صاعقه تنها راه است
قسمت: 81
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 81 – فرقه بهشت
گراویس تصمیمش را گرفته بود. اگر با دروغگویی پیش میرفت، احتمال داشت زنده بماند. از طرف دیگر، اگر هاله-اراده خود را فاش میکرد، باز هم میتوانست زنده بماند، اما گراویس تصمیم گرفت به گورن اعتماد کند. گورن احتمالاً چیزهایی میدانست که گراویس نمیدانست.
گراویس مؤدبانه گفت: «بسیار خوب».
سپس چشمانش را بست و طوری رفتار کرد که انگار درحال تمرکز است. پس از مدتی، فشار ضعیفی بهآرامی در محیط ظاهر شد و با گذشت زمان بر شدتش اضافه شد. بهنظر میرسید مردی که از فرقه بهشت آماده بود پس از احساس فشار به علاقهمندیش اضافه شده است. این یک فشار بهشتی کاملاً قوی بود.
بااینحال، وقتی افزایش فشار متوقف نشد چشمانش جدی شد تا اینکه احساس شوک کرد. احساس میکرد دارد بهشت را میبیند که بهاو فشار میآورد.
گراویس به دلایل متعددی تصمیم گرفته بود که هاله-اراده خود را کامل رها کند. اگر فقط بخشی از آن را آزاد میکرد، ممکن بود فرد متوجه شود. همچنین اگر فشار ضعیف باشد، ممکن بود فرد متوجه دیگر ویژگیها هم شود. این احتمال وجود داشت که فرد قبلاً فشار بهشتی زیادی را احساس کرده باشد، بنابراین گراویس تصمیم گرفت همه آن را رها کند تا فرد شوک شود و برخی از تفاوتهای کلیدی را از قلم بیندازد.
گراویس هاله-اراده را فشرده نکرده بود. در مدت طولانی انتظار تورنمنت، البتهکه او برای فشردهسازی هاله-اراده خود نیز تمرین کرده بود. او اکنون میتوانست آن را به شکل یک مخروط ۹۰رده در برابر خود فشرده کند. شدت هاله-اراده در حالت فشرده، 4برابر میشود. ممکن بود خیلی قوی باشد.
گورن نیز فشار را احساس کرد و متوجه شد که او بسیار رشد کرده است. تنها زمانیکه فشار را احساس کرده بود، زمانی بود که روئسای گیلدها در شروع آزمون ورودی دور گراویس جمع شده بودند.
از آن زمان، گراویس علیه عنکبوت جنگیده، در لگن طبیعت حمام خون بهپا کرده و در برج صاعقه تمرین کرده بود. در مقایسه با دو مورد اول، افزایش اراده ناشی از درد برج صاعقه ناچیز بود.
بعد از چند ثانیه، گراویس دوباره هاله-اراده خود را عقب کشید و آهی از سر خستگی کشید. یادش آمد که گورن میگفت فعال نگه داشتن فشار بهشتی برای کاربر عواقبی دارد.
مرد فرقه بهشت برای گراویس کف میزد. او با هیجان گفت: «چه فشار بهشتی باشکوهی. شکی توش نیست! تو یکی از مایی.»
مرد، گراویس را کاملاً باور کرد. اگر گراویس فقط بخشی از هاله-اراده خود را منتشر کرده بود، شخص ممکن بود به این فکر کند که ممکن است گراویس هاله-اراده داشته باشد.
بااینحال، قدرت خالص هاله-اراده گراویس این احتمال را حتی غیرممکنتر کرد. حتی اگر یک نابغه افسانهای با یک هاله-اراده در قلمرو تعدیل بدن وجود داشت، آن هاله-اراده انقدر قوی نبود.
مرد با خوشحالی گفت: «تو آیندهی باورنکردنیای در فرقه بهشت داری»
اما بعد متوجه چیزی شد و سپس ادامه داد: «اوه، ادبم کجا رفته؟ اسم من آیونه. با تمام هیجانی که از ملاقات با یه برادر جدید داشتم، فراموش کردم اسمم رو بهت بگم.»
او درحالیکه دستش را بهسمت گراویس دراز میکرد گفت: «امیدوارم برادر کوچیکتر مشکلی نداشته باشه.»
گراویس دست او را گرفت و تکان داد، در حالی که عمداً حالتی گیج و خجالتزده داشت. گراویس با شرمساری گفت: «ممنون، اما متوجه منظورتون نشدم.»
او باید رفتار شخصی متولد شده در طبیعت را ادامه میداد، کسی که از نحوه کار دنیا چیزی نمیدانست.
آیون فقط لبخند زد و با هیجان توضیح داد: «مشکلی نیست. ما قبل از قدم گذاشتن تو جهان، بهندرت با انسانها سر و کار داریم. من هم مثل تو یه بهشتزادهام. ما بچههای بهشت هستیم و برای هدفی به دنیا اومدیم.»
گراویس بهنظر میرسید که به این موضوع علاقهمند است، اگرچه اساساً از همهچیز خبر داشت. او معصومانه پرسید: «اوه، واقعا؟ اون هدف چیه؟»
آیون فقط خندید و با خوشحالی خالصانه فریاد زد: «ما برگزیدگان بهشت هستیم. قدرت ما بهطور انفجاری رشد میکنه و بهشت ما رو تحت محافظت و پرورش خودش قرار میده. فقط باید دستورات بهشت رو انجام بدیم و زندگی ما شاد و بینقص میشه.».
بهشت به آیون برکت داده و همهچیز در زندگی او را سرِ جایش قرار داده بود. شادی، قدرت، خانواده، عشق، موقعیت و سلامتی. آیون همه اینها را داشت.
گراویس حالتی را نشان داد که بهنظر میرسید که انگار دارد گول یک حقهباز را میخورد. او پرسید: «واقعاً؟»
آیون فقط خندید و گفت: «البته! بذار از فرقه بهشت برات بگم...»
آیون بیش از یک ساعت در مورد فرقه بهشت صحبت کرد و گراویس خیلی چیزها یاد گرفت، حتی با وجود اینکه نقش بازی کردن کاملاً طاقتفرسا بود. او بیشتر چیزها را از قبل حدس زده بود، اما چیزهای جدیدی نیز وجود داشت که یاد گرفته بود. ظاهراً فرقه بهشت، درست مانند فرقههای اصلی، دارای گیلدهایی با سطوح مختلف در قاره بیرونی و قاره میانی بود.
آیون راه گیلد بهشت را در قاره میانی شرح داده است. آیون همچنین به گراویس گفت که وقتی به قلمرو جمعآوری انرژی نفوذ کرد، به گیلد بهشت در قاره میانی بیاید. در آنجا او میتوانست خانواده و هدف واقعی خود در زندگی را پیدا کند.
بعد از مدتی، گورن آیون خوشحال را به بیرون راهنمایی کرد. وقتی از خانه بیرون رفتند، گراویس از شدت خستگی آهی کشید و روی زمین نشست. او با اعصابخردی غرغر کرد: «لعنت بهش، فکر کردم هیچوقت نمیخواد بره.»
بااینحال گراویس راحت شده و از یک مصیبت فرار کرده بود.
بنگ بنگ!
در به سرعت باز و دوباره بسته شد و گورن وحشتزده وارد شد. درحالیکه عرق سردی از روی صورتش میغلتید، از شدت خستگی دم در افتاد. درحالیکه رو به گراویس میکرد، با ترس گفت: «لعنت بهش، خیلی نزدیک بود.»
او با وحشت فریاد زد: «خیلی خوشحالم که نقش بازی کردنت انقدر خوبه. لعنتی، تمام مدت احساس میکردم مرگ بیخ گوشمه.»
گراویس فقط لبخند تلخی زد و زمزمه کرد: «آروم باش گورن. تو که تو خطر نبودی.»
گورن بلافاصله منفجر شد و با ترس توضیح داد: «خفهشو! جون من هم در خطر بود. اگه فرقه بهشت متوجه میشد که من به یکی که تو قلمرو تعدیل بدن هاله-اراده داره پناه دادم، حتی نمیفهمیدم چطوری مُردم!»
حالا گراویس شرایط را جدی گرفت. او فقط پرسید: «چی؟»
گورن با درماندگی خندید و گفت: «یکی که تو قلمرو تعدیل بدن هاله-اراده داره یه تهدید احتمالی برای فرقه بهشته. اگه همچین کسی به قوی کردن هاله-ارادهاش ادامه بده، وقتی از قلمرو شکلگیری روح خارج شه ممکنه حتی رئیس بهشت رو سرکوب کنه.»
گراویس شوکه شد. رئیس بهشت، رئیس گیلد فرقه بهشت و همچنین قدرتمندترین فرد در کل جهان بود. بهنظر میرسید تصمیم گراویس برای اعتماد به گورن درست بود. او پرسید: «اگه هاله-ارادهام رو فاش میکردم چی میشد؟»
گورن عصبی نفس کشید. با ترس گفت: «اون مرد بلافاصله هر دوی ما رو اعدام میکرد» و گراویس احساس کرد سوراخی در سینهاش باز شده است. انتظار یک چیز بد را داشت اما نه به این بدی!
گراویس دوباره پرسید «چرا؟»
«کسی با این استعداد که از بهشت و زمین متولد نشده باشه؟ این جفنگیاته! اگه بهشت و زمین برای خلق یک نابغه بیهمتا آماده بودند، قبلش فرقه بهشت رو مطلع میکردند.»
گورن نفس عمیقی کشید و ادامه داد: «شاید خبر نداشته باشی، ولی اون یارو تو قلمرو شکلگیری روح بود.»
گراویس از شوک و ترس نفسنفس زد. او واقعاً همینالان از یک فاجعه فرار کرده بود. آن مرد میتوانست هر دوی آنها را با یک حرکت دست بکشد. گراویس فورا وحشت زده و خشمگین شد. او سر گورن فریاد زد: «چرا زودتر بهم نگفتی؟!»
گورن نیز با خشم جواب داد: «خفه شو! هر بار حداقل یک سال طول میکشه تا فرقه بهشت یه نماینده برای بررسی بفرسته. حتی یه ماه طول میکشه تا اطلاعات به اونا برسه. چطور فوراً یکی رو فرستادن؟ میخواستم بعداً بهت هشدار بدهم که بهخاطر مرور زمان اهمیتش رو فراموش نکنی.»
گورن ناله کرد: « بدشانسی آوردیم که یکی به این سرعت اومد.»
"بد شانسی؟"
گراویس هنگامی که نوری در چشمانش پدیدار شد شروع به تفکر کرد. بهشت طوری رفتار کرده بود که انگار میخواهد گراویس بهسرعت به قلمرو شکلگیری روح برسد تا امتیازش را از دست بدهد. بااینحال، بهشت از یک حقهی کاملاً شرورانه نیز استفاده کرده بود. ابتدا به گراویس حس امنیت داده بود و سپس بلافاصله اقدام به کشتن او کرد.
گراویس آهی عصبی کشید. بهشت را دست کم گرفته بود. فکر میکرد دست بهشت برایش رو شده و دیگر نمیتواند غافلگیرش کند. چشمانش از خشم تیره شد. تا کی باید گول حقّههای بهشت را میخورد؟ او صادقانه تمام تلاشش را میکرد که داخل تلههای آن نیفتد، اما خیلی سخت بود. چگونه میتوانست انتظار چنین چیزی را داشته باشد؟
بعد از مدتی هر دو آرام شدند و کمی بیشتر صحبت کردند. شب که شد خداحافظی کردند و گورن رفت.
«گورن منو تو گیلد قبول کرده، حتی اگه به معنای بهخطر افتادن جونش باشه. اگه به فرقه بهشت اطلاع میداد میتونست پاداش خوبی دریافت کنه ولی بااینحال تصمیم گرفت بهم اعتماد کنه.»
گراویس درحالیکه در خانهاش را تماشا میکرد با خودش زمزمه کرد: «گورن امروز جون من رو نجات داد. با وجود اینکه جون خودش هم در خطر بود، اما این که اون امروز منو نجات داد هنوزم سرِ جاشه. همراه کمکش تو آزمون ورودی و محافظت از سیبر جدیدم خیلی مدیونشم.»
گراویس با خود قسم خورد: «من در آینده همهچیز رو برات جبران میکنم گورن.»
کتابهای تصادفی


