NovelEast

صاعقه تنها راه است

قسمت: 15

تنظیمات

قسمت 15 – عطش شدید برای قدرت (2)

در مأموریتش برای جستجوی قدرت، او حتی از پدرش پرسید که آیا می‌تواند در نزدیکی شهر تمرین کند یا نه. گراویس تا به‌حال متوجه شده بود که فشار و جنگ‌های مرگ و زندگی او را قدرتمندتر کرده است، حتی اگر قلمرو تهذیب او افزایش پیدا نکرده بود. او هم‌چنین می‌خواست کمی خشم و ناامیدی خود را خالی کند. پدرش بلافاصله این ایده را رد کرد. ظاهراً حتی ضعیف‌ترین جانور در مجاورت شهر از قوی‌ترین فرد در دنیای پایین‌تر قدرتمندتر بود.

پدرش نظر داد: «می‌تونی بری از برادرت اورفیوس بپرسی. اون باید بتونه تو این زمینه بهت کمک کنه. من درواقع خیلی خوشحالم که تو این‌قدر به‌دنبال قدرتی. هرچی میلت به‌قدرت بیش‌تر شه، ارادت محکم‌تر می‌شه. تو ممکنه متوجه این موضوع نشی، ولی فقط تعداد کمی از مردم با کمال میل به‌دنبال دست‌وپنجه گرم کردن با زندگی و مرگ هستند. ممکنه بقیه طوری بهت نگاه کنن که انگار دیوونه‌ای، اما اگه زنده بمونی و این مسیر رو ادامه بدی، همیشه در قلمرو تهذیبت قوی‌ترین خواهی بود.»

آپوزر برای اولین‌بار در زندگی پسرش موهای او را درهم ریخت. گراویس شوکه شد زیرا پدرش قبلاً هرگز محبت جسمانی نشان نداده بود. او هم‌چنین برای اولین‌بار لبخند واقعی پدرش را دید. پدرش با دلگرمی گفت: «من مشتاقانه منتظر برگشتت از جهان پایین هستم. تو اراده و استعداد موفقیت رو داری. حالا شانس نداشته باشی، خب که چی؟»

آپوزر گلویش را صاف کرد و پوزخندی حیله‌گرانه زد: «اگه کسی به ارث بزرگی برخورد کنه، فقط باید اون رو بکشی و ارثش رو بدزدی. تو ممکنه نتونی شانسی برای خودت جمع کنی، اما می‌تونی شانس رو از دیگران به‌دست بیاری. مثل پرورش دادن خوک بهش نگاه کن.»

گراویس با خوشحالی لبخند زد. شاید با نگرش سرد پدرش نسبت به زندگی موافق نباشد اما از این‌که پدر به‌او افتخار می‌کرد خوشحال بود. آن‌ها بیشتر صحبت کردند و گراویس نزد برادرش اورفیوس بازگشت. اورفیوس به‌او گفت که از نظر تئوری می‌تواند به او اجازه دهد در آزمون عملی هر چقدر که می‌خواهد مبارزه کند، اما نباید سن خود را فراموش کند. بهترین زمان برای شروع سفر تهذیب 16 سالگی بود. گراویس اکنون تقریباً 15 و نیم ساله بود و هنوز دو ماه تئوری در پیش‌ داشت.

اورفیوس به او گفت که سومین آزمون عملی با آزمون‌های دیگر متفاوت خواهد بود و زمان زیادی را نمی‌گیرد. آزمون سوم از یک جهت متفاوت بود، این‌که هیچ چرخه‌ای وجود نداشت. همه دشمنان بعد از مدت زمان مشخصی ظاهر می‌شدند و فرقی نمی‌کرد دشمن قبلی مرده باشد یا نه. اگر کسی در پایان‌دادن به مبارزه‌ها و حفظ استقامت خود به اندازه کافی سریع نبود، مغلوب می‌شد. در همان روز، گراویس سومین آزمون عملی خود را انجام داد. زمان ورود دشمنان جدید یک دقیقه بود. گراویس در تمام‌کردن آن مشکلی نداشت، زیرا همه‌چیز قبل از پایان دقیقه مرده بودند.

او فقط چند ساعت را صرف مبارزه کرد، اما به‌طور غیرقابل مقایسه‌ای خسته بود. در دو ماه بعد، تست عملی را چند بار دیگر تکرار کرد و هر بار سختی را بالا برد. پس از چند بار، برادرش به او اطلاع داد که جانوران استاندارد آن‌ها رو به اتمام است و آن‌ها باید تعدادی را برای سومین آزمون عملی واقعی ذخیره کنند. گراویس اخم کرد، اما اورفیوس لبخند زد. اورفیوس بیرون رفت و جانوران بسیار بیشتری را اسیر کرد که تقریباً همه آن‌ها جدید بودند.

اگرچه، تفاوت بین جانوران استاندارد و آن حیوانات جدید این بود که جانوران استاندارد به گونه‌ای طراحی شده بودند که برخی نقاط‌قوت و برخی نقاط ضعف داشته باشند. آن جانوران جدیدتر فقط یک جانور وحشی تصادفی بودند. آن‌ها می‌توانند جانورانی شکننده بدون قدرت یا جانورانی قوی با تقریباً هیچ نقطه‌ضعفی باشند. گراویس این شرط را پذیرفت و دوباره جنگید.

اکثر جانوران متوسط بودند. آنها هیچ نقطه‌ضعف یا قوت عمده‌ای نداشتند. همه‌چیز تقریباً در همان سطح گراویس بود. مبارزه‌ها این‌بار سخت‌تر بودند، زیرا بهره‌برداری از یک نقطه‌ضعف سخت‌تر شده بود. گراویس برای تکمیل این چالش، زمان بیش‌تری را صرف کرد، اما هم‌چنین تجربه ارزشمند جدیدی دریافت کرد. او در تشخیص عیوب جزئی در دشمنانش که حتی نمی‌توان آن‌ها را نقطه‌ضعف نامید بهتر شده بود.

علاوه بر این، وقتی متوجه شد که چندین دشمن از یک تاکتیک مشخص بر علیه او استفاده می‌کنند، متوجه شد که خودش نیز نقاط‌ضعفی دارد. او از دشمنان خود به عنوان آینه استفاده و سعی می‌کرد از نقص‌های خود بکاهد. او در این زمینه موفقیت‌هایی داشت، اما هیچ‌کس هرگز کامل نبود.

در دو ماه آخر کلاس‌های تئوری خود، مجموعاً چهار ماه اضافی دیگر را در آزمون‌های عملی صرف مبارزه کرد. انبساط زمانی 1 تا 1000 بود، بنابراین همیشه فقط چند دقیقه طول می‌کشید تا نبرد را کامل کند. همکلاسی‌های او به آرامی متوجه شدند که هاله گراویس تغییر کرده است. او یه‌جورایی... سردتر به‌نظر می‌رسید. آن‌ها مطمئن نبودند که چرا او احساس سردی بیش‌تری از خود منتقل می‌کند، او فقط این کار را می‌کرد. وقتی به آن‌ها نگاه کرد، آن‌ها نیز کمی عصبی می‌شدند.

دلیل همه این‌ها این بود که گراویس همیشه در حالت نبرد بود، حتی زمانی که نمی‌جنگید. او به‌طور ناخودآگاه اراده خود را آزاد می‌کرد که و بر دیگران تأثیر می‌گذاشت. البته، مردم در یک قلمرو بالاتر اهمیتی نمی‌دهند، اما همکلاسی‌هایش در قلمرو او بودند. از طریق جشن کشتار دیوانه گراویس، او به آرامی هاله اراده‌ای را ساخت که عموماً بعداً در سفر تهذیب ظاهر شد.

درست مانند گراویس، اورفیوس نیز نوری از دیوانگی در چشمانش داشت. او می‌خواست دشمنان بیش‌تری را به‌سمت برادر کوچکترش پرتاب کند و ببیند که نیت جنگی او چقدر سریع رشد می‌کند. متأسفانه دیگر وقت نداشتند. اگر آن‌ها به همین برنامه ادامه می‌دادند، گراویس، فرصت طلایی خود برای شروع سفر تهذیب را از دست می‌داد.

در چند روز گذشته، گراویس فقط منتظر ماند. او قبول کرده بود که هیچ‌کس نمی‌تواند به‌او نزدیک شود. او همیشه به دیگران با سردی نگاه می‌کرد تا آن‌ها نخواهند او را بشناسند. او نمی‌خواست دوستان بیش‌تری را فقط با دوستی بکشد. او از درون تنها بود، اما این احساس را با خشم و جاه‌طلبی سرد سرکوب می‌کرد. تنها دو گزینه مرگ یا رسیدن به اوج قدرت روی میز بود. هیچ میانه‌ای نبود.

بالاخره روزی رسید که آخرین آزمون عملی برگزار شد. جوانان در سالن منتظر پورتال‌ها بودند و گراویس در راس آن قرار داشت. بقیه نمی‌خواستند به آن روانی سرد نزدیک شوند. وقتی اولین‌بار یکدیگر را دیدند، او گرم، بی‌دست‌وپا و بی‌گناه به‌نظر می‌رسید، اما اکنون فقط مانند یک دیوانه رفتار می‌کرد. آن‌ها هر تماس با او را به حداقل می‌رساندند تا مبادا حرف اشتباهی بزنند.

اگر کسی دقیق‌تر نگاه می‌کرد، متوجه چیز عجیبی می‌شد. جوانان به‌دلیل ترس از او نمی‌خواستند با او صحبت کنند. هم‌چنین هنگامی‌که گراویس کاری را انجام می‌داد که مورد پسند آن‌ها نبود، آن‌ها نظر خود را ابراز نمی‌کردند.

اگر کسی با دقت نگاه می‌کرد متوجه می‌شد...

که جوانان به‌طور خاصی به گراویس نگاه می‌کنند...

همان‌طوری که دنیا به آپوزر می‌نگریست.

کتاب‌های تصادفی