اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 105
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل صد و چهارم، اپیزود دوم: زندگی در دوزخ (7)
در ششمین طبقه جهنم گرم، شیهشینگ لان با رنزی ملاقات کرد و رن زی محتاطانه به اون نگاهی انداخت.
«همسلولیت هنوز زندس؟» شیهشینگ لان کمی متعجب بود.
«چرا اینجا قایم شدی؟»
بخاطر اینکه شیه شینگ لان در گذشته با شیهچی دوستانه رفتار کرده بود، رن زی زیاد ازش نمیترسید. رن زی چند ثانیه تردید کرد و سپس لبهاش رو تکون داد و گفت:«اینجا خیلی گرمه و منم انرژی کافی ندارم. میترسم اگه هم سلولیم رو ببینم، نتونم بکشمش تا ازش انرژی بگیرم. من میخوام اینجوری باشم، به همین خاطر خودم رو پنهان کردم. اینطوری دیگه برای کشتنش، عجله نمیکنم. این دوره باف تقویت کننده برام حساب میشه تا آروم بگیرم و پشیمون بشم...»
«تو شبیه مریم باکره هستی.»
«این کاریه که من میخوام انجام بدم. چرا میخوای کنترلش کنی؟» رنزی روی زمین دراز کشید اون به خاطر گرما، فلج و بی حس شده بود. «دنبال شیهچی میگردی؟»
این فکر، مضحک بنظر میرسید اما تنها احتمال ممکن بود.
شیه شینگ لان ساکت موند. این یه تایید به حرفش بود.
«اون تو طبقه های بالا نبود؟» رن زی کمی نگران شد. اون انتظار نداشت که شیهچی بدشانس تر از اون باشه.
شیهشینگ لان سر تکون داد.
«باز میخوای پایین بری؟»
«اره.»
رن زی مات و مبهوت شد و بعد لبخند زد. «تو حتی بیشتر از من مریم مقدس هستی.»
شیهشینگ لان:«....»
رن زی از سرجاش بلند شد. «هم سلولیم رو نکش. اون یه دختر کوچولو هست و مثل منه. اگه اون من رو نکشه، من نمیتونم اولین کسی باشم که عملی بر ضد اون انجام میده. بجاش میتونی منو بکشی، من برای پیدا کردن شیهچی با تو به پایین میام. اون خیلی قوی هست و حتما حالش خوبه اما بهر حال اون توی لایههای آخر جهنم هست و اونجا هیچ چیزی قطعی نیست. اگه نتونسته بالا بیاد، پس حتما گرسنه هستش.»
شیهشینگ لان به رن زی خیره شد و قلبش کمی گرم شد. این شخص، دوست شیائو چی بود.
بنظر نمیرسید دو شخصیت رن زی، از هم جدا باشند. برنامه هنوز مهربان بود و اجازه ندادش که یه دختر نوجوان زجر بکشه. اگه رن ران توسط کسی کشته میشد، رن زی عقلش رو از دست میداد و دیوانه میشد.
«چند نفر رو کشتی؟» رن زی به سمتش رفت و خودش رو با اون مقایسه کرد. رن زی ناگهان احساس کرد که شکاف بزرگ زیادی بین فقیر و غنی وجود داره.
شیهشینگ لان بدنش کاملا پر رنگ و بدون شفافیت بود و نمای بیرونیش کاملا سه بعدی بنظر میرسید. با اینکه اون فقط یه روح بود، اما هیچ تفاوتی با انسان ها نداشت. چهرهاش سرد بود اما صورتش گلگون و درخشان به چشم میاومد. انرژی از همه جای بدنش سرازیر میشد. حتی رنگ لباس هاش هم کمی روشن تر بنظر میومدن، هر چند که با خون افراد مختلف و ناشناسی پوشیده شده بود.
رن زی احساس کرد فردی که در سمت مخالفش ایستاده، یه سوپر استار واقعی هست درحالیکه خودش مثل فروشنده دمپایی زیر پل ها، عرق کرده و ضعیف بنظر میاد. شیه شینگلان برای نشون دادن بیگناهیش، دستاشو از هم باز کرد. رن زی به سمت شیهشینگ لان رفت و هوای اطرافش رو طوری نفس کشید که انگار یه ماده مخدر هست. اون احساس کرد که تمام بدنش پاک شده و در میان ابرها شناوره.
«س...سرده.»
شیهشینگ لان طوری به اون نگاه کرد که انگار عقلش رو از دست داده.
«اوه... لعنت بهش.»
«لعنتی.»
{این آدم مهم پایین رفت تا شیهچی رو پیدا کنه؟}
{صبر کن، اون ها فقط یکبار همدیگر رو ملاقات کردند. من تحقیقات واضحی از روابط شیهچی انجام دادم. اون قبلا این شخص رو نمیشناخته.}
{من شوکه شدم.}
«این... منظورم اینه که از چی اون خوشت میاد؟»
شیهشینگ لان بهش اخم کرد و جواب داد:«چه چیزی در موردش هست که ارزش دوست داشته شدن نداره؟!»
رن زی نمیتونست چیزی بگه. بعد از فکر کردن برای زمان طولانی، اون احساس کرد که حق با شیهشینگ لان هست. این شخص واقعا بیرحم و مستبد بود.
شیه شینگ لان به اون گفت:«لطفا حرف چرت و پرت و مُفت نزن.»
رنزی گردنش رو بیرون آورد و گفت:«بیا. زود باش.»
اون چشمهاشو کمی باز کرد و پرسید:«درد میگیره؟»
«بزار اول گلوت رو ببرم، ببینیم چی میشه.»
رن زی احساس نمیکرد که مرده. اون مرده بود و دوباره زنده شده بود.
اینجا ششمین طبقه از جهنم سرد محسوب میشد. اون مستقیم از گرمای سوزان به سرمای شدید رفته بود. رن زی میترسید که از تغییر دمای گرم به سرد، دیوانه بشه، اما بدنش به طرز غیر قابل منتظرهای راحت بود.
اون متوجه شد که نیمی از بدنش، پر رنگ تر شده و دیگه محو نیست. شیهشینگ لان اون رو کشته بود، و طبقه پایین فرستاده بودش.. اما مقدار زیادی انرژی براش باقی گذاشته بود. از این طریق، اون میتونست اونجا زنده بمونه. با اینکه اون به طبقه پایین تر رفته بود اما احساس راحتی بیشتری نسبت به طبقه بالایی داشت.
رن زی قبل از اینکه به اطراف نگاهی بیاندازه، برای مدت طولانی مات و متحیر موند. اون فهمید که شبیه شینگ لان گم شده. اون حتی حاضر نبود که رن زی رو پایین بکشه تا شیهچی رو پیدا کنه. شیهشینگ لان گرد و خاک آستینش رو تکون داده بود و اونجا رو ترک کرده بود. رن زی درمانده شده بود. اکثر بازیگر ها مستقل محسوب میشدند و ایده خودشون رو داشتند.
شیهشینگ لان زیاد فکر نمیکرد. شیهچی دوست نداشت کسی خودش رو براش قربانی کنه و بدش میاومد به آدمی بدهکار باشه. برای شیهچی بخشش و کمک کردن به کسی، خیلی راحتتر از دریافت کردن اون بود. برای شیهچی، آزادی درونی و هیچ محدودیتی بالاتر از هر چیزی بود. اون شیهچی رو خجالت زده نمیکنه.
روی طبقه هفتم از جهنم های سرد، اجساد روی زمین هنوز گرم بودند. شیهشینگ لان قدمی به جلو برداشت و به اونها نگاهی انداخت. اون روی زمین، دوزانو نشست تا جسد ها رو از نزدیک بررسی کنه، اون ناگهان اخم کرد.
اون شخص توسط ضربات ممتد چاقو به سطح بیرونی بدنش مرده بود، اما داخل بدنش کاملا از بین رفته بود. به طوری که انگار کل بدنش توسط نوعی از گو یا روح شیطانی خارج و بلعیده شده. با این حال، چیزی از بیرون معلوم نبود.*1
این کار معنی موذی و پر از توطئهای میداد. با این وجود، چرا روش اصلی قتل پنهان شده بود؟ آیا امکان داشت که اون چیز ترسناکی که داخل بدن یک نفر رو از بین برده بود، یه آیتم باشه و اون قصد نداشته که خودش رو فاش و در معرض دید قرار بده، آیا جریان از این قرار بود؟ کسی در اطراف وجود نداشت. این شخصی که مرده بود، احتمالا حرکت های عجیبی از آسمون مشاهده و اول مخفی شده بود. در حال حاضر، اون نمیتونست اونجا همینطور بمونه و وقت تلف کنه. شیهشینگ لان، شک و تردید های توی قلبش رو مهار کرد و به پایین رفتن از حفرهای که هنوز باز بود، ادامه داد.
طبقه هشتم از جهنم های داغ، صحرای بیپایان مرگ بود. شیهشینگ لان هنوز شیهچی رو پیدا نکرده بود. با این حال هنوز، هشت طبقه از جهنم های سرد، جهنم حوض خون، جهنم کوه چاقو و جهنم بیپایان وجود داشت.
شیهشینگ لان به طبقه هشتم جهنم سرد پرید.
طبقه هشتم از جهنم سرد، مکان بسیار سردی به شمار میاومد. همه جا مانند نیمه شب تاریک و هیچ نقطه نوری در اونجا وجود نداشت. شیهشینگ لان از روشنی نور به تاریکی شب رفته بود و برای مدتی چشمهاش نتونستن خودشون رو با محیط اطراف وقف بدن. اون برای چند ثانیه کور شده بود.
درست در همون لحظه، شخصی بی سر و صدا، تیغهای سرد و تیز رو، روی گردن شیهشینگ لان گذاشت.
شیهشینگ لان از درون زهرهترک شد. کسی که شمشیر زیر گلویش گذاشت، هوشیار و آروم بود و سریع حرکت میکرد. اون ها به هیچ عنوان ناشی محسوب نمیشدند. اگه کس دیگری بود، اون زیر این تیغ، روح مرده میشد. با این حال، اون شیهشینگ لان بود.
اون شخص اشکارا، مهارت متوسطی اما شامهای قوی داشت. سلاح کاملا قوی بود و کمی شبیه... تیغه روح شیطانی بود. شیهشینگ لان نمیخواست با این شخص بازی کنه وسربه سر بزارد. اون هنوز قصد داشت شیهچی رو پیدا کنه.
فکر کشتن، تو سرش جرقه زد و شیهشینگ لان شمشیرش رو گرفت.
مرد با خونسردی دستور داد:«حرکت نکن.»
چشمهای شیهشینگ لان با ناباوری برق زد. صدای سردی که به گوشش رسید، مثل بهشت بود.
شیهچی احساس کرد شخص مقابلش قبل از اینکه مطیع، بدون حرکت بمونه، بدنش سفت شد و مخفیانه خیالش رو جمع کرد. این سومین شخصی محسوب میشد که از لایه بالایی به اینجا سقوط کرده بود. دو نفر اولی که به اینجا اومده بودند، میخواستند اون رو بکشن و برای شیهچی محال بود که بشینه و منتظر مرگ بمونه. اون میتونست فقط با قدرت اولین حرکتش رو بزنه و شروع کنه. خوشبختانه، این شخص سطح متوسط بنظر میرسید و ازش میترسید.
شیهچی وقتی توی تاریکی پنهان شده بود و برق شمشیر اون غریبه رو دید، قلبش به تپش افتاد. در ابتدا فکر کرد اون شخص جی شینگچن هست اما حالا اینطور به نظرش نمیرسید. اگه جی شینگچن بود، از قبل یه بلایی سرش میآورد، اون کشته نمیشد و به لایه هشتم جهنم سرد سقوط نمیکرد.
این شخص مطمئنا هیچ قدرتی نداشت. بوی خون اطرافش اونقدر شدید و زننده بود که احتمالا از اسیب جدی ای رنج میبرد.
«گوش کن. من نمیخوام بکشمت. من انرژی کافی دارم.»
کشتن دو تا مرد جوان طبقه بالایی، انرژی زیادی بهش داده بود و ناگفته نماند که این شخص ضعیف تر از اون به شمار میاومد. اونها نمیتونستند براش تهدیدی محسوب بشن. تا زمانی که بهش حمله نمیکردند، شیهچی این شخص رو اذیت نمیکرد.
علاوه براین، بدن این شخص برای لمس بسیار گرم بود. هردوی اونها انرژی کافی داشتند و از هیچ وسیلهای برای زنده موندن استفاده نمیکردند. هیچ تناقض اساسی بین اونها وجود نداشت. با اینحال، شیه چی نمیتونست در مورد این شخص مطمئن باشه. اون نمیخواست تمام شب رو بیدار بمونه تا مواظب این شخص باشه. ضررش بیشتر از سود بود.
{هاهااا؟؟ شیه شینگ لان، آدم کله گنده، داری تظاهر میکنی که یه مرد ضعیف هستی؟}
{مادرم تصادف بزرگی داشت.}
شیهچی که سکوت اون مرد رو دید، ادامه داد:«تو دو تا انتخاب داری. اولی اینکه من تورو میبندم و تو صلح میمونیم. دومی، اینکه من میکشمت و انرژیت رو میبلعم.»
شیهچی طنابی برای بالا رفتن در اختیار داشت، تا زمانی که این شخص ناتوان و از کار افتاده بود، اون میتونست از امنیتش اطمینان حاصل کنه.
«اگه نخوام منو ببندی، چی؟» مرد نیشخند زد.
شیهچی با خودش فکر کرد که این مرد قدر مهربونی رو نمیدونه و چشم هاش بی رحمانه برق زد. «پس من میکشم........»
صبر کن، این صدا کمی براش آشنا بود. شیهچی ناگهان دستش رو عقب کشید.
شبه شینگ لان لبخند زد و بجاش حرف زد:«منو بکش.»
شیهچی عقلش رو از دست داد. بعد شیهشینگ لان دستش رو گرفت.
{؟؟؟}
شیهچی زیر لب دشنام داد:«لعنتی.»
اون با تهدید کردن، خودش رو جلوی برادرش شرم زده کرده بود. شیهچی در برابر یه جنگجو، خودش رو به سخره گرفته بود. اون باید از خجالت میمرد.
«چهرهات خیلی خاص و منحصر به فرد بود.» شیهشینگ لان خندید.
«....» شیه چی ساکت موند، اون نمیخواست مبارزه کنه. لحظهای که شیهشینگ لان صحبت کرد، نفسش گرمش به صورت شیهچی خورد و سرمای ناشی از جهنم رو از بین برد.
اون یه انسان اجاق نما بود. چند نفر رو کشته بود؟ شیهشینگ لان دنبال اون گشته بودش؟ زمانی که شیهچی به این احتمال فکر کرد، گوشه های لبش به آرومی با لبخند بالا اومدند و چشم هاش شفاف شد.
«چطور منو نشناختی؟» صدای شیهشینگ لان از بالای سرش میومد، صداش بم و خسته بنظر میرسید.
«خیلی تاریکه، به همین خاطر نتونستم ببینمت.» شیهچی مکث کرد و بدون عوض کردن قیافهاش، شروع به سرزنش اون کرد:«علاوه براین، شمشیرت.»
«نا آشنا هست؟!» شیهشینگ لان شمشیر رو به طرفی پرت کرد.
«اره، من دیدم یه سایه از حفره به پایین پرید. من با خودم فکر کردم که این شخص چقدر قد بلنده و در مورد بقیه چیز ها زیاد فکر نکردم.»
شیه شینگ لان به یاد آورد که شیهچی واقعا با این بدن آشنا نیست. زمانی که شیهچی با رن زی سپری کرده بود، هزار برابر بیشتر از وقت گذروندن با این بدن بود.
شیه شینگ لان با لبخند گفت:«یکم بیشتر نگهش دار، تا باهاش خوب آشنا بشی.» اون از طبقه بالا این همه راه به پایین اومده بود و در آخر شیهچی رو پیدا کرده بود.
یادداشت مترجم:
*1 گو (به چینی: 蛊) یا جینکان (به چینی: 金蠶) سمی مبتنی بر زهر بود که با فرهنگهای جنوب چین، بهویژه نانیوه مرتبط بود. تهیه سنتی سم گو شامل مهر و موم کردن چندین موجود سمی (مانند صدپا، مار، عقرب) در داخل یک ظرف دربسته بود، جایی که آنها یکدیگر را می بلعیدند و ظاهراً سموم خود را در یک بازمانده متمرکز می کردند، که لاروها تا زمانی که مصرف شوند بدن او را تغذیه می کردند. . آخرین لارو بازمانده سم پیچیده را نگه داشت. گو در اعمال جادوی سیاه مانند دستکاری شرکای ج*سی، ایجاد بیماری های بدخیم و ایجاد مرگ استفاده می شد. طبق فرهنگ عامه چینی، روح گو می تواند به حیوانات مختلفی تبدیل شود، معمولاً کرم، کرم، مار، قورباغه، سگ یا خوک.
کتابهای تصادفی


