همترازی با خدایان
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بعد از شنیدن کلمات یو وون مدیر زبانش بند امده بود. بعد از توقفی کوتاه، مدیر با لبخند بزرگی خندید.
«هاهاها ! یکبار دیگه تو راست میگی.»
مدیر بر روی ریش هایش دستی کشید. سرش را پایین آورد تا مستقیم به چشمان یو وون نگاه کند.
«تو اولین کسی هستی که تاحالا یک مامور رو داخل اموزش دوم کشتی. هاه، فکر کنم هر چیزی اولین باری داره هاهاها!»
مدیر به طور عجیبی خندید. حالا که اوضاع را درک کرده بود، مات و مبهوت ماند.
یو وون راست میگفت. او بود که درخواست ملاقات با مدیر را داده بود و او بود که راز مامور را به مدیر گفته بود. در نتیجه، مدیر مامور را کشته بود.همه چیز همانطور که یو وون تصور میکرد پیش رفت.
«شاید تو اونو با دست های خودت نکشته باشی ولی این دستاورد خودته.»
بهطور معمول کشتن یک مامور باید غیر ممکن باشد.
مامورها جزو مدیریت سطح میانی بودند که به عنوان نمایندههایی برای مدیر عمل میکردند. همه شرکت کنندههای آموزش باهم نمیتوانستد یک مامور را شکست دهند. قدرت یک مامور نزدیک به رتبهدارها بود و یکی از ان مامور ها به تازگی مرده بود.
اگرچه ممکن است به دست مدیر از بین رفته باشد اما بدون شک همه طبق نقشه یو وون بود.
«خیلی ممنون.»
«خب چی میخوای؟ به نظر میرسه که از قبل امتیاز های زیادی داری. بذار ببینم چه پاداشی برات مناسبه...»
مدیر در فکر فرو رفت. چون این اولین بار بود که یک مامور کشته میشد. به نظر میرسید که او نمیتواند درمورد پاداش مناسب تصمیم گیری کند.
یو وون با صبر و حوصله منتظر تصمیم مدیر بود.
مدیر روی زمین نشست، پاهایش را به هم گره زد و به طور عمیق در فکر فرو رفت. بعد از پنج دقیقه، پس از درک ناگهانی از جایش پرید.
«او حداقل لیاقت اینقدر رو داره.»
مدیر دستش را به سمت یو وون دراز کرد.
تماس دست ها. این روش رایج برای داد و ستد امتیاز در برج و اموزش بود. با این حال مدیر اموزش هیچ دلیلی برای استفاده از این روش برای دادن امتیاز نداشت. او حتی میتوانست مهارت هارا بدون هیچ تماس فیزیکی منتقل کند.
چرا؟ همچین کاری ازم میخواد؟
مدیر دستش را بالا نگه داشت بدون اینکه منظور او را بفهمد. یو وون دستش را گرفت.
در این لحظه...
[شما مهارت «استادی مانا » را بهدست اوردید.]
[میزان بازیابی مانا شما کمی افزایش یافت.]
[پایداری شما در برابر مانا کمی افزایش یافت.]
[حساسیت شما به مانا کمی افزایش یافت.]
[قدرت مقدس شما 5 واحد افزایش یافت.]
همراه با پیام های متعددی که ظاهر میشد، یک نور ابی، بدن یو وون را برای لحظه ای کوتاه قبل از اینکه محو شود پوشاند.
چی...؟
چشم های یو وون چرخید.
مدیر از واکنش یو وون خنده کوچکی سر داد.
«هاهاها. بعد از تموم شدن اموزش سوم ما دوباره همدیگه رو میبینیم. الان، من یکم تمیز کاری برای انجام دادن دارم.»
گوووووو
یکبار دیگر ایستگاه لرزید.
درست مثل وقتی که پدیدار شد، مدیر قبل از ناپدید شدن فضا را بهم ریخت یو وون قبل از اینکه مهارت جدیدش را بررسی کند، به ارامی به نقطه ای که ناپدید شد خیره شد.
[استادی مانا]
[رتبه: s+
[تبحر: 0.00%]
یکی از اختیارات مدیر، داشتن حکمرانی و توانایی کنترل بر مانا بود.
+10% ]نرخ بازیابی مانا.]
+10%] پایداری در برابر مانا.]
[افزایش حساسیت به مانا.]
[افزایش کنترل بر مانا.]
یک مهارت سطح اس مثبت و یکی از توانایی های مدیر.
«این پاداش برای مرحله اموزش زیاد نیست؟»
با این که او یک مامور را کشته بود، یو وون انتظار پاداشی به این بزرگی را نداشت. او حتی به یک مهارت یا ایتم سطح A هم راضی بود.
توانایی یک مدیر. حتی یو وون هم هرگز درباره اینچنین مهارتی نشنیده بود.
«نوشته توانایی کنترل مانا...»
مانا همه چیز در برج است. قدرت کنترل مانا و قدرت مقدس، بزرگترین عامل در تصمیم گیری برای قوی و ضعیف بودن دراینجا بودند و کنترل بر روی آن مانا... حقیقتا این یک توانایی بود که بتوان آن را 'قدرت" نامید.
«من هنوز به درستی نمیتونم ازش استفاده کنم.»
این یک نوع مهارت کاملا جدید بود ولی یو وون میدانست که چطور از این نوع مهارت ها استفاده کند.
این مهارت ممکن است به خودی خود قدرتمند نباشد. اما با هر مهارتی به خوبی کار میکند و توانایی کاربر را افزایش میدهد. بسته به مهارت آنها ، مفید بودن مهارت هایشان میتوانست همیشگی باشد.
«شاید من باید از الیمپوس تشکر کنم.»
شوو ششو
یک کره آبی رنگ در بالای کف دست یو وون جمع شد. کره صاف نبود. آن به طور مداومی به حالت نامنظمی به خود میگرفت. این اثباتی بر این بود که او هنوز به درستی قادر به متراکم کردن مانا نبود.
این یک انفجار مانای خام بود.
انفجار مانا در طول اموزش دوم...
یو وون به کره ای که در کف دستش بود خیره شد. او هنوز به خوبی قادر به نگه داشتن آن نبود اما بدون شک این یک انفجار مانا بود.
قدرت مقدس یو وون به سختی به ۲۶ میرسید. انفجار مانا تکنیکی بود که حداقل نیاز به ۴۰ واحد قدرت مقدس، همراه با کنترل پیشرفته بر مانا داشت.
هرچند ناپایدار ولی یو وون قادر به ایجاد انفجارمانا فقط با ۲۶ واحد قدرت مقدس بود. بخشی از ان به لطف کنترل استثنایی یو وون بر مانا بود اما هنوز هم بدون تاثیر [استادی مانا] غیر ممکن بود.
بوممم!
کرهی ناپایدار منفجر شد. قدرت داخل آن مانند ترکش از هم جدا شد و به زمین اطراف او اسیب جزيی وارد کرد.
او مشتش را بهم فشرد.
«این خیلی خوبه.»
یو وون هدف بالاتری از به صورت ساده قوی شدن در یک مرحله از طریق اموزش داشت.او نمیخواست از برج بالا برود و یکی از ارشد ها شود زیرا او قدرت و ثروتی نمیخواست.
«اما هنوز کمه...»
خدایان خارجی کاملا منطبق با تعریف قادر مطلق بودند. بازپس گیری قدرت های قدیمی اش برای مبارزه مجدد با انها بسیار کم بود. او برای بازی با انها نیاز به کارت های بیشتری نسبت به الان داشت، خیلی خیلی بیشتر...
***
وقتی پاداش خود را از مدیر گرفت تقریبا ۱۴ ساعت تا نهایی شدن اموزش دوم مانده بود.
یو وون کل وقت خود را صرف شکار کرد.
کرم های خاکی فراتر از ایستگاه مترو را الوده کرده بودند. انها در فضاهای زیر زمینی ساکن شده بودند. بنابراین یو وون با پاکسازی زیرزمین زمان را میگذراند. او حق انتخابی نداشت. چرا که تنها هیولاها در اموزش دوم کرم خاکی بودند.
اموزش دوم نزدیک به پایان بود.
[نام: کیم یو وون]
[سطح:26]
[قدرت:33]
[زبردستی:29]
[استقامت:30]
[اگاهی:24]
[قدرت مقدس:30]
[مجموع امتیازات:10027]
[امتیازات استفاده نشده:0]
این نتیجه 13 ساعت تلاش سخت بود. پس از رسیدن به سطح 21 با کشتن کرم مادر او در 13 ساعت سطح خودش را 5 واحد افزایش داده بود.
«کرم ها دیگه کافی نیستن.»
سطح ۲۶. در این سطح نه فقط یو وون بلکه هرکسی به راحتی میتوانست کرم های خاکی را شکار کند.
در اموزش، هرچقدر حریف شما قوی تر باشد پاداش بهتری دریافت میکنید. بنابراین منطقی بود که شکار هیولایی که بسیار ضعیف تر از او بود باعث متوقف شدن رشد او میشد.
«خوشبختانه اموزش دوم نزدیک به پایانشه.»
یک ساعت باقی مانده بود.
یو وون تصمیم گرفت که به سطح زمین برگردد. وقتی تایمر به اخر رسید و اموزش دوم تمام شد امتیاز اضافه به کسانی که در منطقه امن بودند داده شد. یو وون اطمینان نداشت ولی کاملا ممکن بود کسانی که خارج از منطقه امن هستند از دریافت پاداش محروم شوند.
-تپ تپ
یو وون قدم های سنگینی به سمت سطح برداشت.
یک روز کامل از وقتی که یو وون در زیرزمین بود میگذشت و یک بار دیگر شب شده بود.
از دور چیزی دید
«اون چیه؟»
آن ناحیهی امن بود که دیگر درحال کوچک شدن نبود. در داخل دایره مردم به دو گروه بزرگ تقسیم شده بودند. انها با صدای بلندی در مورد چیزی بحث میکردند.
«به خاطر همین میگم بیایید یکم دیگه صبر کنیم! هونگ دائه دچار چنین اشفتگیای شده. فکر میکنید که دولت در این مورد کاری نمیکنه؟ اگه فقط یک روز دیگه صبر کنیم...»
«چرا اینقدر پافشاری میکنی؟! دنیای ما عوض شده. نه فقط هونگ دائه بلکه همه جا.»
«چ-چطور به این باور داری؟»
«تاحالا توضیحشون رو نشنیدی؟ نشنیدی چه بخشیه؟ واقعا فکر میکنی اینجا تنها جاییه که اینجوریه؟»
«حتی اگه این درست باشه، مگه زمان تقریبا تموم نشده؟ واقعا نیازه این کار رو بکنیم؟»
«این دومین مرحله بود. کی میگه که سومی یا حتی چهارمی وجود نداره؟ به نظرتون بعدی چقدر راحتتره؟ اگه این منطقه امن یهو غیب بشه چی؟ همه چیز میتونه خطرناک بشه. ما حتی نمیتونیم جیرههای غذاییای که اونجا هست رو ایمن کنیم!»
«دیگه صحبت نکنید.ما باید همین الان تیم بعدی رو برای تأمین مجدد اذوقه تشکیل بدیم. چه کسی رو میفرستیم؟ زمان نداریم.»
مردمی که در حال جنگ بودند به دو جناح اصلی تقسیم شده بودند. افرادی که این دنیا را پذیرفته اند در مقابل کسانی که هنوز قبول نکرده اند.
این ضعیف در مقابل نسبتا قوی بود.
افرادی که واقعیت را پذیرفته بودند میخواستند جیره بیشتری برای منطقه امن تامین کنند. اما انها مجبور بودند تا برای غارت کردن رستوران ها و فروشگاه ها در منطقه از کرم های خاکی سطح زمین دوری کنند.
«اینقدر احساس ضعف نکنید. ما اولش قرار بود بمیریم و الان کلی از ما میتونیم زنده بمونیم.»
«منص-منصفانه نیست! چرا همه نمیتونیم زنده بمونیم؟»
«میخوای باهم گرسنگی بکشیم یا چی؟»
در داخل منطقه مردم به بحث خود ادامه دادند. حتی در میان گروه ها چند نفر به اندازه کافی نزدیک بود تا تیم تشکیل دهند.
من تعجب نمیکنم که این اتفاقا داره میوفته.
منطقه امن مملو از مردم بود. تنها یک دلیل برای بروز این وضعیت وجود داشت.
افراد زیادی زنده مانده بودند.
این نتیجه ناشی از این بود که همه افرادی که باید در اموزش اول و دوم کشته میشدند زنده مانده بودند. مردم از خود راضی تغییر نمیکنند. مهم نیست که یو وون چقدر سخت تلاش میکرد.
کسانی که قرار است بمیرند پایان خود را خواهند دید. تنها کسانی که برای زنده ماندن مقدر شده اند زنده خواهند ماند. این قانون اموزش بود و این قانون در برج به همان شکل باقی خواهد ماند.
«ن-نگاه کنید! اونجا!»
«یه ادم؟»
«یه ادم اونجاست؟»
مردم خیره و از دور متوجه یو وون شدند.
او یک کوله پشتی حمل میکرد. به سمت منطقه امن قدم برمیداشت. مردم از وجود شخصی خارج از منطقه امن شگفت زده شدند اما انها هم برای او نگران بودند.
یو وون مرکز توجه ها شد.
ایا به خاطر اینکه تعداد زیادی کرم خاکی شکار کرده؟ نه، کرم های خاکی برای حمله به او ظاهر شدند.
وقتی که تقریبا به منطقه امن رسید....
صدای جیغ کشیدن-
این بیشتر شبیه به ان بود.
هنوز یک کرم خاکی باقی مانده بود.
زمین زیرپای یو وون جابه جا شد.
چند نفر با چشمان تیز ان را دیدند و برای یو وون فریاد زدند:
«زیر-زیرت!»
«مراقب باش!»
کرم خاکی از زیر زمین پرید تا یو وون را گاز بگیرد. با این حال، یو وون قبلا هزاران هزار از این حشره ها را شکار کرده بود.
حتی با اینکه این یک حمله غافلگیرکننده بود...
کوبیدن پا-!
چلپ چلوپ
خرد کردن سر کرم خاکی برای یو وون کار سختی نبود.
به لطف داشتن قدرت ۳۳، او حتی مجبور به استفاده از چاقو برای کشتن کرم خاکی نبود.
هیچ کس نمیتوانست از یو وون چشم بردارد.
[زمان باقیمانده:00:05:12]
یو وون قبل از صحبت کردن زمان باقی مانده را چک کرد.
«فقط منو نادیده بگیرید و به هر چیزی که در موردش دعوا میکردین ادامه بدید.»
کتابهای تصادفی

