فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

روح سرگردان

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
"ارباب جوان بیدار شدید؟ بزارید کمکتون کنم آماده شید."
جین با خودش گفت"این خدمتکار برای خواهر بزرگم کار می‌کنه و فقط برای جاسوسیم اینجاست، اگه اشتباه نکنم وقتی پدر می‌خواست وارثش رو انتخاب کنه منو با سم هزار عنکبوت مسموم کرد تا تو دست داشت نباشم"
‌‌
بعد یه نگاه عمیق و کوتاه به نشانه قبول کردن سرش رو ت*** داد.
‌‌
بعد آماده شدن به سمت منطقه آزمون راه افتادن.
‌‌
"بهتره اول از انبار کمی خاکستر برگ طلایی بردارم، برای بیرون کشیدن مورچه سرباز لازمه."
بعد با صدای بلند به خدمتکارش گفت.
"همینجا وایسا من میرم کمی خوردنی بردارم."

بعد رسیدن به انبار و رد شدن از محافظ ها.

"اگه اشتباه نکنم اینجا بود، اره اینه.
بهتره این نوشیدنی و استخون به هیولا یک ساله رو هم بردارم بعد به کارم میاد."

بعد آماده شدن به سمت محل آزمون راه افتاد.

رییس خاندان شروع کرد"امروز روزیه که شما دانش‌آموزان جدید امسال اولین روحتون رو بدست میارین.
باید تو انتخاب روح دقت کنید، نمی‌تونید از کسی کمک بخواید باید خودتون روح رو شکست بدید تا مقابل شما هنگام جذب روح مقاومت نکنه.
اگه تو جذب شکست بخورید میمیرید."

بعد این حرف ها همه خودشون رو آماده کردند.

نگهبان اصلی اضافه کرد"تو جنگل روبرو فقط حیوون های یک تا ده ساله هست، بهتره زیاده روی نکنید اولین روح که میگیرید اگه قوی باشه میمیرید.
خب شروع کنید."

بعد این حرف، دانش‌آموزان خاندان آروم شروع کردند به داخل جنگل رفتن.

"اه چه بوی بدی میده."
"ببینید همه رو شگفت زده میکنم."
.....
..
هرکسی چیزی می‌گفت.
جین آروم آروم قدم زد و با خودش گفت"این احمق ها رو ببین، برای این آزمون به هفته وقت دادن بعد اینا مثل چی هیجان دارن.
هیچکس نمیدونه دوتا جونور صد ساله اون تو قلبم شده، نصفشون به دست گوریل سیاه میمیرن.
بهتره برم اینور اگه اشتباه نکنم همون جا بود که جنازه چند نفر پیدا شده بود."

"چه حیوون های جالبی میشه پیدا کرد، همون‌طور که از یکی پنج خاندان انتظار می‌ره."
‌‌
بعد دو روز جست جو.

"فکر کنم اینجا باشه، وقتشه کمی از خاکستر برگ طلایی رو استفاده کنم."بعد گفتن این یه آتیش درست کرد و خاکستر رو به صورت عود روشن کرد و کمی روش نوشیدنی ریخت.

"با این کار مورچه سرباز به این بود علاقه نشون میده و میاد سمت بو.
فکر کنم باید کل منطقه رو بگردم."
‌‌
سه شبانه روز با روشن کردن عود اطراف رو گشت.

"لعنتی اینطوری جواب نمیده، خب انتظار داشتم.
پس این چطور؟"

بعد عود رو روی سنگ گذاشت و کنار اون اسکلت رو گذاشت.
یه روز کامل از کنار کمین کرد و منتظر موند.
"پس اومدی؟"
یه مورچه خاکستری اندازه یه خرما نزدیک عود شد.
مورچه برخلاف بقیه مورچه ها شاخ و پاهای طلایی داشت و سرعتش به طور باور نکردنی زیاد بود.
‌‌
مورچه آروم به استخون نزدیک شد و اون رو ش***د.

سعی کرد عود رو برداره ولی بعد کمی مزه کردن بیهوش شد.

"اگه فقط یه خاکستر عادی بود براش غذای عالی میشد ولی چون با نوشیدنی مخلوط شده بود، برای اون مثل داروی خواب آور قوی عمل می‌کنه.
فکر کنم باید نصف روز بخوابه پس بهتره برش دارم و برم."
بعد شش روز آزمون داشت به پایان می‌رسید و در روز هفتم در بسته میشد.
بعد دیدن این که دانش آموزان زخمی بیرون میان و نصف شدن همه عصبی شدن.
رییس خاندان فریاد زد و با نگرانی گفت"چی شده پس بقیه کجان؟ چرا بقیه نیومده بیرون؟"
یکی با ترس گفت"یه گوریل بزرگ سیاه اونجا بود. "

بزرگان با ترس گفتن"گوریل؟ اونم سیاه؟ پس باید یه هیولای صد ساله باشه، بچه ها هیچ شانسی جلوش ندارن."

بعد این حرف رییس خاندان دید پسرش اومد بیرون با نگرانی گفت"جین تو خوبی؟ اه خیالم راحت شد."
"بله پدر من خوبم مگه چی شده؟"
"چیزی نیست نگران نباش و برو اتاقت"
‌ 
"رییس باید بریم و اونو بکشیم تا بیشتر از این کسی رو از دست ندادیم."بزرگ خاندان گفت.
‌ 
بعد بزرگان خاندان وارد جنگل شدن و ادامه مسابقه ناقص موند.

"بهتره برم اتاقم تا به این برسم.
با این چیکار کنم؟ بدنم نمی‌تونه قدرت روحی این مورچه صد ساله رو تحمل کنه ولی اگه موفق بشم سرعت پیشرفت صد برابر میشه.
نمیتونم مثل قبل یه روح ضعیف ده ساله برای اولین و حیاتی ترین روحم بردارم."

کتاب‌های تصادفی