صاعقه تنها راه است
قسمت: 17
قسمت 17 – آغاز
فقط چند ثانیه بین رفت و برگشت گراویس اختلاف بود. اگر یکی توجه نمیکرد حتی متوجه رفتن و برگشتش نمیشد. جوانان خسته و کوفته همچنان به دیوار تکیه میدادند. برخی متوجه شده بودند که گراویس رفته و برگشته است، اما فعلاً نمیتوانستند به این موضوع اهمیت دهند. اورفیوس فقط با پوزخندی به گراویس نگاه کرد. گراویس خسته و مجروح به نظر نمی رسید و بهسمت اورفیوس رفت.
او با پوزخندی نظر داد: «اعتراف کن مبارزه با اون چیزی که فکرش رو میکردی فرق داشت.»
گراویس فقط سری تکان داد.
«یه اراده قوی میتونه افراد و حیوونایی رو که اراده ضعیفتری دارن رو سرکوب کنه. اونا احساس ترس بیشتری میکنن و بیشتر دفعی میجنگن. بدون اراده تسلیمناپذیر برای کشتن، سرکوب میشی و نمیتونی قدرت مبارزه کاملت رو نشون بدی. بعضیا حتی ممکنه اصلاً نتونن بجنگن.»
اورفیوس با لحنی سختگیرانه صحبت میکرد. این دانش مهمی بود که گراویس باید یاد میگرفت: «در مقطعی از زندگی یه تهذیبکننده، تقریباً همه یه هاله-اراده واسه خودشون دارن. البته، این فقط برای تهذیب کنندگانی که برای منابعشون میجنگن مهمه.»
اورفیوس انگشتی را بلند کرد و به آسمان اشاره کرد: «مثلاً، حدود 98درصد از خواهر و برادرهای زندمون هاله-اراده ندارن حتی اگه قدرتشون کاملاً با تو قابل مقایسه نباشه. اگه هر یک از خواهر و برادرهای ما بدون هاله با کسیکه یه قلمرو اصلی ازشون پایینتره و هاله داره بجنگه، بهاحتمالزیاد بیرحمانه سلاخی میشه.»
«تو فقط میتونی هاله-ارادت رو با مبارزه با کساییکه قدرتشون مشابه خودته افزایش بدی. واسههمین، فردی با هاله-اراده قوی با افراد زیادی با قدرتهای مشابه هم مبارزه کرده. این یعنی که یه هاله-اراده تجربه نبرد اونا رو هم نشون میده.»
اورفیوس به گراویس اشاره کرد: «در قلمرو تهذیب تو، هالههای-اراده خیلی نادره. تعداد خیلی کمی میتونن در مدت زمان کوتاهی دشمنان قوی مشابه به خودشون پیدا کنن.»
چشمان اورفیوس تنگ شد: «ولی باید مراقب باشی! ممکنه با مبارزاتت یک امتیاز شروع اضافی گرفته باشی، ولی اگر به تهذیب هاله-ارادت ادامه ندی، این مزیت رو از دست میدی. بذار یک نصیحت صادقانه بهت بدم. هدف تو قوی شدن نیست، بلکه قویترین شدنه. اگه میخوای به هدفت برسی، به فشار نیاز دارید، فشار واقعی. اگه فقط قلمرو تهذیبت رو بالا ببری، در نبرد با دشمنانی که در قلمرو خودتن شکست میخوری. و اگه شروع به شکست خوردن در نبردها کنی، در دعواها بر سر منابعی که شدیداً بهشون نیاز داری، شکست میخوری.»
«دقیقاً به همین دلیله که سفر تهذیب خیلی خطرناکه. برای بهدست آوردن منابعی که قدرت نبردت رو افزایش میده، به قدرت نبرد نیاز داری. این یه چرخهست. بهمحض اینکه قدرت نبرد یا منابعت کاهش پیدا کنه، احتمالاً سفرت به پایان میرسه. یا با نگرفتن منابع برای افزایش در قلمروت یا با مردن. اگه یه زمانی هدفت رو در زندگی تغییر دادی، فقط باید از جستوجوی قدرت دست برداری. تهذیبکنندگان بیحرکت، خطری برای بقیه تهذیبکنندگان ندارن و منابعشون رو برای خودشون نگه نمیدارن واسههمین کسی بهشون اهمیتی نمیده.»
گراویس با دقت گوش داد. او از قبل بیشتر چیزهایی را که شنیده بود میدانست، اما توضیح به او کمک کرد دانش پراکنده خود را در یک مفهوم کامل از قدرت ترکیب کند. هر چقدر هم که عجیب به نظر میرسید، متوجه شد که دشمنان و منابع تهذیب به نوعی یکسان هستند. اگر با دشمنان خود بجنگید، قدرت نبرد شما افزایش مییابد و اگر منابع بهدست آورید، قلمرو تهذیب شما افزایش مییابد. هردو چیز قدرت او را افزایش میدهند، اما بدیهی بود که یکی از دیگری خطرناکتر است.
گراویس بهآرامی به اورفیوس تعظیم کرد تا صمیمانه قدردانی کند: «ممنونم، برادر اورفیوس. من متوجه شدم که شما منابع زیادی رو در قالب دشمن بهمن دادین.»
گراویس عمیقاً به چشمان خندان اورفیوس نگاه کرد تا صداقت خود را نشان دهد: «شما بهترین نقطه شروع ممکن رو به من دادین. واسهمین، وقتی به اندازه کافی قوی شدم، همهچیز رو دهبرابر جبران میکنم.»
اورفیوس خندید و از صمیم قلب به شانههای گراویس ضربه زد: «قابلی نداشت! ما خونواده هستیم و خونواده باید کنار هم باشن. من این کار رو نکردم که انتظار جبرانی از طرف تو داشته باشم. من فقط میخواستم به داداش کوچولوم کمک کنم.»
اورفیوس به پهلوی شانه گراویس ضربه زد. او گراویس را به بیرون از سالن هل داد و او را دنبال کرد: «بجنب! بیا امروز بریم بنوشیم. یه هفته دیگه عازم یه دنیا با رتبه پایین هستی. پس بیا یکم استراحت کنیم.»
سایر جوانان نمیدانستند چه کنند. فورنیوس آنجا نبود و اورفیوس حتی به آنها نگاه هم نکرده بود.
-----
گراویس تنها در دفتری ایستاده بود و به کارمند دفتر میانسال نگاه میکرد. دفتر کوچکی بود که از سنگ ساخته شده بود و چیز دیگری در مورد آن نمیشد گفت. کارمند متوجه شد که یک نفر آمده است، اما به بالا نگاه نکرد.
او با بیحوصلگی آشکاری پرسید: «اسم؟»
«گراویس.»
منشی با بیادبی نظر داد: «اسم کاملت.»
گراویس نمیدانست چگونه به آن سؤال پاسخ دهد. او نامخانوادگی خود را نمیدانست. او مطمئن نبود که حتی نام خانوادگی دارد یا نه. او چگونه باید به آن پاسخ میداد؟ او با بیاطمینانی گفت: «امم.. من، یهجورایی... نمیدونم؟»
کارمند ابروهایش را درهم کشید. کارمند با چشمانی آزرده به گراویس نگاه کرد: «منظورت چیه نمیدونی...»
سپس چیزی توجه او را جلب کرد و به حلقه گراویس نگاه کرد. او اکنون متوجه شد موضوع از چه قرار است.
کارمند به کاغذهایش نگاه کرد و شروع به نوشتن چندین چیز کرد: «اوه...اوه! منطقیه.»
بعد از مدتی دوبراه به او نگاه کرد. او پرسید: «خیلهخب، تموم شد. فقط یه چیزی، کدوم دنیا میخوای بری؟»
بعد پوزخندی زد: «بذار حدس بزنم. میخوای بری به یه جهانعنصری.»
گراویس فقط سرش را تکان داد.
«معلومه که این کارو میکنی. منم همینکار رو با اون همه سازگاری با عناصر و چیزهای دیگه انجام میدادم.»
او یک حلقه جادو روی میزش فعال کرد و یک صفحه شفاف در هوا ظاهر شد. او روی چند چیز کلیک کرد: «چیز خاصی مد نظرته؟»
گراویس سرش را تکان داد. منشی شانه بالا انداخت: «خیلهخب. تصادفی یه چیزی انتخاب میکنم.»
وقتی گراویس این را شنید، لرزی را در ستونفقراتش حس کرد: «نه، وایسا!»
کارمند متوقف شد و با گیجی به او نگاه کرد: «لطفاً بذار یه نگاهی به لیست بندازم.»
منشی شانه بالا انداخت و صفحه را چرخاند. گراویس آهی از رو خیالجمعی کشید: «اگه میذاشتم شانس تصمیم بگیره، حتی نمیدونستم چجوری قراره بمیرم.»
گراویس صفحه را بررسی کرد. گزینهها از قبل فیلتر شده بود. بهطوری که فقط جهانهایعنصری تحقیقنشده را نشان میداد. موضوع اصلی روشهای تهذیب دنیاها را طبقهبندی میکرد. جهانهایی که در آن جانوران سلطنت میکردند، جهانهایطبیعی نامیده میشدند. جهانهایی که مردم عمدتاً با سلاحهای خود در آن به تهذیب میپرداختند، جهانهاینبرد نامیده میشدند. البتهکه تعداد دستهبندیها بیشتر بود.
جهانهایعنصری، همانطور که از نامشان پیداست، جهانهایی بودند که تهذیبکنندگان عمدتاً به پرورش یک عنصر خاص برای افزایش قدرت خود متکی میشدند. گراویس بهسرعت یکی را انتخاب کرد، یک کارت دریافت کرد و بهسمت سالن پورتال رفت.
سالن عظیم و بزرگ بود با ساختمانی به طول صد متر در وسط. یک منشی مشابه تشکیلاتمرکزی را اداره میکرد. گراویس کارت خود را تحویل داد و منشی پورتالی را باز کرد.
گراویس سیبر خود را که از اورفیوس دریافت کرده بود کشید. این یکی از سیبرهای سنگ خلأ استاندارد بود. این میتوانست در قلمرو اعتدال بدن مفید باشد، اما وقتی به قلمرو جمع آوری انرژی برسد، تمام انرژی او را جذب میکند. بنابراین، فقط تا آن مرحله مفید بود. او در ادامه باید یکی دیگر میگرفت.
با یک نفس عمیق، گراویس از پورتال عبور کرد.
گراویس به دو دلیل جهانعنصری را انتخاب کرد: اول آنمآنکه او همگامی عنصری بالایی داشت. دوم، هدف او بلندپروازانه ترین هدف موجود بود. او میخواست بهشت را زیر پا بگذارد!
و بهترین راه این بود که قویترین سلاح بهشت را بدزدد و از آن برای خودش استفاده کرد: عنصر صاعقه!
او دیده بود که چگونه بهشت تنها از عناصر دیگر برای جلوگیری از پدرش استفاده میکرد، درحالیکه صاعقه سلاح اصلی آن بود. اگر میتوانست رعد و برق را جذب یا در برابر آن مقاومت کند، بهشت قویترین سلاح خود را از دست میداد. اگر میخواست بهشت را زیر پا بگذارد، پس...
گراویس با جاهطلبی صحبت کرد: «صاعقه تنها راه است!»
کتابهای تصادفی



