صاعقه تنها راه است
قسمت: 83
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 83 – تورنمنت
زمان تورنمنت رسیده بود.
همه در میدان جمع شده بودند و منتظر آمدن گورن شدند. فقط قویترینهای گیلد صاعقه که برای پیشرفت فقط به صاعقه طبقه چهارم نیاز داشتند شرکت میکردند. بقیه فقط برای تماشا آمده بودند. با احتساب گراویس، فقط هشت شرکتکننده در تورنمنت حضور داشتند و همه به جز گراویس بدنی کاملاً معتدل داشتند.
گراویس همچنین میتوانست جِیمی را درحال تماشای تورنمنت ببیند. او با حالتی خواهشکننده به گراویس نگاه میکرد و گراویس فقط توانست آه بکشد. گراویس قبلاً در مورد پاسخش تصمیم گرفته بود.
او برنده میشد.
فکری که او را مجبور به تصمیمگیری در مورد آن کرد، یک فکر ساده بود. جیمی گفته بود فقط 3ماه طول میکشد. بنابراین، اگر برادرها باید منتظر بمانند، برای آنها نیز فقط سه ماه خواهد بود. جِیمی گفته بود که سه ماه برای گراویس معنایی ندارد و اگر برای گراویس معنا ندارد پس برای جِیمی و فرانک هم نباید معنایی داشته باشد.
همچنین اگر فرانک به دلیل ضعف ارادهاش نتواند دانه صاعقه خود را تا ۵۰درصد انرژی تخریب متراکم کند چه؟ طبقه چهارم میتوانست دردناکتر از همه طبقات قبلی باشد. آیا قرار بود گراویس تورنمنت بعدی را هم رها کند؟ او این را نمیخواست.
بنابراین گراویس تصمیم گرفت تورنمنت را برنده شود. دلش برای فرانک نمیسوخت ولی برای جیمی چرا. جِیمی فقط میخواست زندگی برادرش را راحتتر کند، اما با این کار ارادهاش را خراب کرده بود. گورن گفته بود گیلد صاعقه گلهای گلخانهای ایجاد نمیکند زیرا فقط گلهای وحشی توانایی تحمل طوفان را دارند.
یک فرد نمیتواند شخص دیگری را قدرتمند کند. حتی پدر گراویس هم نمیتوانست کسی را به سطح خودش برساند. او فقط میتوانست مقدار معینی نیرو به آنها بدهد و سپس آنها باید به خودشان تکیه میکردند. فرانک در قلمرو جمعآوری انرژی دچار مشکل میشد. احتمالاً اراده او نیز آنقدر قوی نخواهد بود که روحش را تعدیل کند.
گورن با رسیدن فریاد زد: «خیلهخب، شما 8نفر شرکتکنندگان این سری هستین؟»
8نفر وسط میدان به سادگی سرشان را تکان دادند.
«خیلی هم عالی! 8نفر برای ایجاد یک جدول دقیق تورنمنتی عالین. پس، ما هم همین کار رو انجام میدیم.»
شرکتکنندگان هیجانزده و مضطرب بهنظر میرسیدند. رئیس گیلد آنها همیشه از روشهای جدید برای تصمیمگیری در مورد مبارزه استفاده میکرد. آنها مانده بودند که این بار چه خواهد کرد.
گورن یک کیف کوچک پر از سنگ بیرون آورد. او درحالیکه 8سنگ را بهسمت شرکتکنندگان پرتاب می کرد، گفت: «بگیرین!»
آنها به راحتی سنگهای خود را گرفتند و به گورن نگاه کردند و منتظر دستورات او شدند.
او با پوزخندی توضیح داد: «سنگتون رو سمت یه نفر پرتاب کنین. اگه بهش برخورد کنه، اون شخص حریف شما میشه. اگر کسی مورد اصابت قرار گرفته بشه، دیگه نمیتونه سنگش رو پرتاب کند. فقط یه فرصت دارین.»
گراویس در حالی که منتظر بود فکر کرد: «خب، اینم یه راهِ تصمیمگیری در مورد اینکه کی با کی میجنگس.»
برایش مهم نبود حریفش کیست.
فرانک و مرد دیگری بهطور همزمان سنگ های خود را بهطرف یکدیگر پرتاب کردند. بهنظر میرسید که آنها در تصمیمگیری بسیار سریع بودند. او در پایان نتیجه گرفت: «اون یارو احتمالاً یکیه که جِیمی برای باختن به برادرش بهش پول داده.»
دو شاگرد مرد دیگر نیز به سرعت سنگهایشان را بهسمت یکدیگر پرتاب کردند. آن ها پرتابهای معمولی نبودند و گراویس در پشت آن سنگها بدخواهی احساس میکرد. انگار آن دو شاگرد با هم دشمنی داشتند.
زن از برج صاعقه نیز در تورنمنت شرکت کرده بود. بدون اینکه خیلی منتظر بماند سنگش را بهسمت گراویس که حوصله جاخالی دادن نداشت، پرتاب کرد. او همیشه در برج صاعقه میماند و از آنچه در گیلد صاعقه می گذشت اطلاع چندانی نداشت. او میدانست که گراویس تنها ۴۰ساعت در طبقه سوم برج صاعقه گذرانده. میتوانست او را شکست دهد.
به این ترتیب، پرتاب سنگ تمام شده بود و حریفان انتخاب شدند. گورن رو به همه فریاد زد: «خیلهخب، ما به ترتیبی که حریفا انتخاب شدن میجنگیم.»
گورن به فرانک و مرد دیگر اشاره کرد و ادامه داد: «بیاین بالا. اولین مبارزا شمایین!»
حریف فرانک فوراً فریاد زد: «من تسلیمم.»
گراویس از قبل انتظارش را داشت و گورن اخم کرد و آهی کشید. سابقه هم نوعی قدرت بود. گورن رو به دو حریف بعدی کرد و به آنها اشاره کرد که شروع کنند.
آنها بلافاصله بهسمت گلوی یکدیگر رفتند و تمام توان خود را برای پیروزی به کار گرفتند. آنها از ضربات برشی، قطعه کردنی، مشت، لگد، چشم بریدن، ضربات ناعادلانه، گاز گرفتن و خراشیدن استفاده میکردند. گراویس خیلی متعجب شد. از نظر او، بهنظر میرسید که آنها واقعاً قصد کشتن یکدیگر را دارند.
دعوا مدتی ادامه داشت تا اینکه هر دو غرق در خون شدند. آنها دوباره به سمت یکدیگر خزیدند و میخواستند دیگری را بکشند.
بنگ!
گورن هر دوی آنها را با لگد بیرون کرد و با عصبانیت فریاد زد: «احمقا! چرا شما دو نفر نمیتونین فقط با هم صلح کنید؟ هیچ کدومتون امروز برنده نشد! جفتتون باختین!»
هر دو فقط روی زمین دراز کشیدند و دیگر حرکت نکردند چون وقتی گورن به آنها لگد زده بود هوشیاری خود را از دست دادند. آنها خیلی خسته بودند.
گورن آهی کشید. بدون اینکه به سمت فرانک برگردد گفت «فرانک ، تو به فینال رفتی.»
فرانک با خوشحالی سری تکان داد، اما گورن اهمیتی نداد. گورن به گراویس و زن اشاره کرد و گفت: «بیاین بالا!»
گراویس جلو رفت و وسط میدان مبارزه ایستاد. زن لبخندی از خود نشان داد و نیزهای بلند بیرون آورد. او درحالیکه خودش را آماده میکرد، اظهار نظر کرد: «ازم کینه بهدل نگیر، بچه. تو سادهترین هدفی!»
گراویس فقط با حالتی خنثی تماشا کرد. او با چنین رجزخوانی ضعیفی هیجانزده نمیشد زیرا باید اراده خود را حفظ میکرد. او فقط منتظر ماند تا زن حمله کند.
زن از بیمحلی گراویس بهاو آزردهخاطر شد و با نیزهاش به جلو حرکت کرد. سرعت و قدرت او نشان میداد او بدنی کاملاً معتدل دارد. تماشاگران تقریبا نمیتوانستند حرکات او را دنبال کنند. او نیزه را دراز کرد و تمام قدرت خود را در یک ضربه به جلو رها کرد.
گراویس نیزه را با یک دست گرفته و حمله را متوقف کرد. هیچکدام از تماشاگران چشمان خود را باور نمیکردند و فکشان افتاد. گراویس آن حمله را با یک دست متوقف کرده بود؟ او حتی در حین انجام این کار کاملاً آرام بهنظر میرسید!
چه مسخره! برای کشتن یه جانور اهریمنی ردهبالا، یا به یک نفر در قلمرو جمعآوری انرژی یا چند نفر با بدن کاملاً معتدل نیاز بود. تمام قدرت جانوران از بدنهای باورنکردنی و قدرتمند آنها سرچشمه میگرفت. بااینحال، گراویس بدنی هم سطح با جانور اهریمنی ردهبالا داشت. مبارزه با او مثل جنگیدن با یک جانور اهریمنی ردهبالا و فوقالعاده سریع و باهوش بود.
زن که توانست وضعیت را باور کند فقط به گراویس نگاه کرد. ناگهان گراویس نیزه را کشید و آن را از دستانش خارج کرد. سپس نیزه را برگرداند و آن بهسمت گردن او نشانه گرفت. زن هنوز احساس میکرد که این وضعیت غیرواقعی است، اما بالاخره پس از چند ثانیه بالاخره توانست با واقعیت کنار بیاید.
او فقط میتوانست آه بکشد. او شکستخورده گفت: «من تسلیمم.»
گراویس نیزه را کج و در زمین فرو کرد و بدون اینکه چیزی بگوید به کناری رفت.
گورن مخلوطی از وجد و شوک را احساس کرد. هر چقدر گراویس قویتر باشد، بیشتر فکر میکرد که تصمیمش برای حمایت کامل از او درست است. او به یک نابغه کمک کرده بود! گراویس مطمئناً در کمترین زمان به فرقه خدای صادقه میرسید و سپس بر همهچیز مسلط میشد. گورن نمیتوانست صبر کند تا ببیند گراویس به عظمت میرسد.
گورن برای آخرین مبارزه راند اول فراخوان داد، اما در کمال تعجب، هر دوی آنها در یک زمان تسلیم شدند. آنها هیچ شانسی برای پیروزی در مقابل گراویس یا فرانک نداشتند. اگر آنها نمیتوانستند برنده شوند، چیزی بهدست نمیآوردند، پس چرا به خودشان زحمت دهند؟
گورن با شنیدن این حرف، ابروهایش را درهم کشید. اگر کسی ارادهای قوی داشت، میجنگید و سعی می کرد از محدودیتهای خود عبور کند. یافتن شجاعت مبارزه با شخص قویتر نیز نوعی رشد بود. این نشان میداد که مردم میتوانند از سایههای خود جلو بزنند و کارهایی را انجام دهند که قبلاً قادر به انجام آن نبودند.
گورن درحالیکه بهجلو میرفت گفت: «متوجهام. فرانک درحالحاضر تو فیناله چون دو نفر دیگه برای رقابت بیشازحد آسیب دیدهان. بقیه، غیر از گراویس، تسلیم شدن. پس بیاین مستقیم به فینال برسیم.»
«گراویس در مقابل فرانک!»
کتابهای تصادفی

