فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 143

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۴۳ - ۱۴۳ - نابغه‌ای در سطح هفتم

شاگرد دیگه‌ای با سطح هفتم جمع آوری انرژی فریاد زد: «من هستم.»

گراویس تعجب کرد چون مطمئن بود که پس از نمایشش، هیچکس در اون سطح نمی‌خواد با اون مبارزه کنه. واقعا مشخص نبود با سطحی که دارن فقط باعث نابودی خودشون میشن؟ با این حال، وقتی گراویس از نزدیک به شاگرد نگاه کرد، چشماش برق زدن.

اینطور نتیجه گرفت :»-هاله ی اراده داره. احتمالاً یک نابغه ی گیلد آتیشه.»

گراویس بعد از تمرینای مربوط به ارادش، می‌تونست تا حدودی متوجه اراده‌ی بقیه بشه. گراویس انتظار داشت که بالاخره، همه بتونن قدرت اراده دیگران رو فقط با یک نگاه تشخیص بدن. گراویس احتمالا بزودی این توانایی رو به دست می‌آورد.

با خودش فکر کرد: «- اما حتی داشتن هاله‌ی اراده می‌خواد چه کمکی بهش بکنه؟»

شاگرد دید که هیچکس دیگه ای با سطح هفت پا پیش نزاشت. بی‌درنگ قرص رو به سمت گراویس پرتاب کرد. گراویس بهش نگاه کرد و با سر به شاگرد اشاره کرد. گراویس به شاگرد گفت: «قبل از شروع، بزار ازت چیزی رو بپرسم.»

شاگرد سرش رو با بی‌محلی تکون داد.

گراویس پرسید: «چرا با وجود اینکه همین الانش هم هاله‌ی اراده داری هنوز می‌خوای اراده خودت رو تقویت کنی؟» شاگردای تماشاچی با شوک نفس عمیقی کشیدن. گراویس از کجا فهمیده بود که اون هالهی اراده داره؟

شاگرد با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت، اما زود به حالت عادی برگشت. اون گفت: «ارادهی من ممکنه که در قلمرو تهذیب فعلیم برتر باشه، اما همیشه این‌طور نمی‌مونه. برای بهتر شدن باید تلاشم رو ادامه بدم!»

گراویس فقط می‌تونست آه بکشه. پس دلیل اینکه شاگرد ارادش رو تقویت می‌کرد، با دلیل گراویس یکی بود. این اولین کسی بود که گراویس ملاقات می‌کرد، که از نظر اراده برتر از دیگران بود، اما همچنان می‌خواست خودش رو تقویت کنه. دیگران از مزیت خودشون راضی بودن و به آینده‌ی دور اهمیت نمی‌دادن. آیا حضور در قلمروی شکل‌گیری روح براش کافی نبود؟

گراویس در حالی که به شاگرد اشاره کرد گفت: «باشه، بیا انجامش بدیم.» و به شاگرد اشاره کرد. شاگرد احساس کرد بهش توهین شده. گراویس قطعا می‌دونست که اون هالهی اراده داره، پس چرا بازم اون رو جدی نمی‌گرفت؟ گراویس حتی اسلحه اش رو هم در نیاورد.

شاگرد قبلاً دیده بود که بدن گراویس چقدر قویه و قصد نداشت مستقیم به سمت مرگ بره. در عوض، چند گلوله آتشین در دستش درست کرد و اون‌ها رو آماده کرد. گراویس ابروهاش رو بالا انداخت. شاگرد باید می‌فهمید که اتیش کمک چندانی براش نیست. چرا از آتیش استفاده می‌کرد؟ تنها راه عبور از دفاعش ترکیبی از آتیش و حملات فیزیکی بود.

شاگرد در حالی که هر دو گلوله آتشین رو آماده نگه می‌داشت، گراویس رو زیر نظر داشت. زمانی که بهم نزدیک شدن، شاگرد یک گلوله آتشین رو به سمت گراویس پرتاب کرد که گراویس سریعاً با مشت بهش ضربه زد. گراویس معمولاً جاخالی می‌داد، اما ایندفعه می‌خواست ببینه شاگرد چه برنامه‌ای داره. گلوله آتشین با صدای بلندی منفجر شد، اما روی گراویس اثری نداشت. گراویس صدای دیگه‌ای شنید و پوزخندی زد.

گراویس که شمشیر این یکی شاگرد رو هم گرفته بود پوزخندی زد. صدای کوچیکی که شنیده بود ،صدای گلوله ی آتشین دوم بود. چرا صدای گلوله‌ی آتشین دوم ساکت‌تر و دورتر از گلوله ی اول بود؟ یک تهذیب‌گر متوسط در اینطور شریطی ممکنه نتونه نقشه‌ی مهاجم رو به این سرعت حدس بزنه، اما گراویس تجربه‌های زیادی از میدون جنگ داشت.

گراویس حدس زد که شاگرد از موج انفجاریِ گلوله‌ی آتشین برای افزایش سرعتش استفاده کرده. شاگرد با استفاده از دودی که جلوی گراویس جمع شده بود، با سرعتی بیشتر از اینکه گراویس بتونه پیش بینی کنه بهش حمله می‌کرد.

گراویس ستایشش کرد: «- روشش واقعا هوشمندانه هست.»

شاگرد شوکه شد، اما تجربه‌ی نبرد بیشتری نسبت به گذشتش داشت. اون به جای اینکه به سمت مرگش بره، به سرعت آتش اطراف شمشیرش رو منفجر کرد تا کمی فضا بدست بیاره. در کمال تعجب، دست گراویس بر اثر ضربه منفجر شد. ممکن بود این انفجار به دستش آسیب زیادی وارد نکرده باشه، اما موج ضربه به قدرت بدنیش غلبه می‌کرد.

فکر کرد: «- سرگرم کنندست.»

هووش!

ناگهان گراویس فشار هاله‌ای رو حس کرد. گراویس هرگز با هاله‌ی اراده با شخص دیگه ای نجنگیده بود ،از احساس سنگینی‌اش تعجب کرد.

با شگفتی فکر کرد: «- آیا دشمنای من چنین احساسی دارن؟»

احساس می‌کرد که در اعماق آبه و از همه طرف بهش فشار وارد میشه. فشار فقط از بالا نبود. فشار از همه طرف وارد می‌شد و انگار سعی داشت که وارد بدنش بشه.

مهاجم سعی کرد از لحظه‌ای که هاله‌ی اراده‌ش رو رها کرد به عنوان یک غافلگیرکننده برای گرفتن گراویس که گاردش پایین بود استفاده کنه. البته اینکار حتی کوچک‌ترین مزاحمتی برای گراویس ایجاد نکرد. این یک هاله‌ی اراده تازه ایجاد شده بود و حتی به هاله ی اراده‌ی گراویس نزدیک هم نبود. هاله‌ی اراده گراویس زمانی که هنوز به این دنیا نرسیده بود همین‌طور مانند مهاجم قوی بود. گراویس به راحتی دوباره شمشیر رو در دستانش گرفت.

این بار مهاجم مثل قبل آروم نبود. اون از همه ی حربه‌هاش در اون حمله استفاده کرده بود، از جمله هاله‌ی ارادش‌ و داشت مضطرب می‌شد. باید یک کاری می‌کرد!

بوم بنگ!

شمشیرش دوباره منفجر شد، اما قبل از اینکه بتونه عقب نشینی کنه، سوراخ بزرگی در تنه‌اش ظاهر شد که صاعقه همچنان در اطرافش سوسو می‌زد. شاگرد با تعجب به نیم‌تنش نگاه کرد. گراویس در حالی که از میان دود انفجار عبور می‌کرد، گفت: «دوبار از یک ترفند استفاده نکن». صاعقه همچنان روی دست راستش سوسو می‌زد. « هرکسی درسطح هفتم با من مبارزه کنه، فقط باید منتظر مرگش باشه.»

شاگرد در حالی که گراویس بهش اشاره می‌کرد،با ترس بهش نگاه کرد. دو پیچ کوچیک صاعقه از انگشتش بیرون اومدن، به چشم‌های شاگرد شلیک و بلافاصله اون رو کشت. به همین سادگی، نابغه‌ای که باید متخصص شکل گیری روح می‌شد، درگذشت.

گراویس انرژی رو جذب کرد و از وسایل با ارزش جسد گذشت. شاگرد با انرژی جذب شده از دو شاگرد سطح هفتم که کشته بود، ۴۰ درصد ازسطح هفت جمعآوری انرژی رو طی کرده بود.

گراویس مقدار قابل‌توجهی سنگ جادویی پیدا کرد و همچنین نگاهی دقیق به سلاح شاگرد انداخت. سلاحش تقریباً به خوبیِ سلاح فعلیِ اون بود. اون تصمیم گرفت اون رو به عنوان یدک نگه داره. چه کسی می‌دونست؟ شاید دوباره اسلحش رو گم می‌کرد. سپس جسد رو برداشت و بدون اینکه نگاه کنه به طرف رودخونه انداخت که البته اسکای اون رو سریعا خورد.

گراویس دوباره برخاست و چند مفصلش رو جا انداخت. «چندنفرِ دیگه با سطح هفت می‌خواید جلو بیاید؟»

کتاب‌های تصادفی