ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 58
روان چیوچیو دید که لکههای سیاه روی بدن گرگ دیگه پخش نشدند و نفس کشیدنش به حالت عادی برگشت، بنابراین جذب انرژی معنوی از هسته اهریمنی رو متوقف کرد.
اون نصف انرژی رو از هسته آب اهریمنی جذب کرد و باعث شد هسته تا حدودی شفاف بشود.
روان چیوچیو دست آقای گرگ رو ول کرد. بدنش حتی وقتی کاری به سادگی دراز کشیدن کنار گرگ رو انجام میداد، درد میکرد. روان نفسهای کوتاهی میکشید و سعی میکرد تا درد مریدیانهاشو کمتر کنه.
با اینکه صلاحیت این بدنش بیشتر از بدن سابقش تو دنیای پسا آخرالزمانی بود و میتونست از توانایی آبی خودش حداکثر استفاده رو بکنه؛ اما تحمل جذب، تغییر و رها سازی ناگهانی انرژی معنوی برای بدنش سخت بود. اون یه جوجه ضعیف بود که حتی به سطح یک نرسیده بود.
روان چیوچیو با خودش فکر کرد که ظاهر الانش بدتر از آقای ذخیره غذاییه. بعد از بیرون رفتن خودشو نشسته بود، روی بدنش پر از لکههای خون بود و علاوه بر این بعضی از مریدیانهاش آسیب دیده بودند.
با این حال، این روند بدون هیچ مزیتی نبود.
ظرفیت دانتیانش بسیار بالا رفته بود و به نظر میرسید در آستانه رسیدن به سطح یکه. اون حتی چند تا انرژی معنوی داشت، که توسط آقای گرگ خاکستری مکیده نشده بودند.
یه فکر از ذهن روان چیوچیو گذشت و باعث شد فرایند فکرش یکم ناهموار بشه.
اون سرش رو برگردوند و به شوهرش نگاه کرد که به دلیل جراحات شدیدش آروم نفس میکشید. قلب روان میخارید. انگار توسط یه دم گرگ غلغلک داده میشد.
»الان که بهش فکر میکنم، میبینم اسمت رو نمیدونم. شوهر، اسمت چیه؟! «
در حالی که از رشتههای معنوی برای مریدیانش استفاده میکرد، روان چیوچیو بدون توجه دستش رو، روی دم بزرگ و پشمالو گرگ گذاشت.
زمانی که بیرون توی برف بودند، روان به دم بزرگ آقای گرگ خاکستری توجه کرده بود اما تو اون زمان بیش از حد نگران وضعیت گرگ بود، به همین خاطر در برابر تمایلش برای نوازش دم پشمالوی گرگ مقاومت کرد و فقط چندبار اون رو کشید تا بتونه بیدارش کنه.
الان که حال آقای گرگ خاکستری خیلی بهتر شده بود و خودش هم خیلی زحمت کشیده بود پس کمی مالیدن دم گرگ هیچ اشکالی نداشت.
اگرچه روان چیوچیو هنوز سر با این تصمیم دست و پنجه نرم میکرد و احساس میکرد که ممکنه انجام این کار درست نباشه، اما خیلی وقت بود که چیز خزداری رو لمس نکرده بود. اون نتونست مقاومت کنه. دم گنده آقای گرگ خاکستری خیلی دراز و پشمالو بود.
دست روان چیوچیو دم کمی زبر گرگ رو دنبال کرد و اون رو از قسمت وسط به پایین نوازش کرد. خیلی جرات نمیکرد که به سر دمش نزدیک بشه.
دم گرگ یکم زبر و خشن بود، اما وقتی خز رو صاف میکرد، حس ابریشمی وصف ناپذیری وجود داشت. خز سمت نوکش خشن تر شده بود و لمس کردن اون یکم ناراحت کننده بود.
علاوه براین، برف تازه آب شده روی دم آقای گرگ خاکستری بود. برای لحظهای اون رو چنگ زد و قسمتی از خز که روش آب بود رو لمس کرد.
روان چیویو «.... » :
یهو به ذهن روان چیوچیو رسید که میتونه از خز گرگ برای ساختن مسواک استفاده کنه.
زمانی که گرگ بیدار میشد، دیگه بهش اجازه نمیداد دوباره وانمود کنه که بیهوشه. روان باید ازش میگرفت تا از خزش برای ساختن مسواک استفاده کنه.
همینطور که روان به این موضوع فکر میکرد مژههاش سنگین و سنگینتر شدند. اون نمیخواست بخوابه، اما خیلی خوابآلود بود و به خواب عمیقی فرو رفت.
زمانی که روان چیوچیو از خواب بلند شد، هوا کاملا تاریک بود. تاریکی باعث شد احساس تنهایی بکنه.
این احساس گذشت و روان پاشد تا جراحتهای آقای گرگ خاکستری رو چک کنه.
وضعیت گرگ خیلی بهتر از قبل نبود. با اینکه انرژی شیطانی و لکههای سیاه پخش نشده بودند، اما گرگ هنوز تب داشت و زخماش دوباره خونریزی میکردند.
روان ابروهاشو تو هم کشید و وضعیت خودش رو بررسی کرد.
پس از خواب اون تقریبا بهبود یافته بود. چندین رشته از انرژی آب جهش یافته دوباره تو دانتیانش متراکم شده بود. حالش خیلی خوب بود.
کتابهای تصادفی

