NovelEast

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 120

تنظیمات
چپتر صد و بیستم: چرا اون گرگ گل چیده بود؟ یعنی برای اون بودش؟!(2)   اون جنسینگ، گیاهان دارویی و سنگ‌های انرژی معنوی‌ایرو که امروز جمع کرده بود هنوز برنگردونده بود. خیلی بد می‌شد اگه هوا درچندروز آینده خراب‌ترمی‌شد و باعث می‌شد تا نتونه به بیرون بره. علاوه‌براین اگه به دنبال سنگ‌های انرژی معنوی می‌رفت، شاید در راه برگشت گرگ رو پیدا می‌کرد و بعد می‌تونست از اون سنگ‌ها برای نجات گرگ استفاده کنه. همان‌طورکه محیط اطرافش به‌طرز فزاینده‌ای خشن می‌شد، روان چیویو درحالی‌که لبخند تلخی روی لب داشت، به سرعت دوید. بعد از پنج یا شش دقیقه، روان به نزدیکی گذرگاه مخفی رسید. از موقعی که اون از این‌جا رفته بود، هیچ‌چیزی در اون‌جا تغییر نکرده بود. با بررسی ردپاهای روی زمین، فهمید هیچ حیوان کوچکی‌هم، به گذرگاه نیومده. تاک روی دیوار سنگی رو گرفت و به گذرگاه رفت. اون سنگ‌هارو دور کرد و و هرچیزی که پنهان کرده بود، هنوز سرجای خودش بود‌. روان چیویو به آرومی آهی از سر آسودگی کشید، وقتش‌رو غنیمت شمرد و شروع به جمع کردن گیاهان دارویی و سنگ‌های انرژی معنوی کرد، اون همچنين از یک پوست حیوانی برای دور پیچیدن و بستن ماهی استفاده کرد و بعد راه‌رو با سنگ پر کرد. درست زمانی‌که می‌خواست از حفره داخل درخت بیرون بیاد در فاصله نه چندان کمی، دوتا صدای خسته‌رو شنید. «من احساس کردم اون گرگ‌های شیطانی قرار نیست هیچ‌وقت از حرف زدن دست بکشن. ما فقط می‌خواستیم از اون‌ها بخوایم که با ما گیاهان دارویی مبادله کنند و اونا درعوض یک گیاه دارویی، پنجاه کتی گوشت خشک شده می‌خواستند. این‌کار بدتر از دزدیه.»*1 یک شیطان نر که صدایی حدودا جوان داشت، شروع به سرزنش کرد و گفت: «اون‌ها به آسونی، بی‌عاطفه و فاقد خوی انسانی هستن.» روان چیویو قلبش یکم تکون خورد. اون جرات این‌رو نداشت که خیلی سریع از سوراخ درون درخت بیرون بیاد و فقط به شکاف کوچک درون درخت نگاه کرد و از توی اون سوراخ کوچک، روان دوتا شیطان نر جوان رو دید. اون‌ها لباس پوست حیوانی قهوه‌ای روشن تا حدودی پاره پوشیده بودند. یکی از اون‌ها چشم‌های سیاه و دیگری چشم‌های قهوه‌ای داشت، هردوشون ظاهر صاف و درستکاری داشتند. اما درحال‌حاضر، قیافه هردو خیلی بدبخت و بیچاره بنظر می‌رسید. شیطان نر پیرتر آهی کشید و گفت: «بیخیال. نمی‌شه کمکی کرد. قبیله خرس زمستانی جمعیت کم و قلمرو کوچکی داره. قبیله ما شمان نداره و به گیاهان دارویی نیاز داریم.»*2 «اما برادر بزرگ‌تر اگه ما نتونیم گیاهان دارویی به‌دست بیاریم، خرس‌های زخمی شیطانی قبیله، بخاطر مریضی، همشون می‌میرند.» خرس شیطانی جوان، فکش رو بهم محکم فشار داد و گفت: «اگه فقط رییس سابق قبیله گرگ آتش هنوز اونجا بود و سِمتش‌رو از دست نداده بود؛ می‌تونستیم با نرخ سابق یعنی درازای پنج کتی گوشت گوشت خشک شده یک گیاه دارویی بگیریم. اما الان ده برابر شده. این دیگه چه کوفتیه؟!» «هیچ‌کاری درموردش نمی‌تونیم بکنیم. من شنیدم اونا قبلا رییس سابقشون‌رو رها کردن. البته، تعجب هم نکردم. ازاین گذشته، هرکس به اون گرگ نزدیک شه، اتفاق‌های بدی براش می‌افته...» خرس شیطانی بزرگ‌تر یکم به شایعه‌ها بیشتر دامن زد و ادامه داد: «چقدر بدبخت! اون یک گرگ شیطانی در سطح پنجه. اگه نظر منو بخوای، نمیدونم چرا مجبور شدند اون گرگ‌رو رها کنن؟! اگه نزدیک شدن به اون بدشانسی میاره، خب می‌تونی فاصله‌ات رو باهاش حفظ کنی و طبعا بعدش هیچ اتفاق بدی هم برات نمی‌افته.» خرس شیطانی کوچک‌تر غرغر کرد و گفت: « اونا یک دسته گرگِ ناشکر و ناسپاس هستن.» «بله، اما این طبیعیه؛ اکثر قبیله‌ها شیطان‌های نر زخمیشون‌رو رها می‌کنند. اما قبیله ما جنگجوهای زخمیمون رو رها نمی‌کنه و به وضعیتی که قبیله ما به اون سقوط کرده، نگاه می‌کنه. ما باید در تمام طول سال بیدار باشیم. ما آزادی‌مون‌رو بخاطر خواب زمستانی، در زمستان از دست دادیم.» خرس شیطانی بزرگ‌تر آهی کشید و دوباره ادامه داد: «بیا از این موضوع بگذریم و از عقب انداختن کارامون دست برداریم. بیا بریم شانسمون‌رو در قبیله شیر باد امتحان کنیم. زیاد از این‌جا دور نیست.» دو خرس شیطانی درنهایت دور شدند. روان چیویو شوکه شد. آقای گرگ خاکستری یک شیطان قدرت‌مند سطح پنج بود؟! سطح پنج به این معنی بودکه؛ اون یک شیطان قدرت‌مند بود که خودش هسته شیطانیش‌رو ایجاد کرده بود. چرا کتاب به این قضیه اشاره نکرده بود؟! در خاطراتش هم چیزی درمورد این موضوع نبود. روان همیشه فکر می‌کرد که اون یک گرگ شیطانی خاکستری عادیه. روان چیویو پیشونیشو مالید و کوله‌پشتی‌رو پشتش گذاشت. همین‌طور که حرف‌های دو خرس شیطانی رو بیاد می‌اورد، احساس هم‌دردی کرد. همان‌طور که معلوم شد قبیله خرس زمستانی که با انسان‌ها رفتاری دوستانه داشتند، حتی شرایطی برای خواب زمستانی در زمستان نداشتند. درمقابل، قبیله گرگ آتش این جنگل‌رو که پر از منابع غنی و گیاهان دارویی و غذا در دسترسشون بود رو اشغال کرده بودند. اما حاضر نبودند که بخشی از اون‌رو با آقای گرگ خاکستری تقسیم کنند و از انسان‌های ضعیف و کوچکی مثل مویو حمایت و مراقبت نمی‌کردند. روان چیویو که از سوراخ درخت بیرون اومد، به سمت دو خرس شیطانی نگاه کرد و با عذرخواهی لب‌هاشو بهم فشار داد. روان دلش می‌خواست اون خرس‌های شیطانی‌رو نجات بده؛ اما گیاهان دارویی که جمع کرده بود، محدودیت.هایی داشتند و اون به گیاهان دارویی برای نجات دادن گرگ، نیاز داشت. روان واقعا نمی‌تونست از هیچ کمکی به اون‌ها دریغ کنه. درمقایسه با اون خرس‌های شیطانی که نمی شناخت، گرگش مهم‌تر بود. روان فقط می‌تونست براشون آرزوی موفقیت بکنه و این‌که اون‌ها بتونن گیاهان مورد نیازشون رو در قبیله شیر باد معامله کنند. اگرچه در قبیله شیر باد، معاوضه گیاهان دارویی، با نرخ پنج کتی گوشت خشک در ازای یک گیاه غیرممکن بود؛ اما به احتمال زیاد نرخشون ارزون‌تر از قبیله گرگ آتش بود. روان چیویو لب‌هاشو بهم فشار داد. زمانی‌که حال آقای گرگ خاکستری بهتر می‌شد و خودش‌هم وقت آزاد کافی داشت؛ می‌تونست مثل یک شمان سرگردان لباس بپوشه و از قبیله خرس زمستانی دیدن کنه. روان دیگه به این موضوع فکر نکرد. اون نفس عمیقی کشید و به دنبال گرگ درجهت دیگه رفت.     یادداشت مترجم: جهت یادآوری:   *1 کتی یا همون جین: یک واحد جرم سنتی چینی است که در سراسر آسیای شرقی و جنوب شرقی استفاده می شود، به ویژه برای وزن کردن غذا و سایر مواد غذایی در برخی از بازارهای مرطوب، بازارهای خیابانی و مغازه ها. _هر یک جین معادل 600گرم می‌باشد. *2شمان: جادوگر و کاهنی که هم پیشگو و هم جادو پزشک است و با ارتباط با ارواح نیاکان در حالت جذبه و خلسه پلی میان این جهان و آن جهان است.

کتاب‌های تصادفی