پدرم آنتونیا بود)
پدرم بعد گرفتن لیست به محتوای د اخلش نگاهی کرد و بعد گرفتن اجازه از فرمانده کارش به اتاق کار پدر رفتیم
که اتاق مجازات بود .
روی صند لی نشستم و به همراه پدر منتظر نفر اول بود یم
-ببخشید غلط کردم دیگه همچین کاری انجام نمیدم
سرباز ها نفر اول رو آوردند
مرد ژولیده میانسالی که به شدت لاغر بود و از ظاهرش بدبختی فلاکت معلوم بود .
نگهبان ها بعد گذاشتن اون مرد در چوبه دار از اتاق بیرون ر فتند و من موندم پدر و مرد ژولیده در اتاق
پدرم به سمت ابزار های کارش رفت و بعد انتخاب تبر به سمت مرد ژولیده رفت.
مرد زند انی : آقا غلط کردم به ***یان قسم اشتباه کرد م دیگه به چی قسم بخورم که باور کنید مجبور بودم لخاطر بچه هام
یک حرف به شدت کلیشه ای که از زمان اومدنم به اینجا به شنیدنش عادت کرده بودم
به لیست روی میز نگاه کردم
در لیست مشخصات اعدامی نوشته شده بود.
نام:کوآ فابین
شغل: بیکار دزدی
تعداد فرزند : چهار سه دختر یک پسر
همسر:ندارد فوت شده
جرم:دستبر دی دز دی و *** به اموال کلیسا
دلیل جرم:طبق ادعای فرد نجات فرزند ان خویش از گرسنگی و مرگ
منطقی بودن دیل جرم :واهی و دروغ
مجازات:اعدام
از کاغذ نگاهم رو بالا آوردم که نگاهم با پدر تلاقی کرد که وقتی دید من دارم به صحنه مجازات مرد نگاه می کنک بدون هیچ توجه ای به مرد و عجز ناله هاش تبر رو بر گردن اون مرد فرود آورد کار مرد رو تموم کرد
شپلق
صدای افتادن
کله ی مرد بود بر روی زمین
پدرم فریاد زد که نفر بعدی رو بیارن
هنوزم بعد از دیدن این صحنه ها صحنه ی مجازات و اعدام افراد مختلف احساس ترس می کردم احساس اینکه فر شته ی مرگ هر لحظه هر دقیقه کنار من ایستاده و منتظره که پدرم کار مردم تموم کنه .
که اون ها لا خودش به محل اموات ببره پیش ***یگان مرگ بر ای تشخیص بقیه زندگی اونها
احساس ترسی که باعث میشد موهای تنم سیخ بشه
بارها بارها این صحنه رو دیده بودم اما بازم احساس ترس داشتم اینکه کافیه یک جرم کوچیک مرگ به دست پدرم
مردی که معروف بود به بزرگترین جلاد و مجازات گر امپراطوری روژنار که به یک مرد بدون احساسات بدون گوش شنوایی و صحبت کردن معروف بود .
که منم پسر این مرد پسر جلاد آنتونیا آرشید معروف
که حقم داشتند پدر من قد قامت بزرگی داشت .
و با اون نقابی که موقع مجازات داشت روی صورتش ترسناک تر هم میشد
و منم از این مرد یعنی پدر خودم ترس داشتم.
....
بعد از آوردن چند زندانی نوبت به نفر آخر رسید
مرد میانسالی که هیچ ترسو احساسی در چشم هاش وجود نداشت
نگهبان ها اون رو آور دند و اون در کمال تعجب ساکت بود و هیچ والکنشی و التماسش عجز ناله ای نمی کرد
اون رو به زنجیر کشیدند و رفتند
به لیست نگاه کرد م همه ذخط خورده بودند جز نفر آخر
نام:بی نشان
فرزند:ندارد طبق ادعای خویش همه مرده اند
همسر: طبق ادعای خویش فوت شده است
جرم:سوءقصد به اسقف اعظم اینسورت اعظم دوم
دلیل جرم:طبق ادعای فرد بی نام نشان حمله در چند سال پیش و قتل همسر و مرگ فرزندانش بخاطر بردگی و کار بیش از حد زیر نظر کلیسا
منطقفی بودن جر م :واهی و دروغ
مجازات: بررسی سوءقصد و شکنجه به منتظور افشاء و گفتن دلیل واقعی سوءقصد و جلوگیری از اتفاقات این چنینی
پدرم به سمت تبر خودش رفت و سمت مرد رفت
مرد:هه فکر کر دی از مرگ می ترسم این برای من مثل یک شراب گوارایی هست مه باعث میشه این د نیا رو فراموش کنم
که پدرم تبر رو بالابرد سمت مرد
مردم هم چشماغشو بست و خودش رو آماده مرگ کرد که...
پدرم به جاش ناگهان در یک لحظه به جاش انبر دسن بلند خودش رو سمت گردن مرد گرفت و شروع کرد به خفه کردن مرگ و شکنجه آغاز شد
(نکته اول همیشه غیرقابل پیش بینی باش حتی در شکنجه افراد طبق گفته پدرم)
....
فرمانده کارش: حالا قصد نداری چیزی بگی؟
مرد که هیچ چیز از صورت و بدنش از میان خون ها و کبودی های بدنش معلوم نبود.
هیچ واکنشی نشون نداد صورتش رو بالا آورد تف انداخت توی صورت مرد
فرمانده کارش یک سیلی محکم به صورت مرد زد
فرماند ه کارش: حیف که باید دلیل حرکت و سوءقصد علیه ***یگان رو به زبون بیاری زنده بمونی وگرنه می کشتمت
و بعد به ما اشاره کرد بریم بیرون
فرماند ه کارش : خب آنتونیا این نفر باید زنده بمونه و هرگونه روشی بلدی باید برای به زبون آوردن این مرد انجام بدی فهمیدی؟
پدر:بله!
و فرمانده کارش رفت.
در راه خونه بودیم و من به دلیل این کار مرد فکر می کردم
....پایان پارت1...
...بیدار شو بیدار شو که سریع باید بریم
بیدار شو دیگه
//نه یکم دیگه یکم دیگه صبر کن
که درحال خواب رویایی خودم بودم بودم که باسطل آب یخ از جا بلند شدم و مات مهبوت به اطراف نگاه می کردم .
بله طبق معمول پدر من بود که منو اینجوری بیدار می کرد نباید تعجب می کردم.
پدر:بارها بهت گفتم هروقت بهت میگم از خواب بیدار شو سریع بیدار بشی وگرنه یک سطل آب یخ در انتظار تو هست
الانم سریع پاشو بریم که خیلی کار داریم
ورفت بیرون
رفتم سمت کمد و سعی کردم یک دست لباس خوب پیدا کنم که فرقی نداشت چون همشون شبیه هم هم بودند و بعد از چند دقیقه یک لباس انتخاب کردم و سمت اینه رفتم ظاهر خودم رو بررسی کردم
پیراهن بلند یک تکه ای که تای جای زانوم بود (برای آشنایی بهتر لباس شبیه اساسین کرید )
ماسک مشکی و شلاور مکشی دکه از صور تم جز دو چشم ابروی مشکی و موهای مشکیم چیز دیگه ای معلوم نبود البته پوست صورت و بدنم گندمی روشن.
خب درواقع شغل پدرم ....
-الکس! الکس! کجایی؟ بیا دیگه
//اومدم اومدم
و سر یع رفتم پیش پدرم داخل حیاط که منتظر من بود
....زندان....
آخ
آی آی
غلط کردم
ببخشید بب....
دهنتو ببند!
بدون هیچ توجه به صداها یی که می یومد به سمت اتاق فرمانده و سرپرست زندان ر فتیم در واقع به زند ان امپراطوری اومده بودیم
فرمانده کارش :خب آنتونیا اینم از لیست زندانی های جدید مثل همیشه بهشون ریسدگی کن
(درواقع پدرم آنتونیا بود)
پدرم بعد گرفتن لیست به محتوای د اخلش نگاهی کرد و بعد گرفتن اجازه از فرمانده کارش به اتاق کار پدر رفتیم
که اتاق مجازات بود .
روی صند لی نشستم و به همراه پدر منتظر نفر اول بود یم
-ببخشید غلط کردم دیگه همچین کاری انجام نمیدم
سرباز ها نفر اول رو آوردند
مرد ژولیده میانسالی که به شدت لاغر بود و از ظاهرش بدبختی فلاکت معلوم بود .
نگهبان ها بعد گذاشتن اون مرد در چوبه دار از اتاق بیرون ر فتند و من موندم پدر و مرد ژولیده در اتاق
پدرم به سمت ابزار های کارش رفت و بعد انتخاب تبر به سمت مرد ژولیده رفت.
مرد زند انی : آقا غلط کردم به ***یان قسم اشتباه کرد م دیگه به چی قسم بخورم که باور کنید مجبور بودم لخاطر بچه هام
یک حرف به شدت کلیشه ای که از زمان اومدنم به اینجا به شنیدنش عادت کرده بودم
به لیست روی میز نگاه کردم
در لیست مشخصات اعدامی نوشته شده بود.
نام:کوآ فابین
شغل: بیکار دزدی
تعداد فرزند : چهار سه دختر یک پسر
همسر:ندارد فوت شده
جرم:دستبر دی دز دی و *** به اموال کلیسا
دلیل جرم:طبق ادعای فرد نجات فرزند ان خویش از گرسنگی و مرگ
منطقی بودن دیل جرم :واهی و دروغ
مجازات:اعدام
از کاغذ نگاهم رو بالا آوردم که نگاهم با پدر تلاقی کرد که وقتی دید من دارم به صحنه مجازات مرد نگاه می کنک بدون هیچ توجه ای به مرد و عجز ناله هاش تبر رو بر گردن اون مرد فرود آورد کار مرد رو تموم کرد
شپلق
صدای افتادن
کله ی مرد بود بر روی زمین
پدرم فریاد زد که نفر بعدی رو بیارن
هنوزم بعد از دیدن این صحنه ها صحنه ی مجازات و اعدام افراد مختلف احساس ترس می کردم احساس اینکه فر شته ی مرگ هر لحظه هر دقیقه کنار من ایستاده و منتظره که پدرم کار مردم تموم کنه .
که اون ها لا خودش به محل اموات ببره پیش ***یگان مرگ بر ای تشخیص بقیه زندگی اونها
احساس ترسی که باعث میشد موهای تنم سیخ بشه
بارها بارها این صحنه رو دیده بودم اما بازم احساس ترس داشتم اینکه کافیه یک جرم کوچیک مرگ به دست پدرم
مردی که معروف بود به بزرگترین جلاد و مجازات گر امپراطوری روژنار که به یک مرد بدون احساسات بدون گوش شنوایی و صحبت کردن معروف بود .
که منم پسر این مرد پسر جلاد آنتونیا آرشید معروف
که حقم داشتند پدر من قد قامت بزرگی داشت .
و با اون نقابی که موقع مجازات داشت روی صورتش ترسناک تر هم میشد
و منم از این مرد یعنی پدر خودم ترس داشتم.
....
بعد از آوردن چند زندانی نوبت به نفر آخر رسید
مرد میانسالی که هیچ ترسو احساسی در چشم هاش وجود نداشت
نگهبان ها اون رو آور دند و اون در کمال تعجب ساکت بود و هیچ والکنشی و التماسش عجز ناله ای نمی کرد
اون رو به زنجیر کشیدند و رفتند
به لیست نگاه کرد م همه ذخط خورده بودند جز نفر آخر
نام:بی نشان
فرزند:ندارد طبق ادعای خویش همه مرده اند
همسر: طبق ادعای خویش فوت شده است
جرم:سوءقصد به اسقف اعظم اینسورت اعظم دوم
دلیل جرم:طبق ادعای فرد بی نام نشان حمله در چند سال پیش و قتل همسر و مرگ فرزندانش بخاطر بردگی و کار بیش از حد زیر نظر کلیسا
منطقفی بودن جر م :واهی و دروغ
مجازات: بررسی سوءقصد و شکنجه به منتظور افشاء و گفتن دلیل واقعی سوءقصد و جلوگیری از اتفاقات این چنینی
پدرم به سمت تبر خودش رفت و سمت مرد رفت
مرد:هه فکر کر دی از مرگ می ترسم این برای من مثل یک شراب گوارایی هست مه باعث میشه این د نیا رو فراموش کنم
که پدرم تبر رو بالابرد سمت مرد
مردم هم چشماغشو بست و خودش رو آماده مرگ کرد که...
پدرم به جاش ناگهان در یک لحظه به جاش انبر دسن بلند خودش رو سمت گردن مرد گرفت و شروع کرد به خفه کردن مرگ و شکنجه آغاز شد
(نکته اول همیشه غیرقابل پیش بینی باش حتی در شکنجه افراد طبق گفته پدرم)
....
فرمانده کارش: حالا قصد نداری چیزی بگی؟
مرد که هیچ چیز از صورت و بدنش از میان خون ها و کبودی های بدنش معلوم نبود.
هیچ واکنشی نشون نداد صورتش رو بالا آورد تف انداخت توی صورت مرد
فرمانده کارش یک سیلی محکم به صورت مرد زد
فرماند ه کارش: حیف که باید دلیل حرکت و سوءقصد علیه ***یگان رو به زبون بیاری زنده بمونی وگرنه می کشتمت
و بعد به ما اشاره کرد بریم بیرون
فرماند ه کارش : خب آنتونیا این نفر باید زنده بمونه و هرگونه روشی بلدی باید برای به زبون آوردن این مرد انجام بدی فهمیدی؟
پدر:بله!
و فرمانده کارش رفت.
در راه خونه بودیم و من به دلیل این کار مرد فکر می کردم
....پایان پارت1...