همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 35
فصل ۳۴
طغیان (۲)
[طغیان وضعیت ویژهایه. در طغیان هیولاهای جهش یافته هستند که اصیل نیستند و از هیولاهای اصیل خیلی قویتر هستند. انرژی تلههای مرگ رو جذب میکنن و با تغییر محیط آسیب زیادی به افراد ایجاد میکنن.]
«مطمئنی طغیانه؟»
[آره.]
ارتا سرش رو برگردوند و به بیرون نگاه کرد. وسط شهر، یه صخرهی گنده درست شده بود.
[تنها چیزی که توانایی تغییر محیط داره، طغیانه.]
«پس هیولاها توی یه محیط ایزوله مثل سیاهچال گیر میوفتن ولی بعدش در طغیان تبدیل به هیولاهایی میشن که میتونن محیط بیرون رو مثل سیاهچال کنن؟»
[درسته.]
آدمای توی فرودگاه با عجله راه میرفتن. آدمایی که توانایی استفاده از مانا نداشتن نمیدونستن چی کار کنن و ارتش و پلیس به طرف پناهگاه بردنشون. افرادیم که میتونستن از مانا استفاده کنن، گروه تشکیل دادن تا آمادهی مبارزه شن.
از بیرون هم صدای آلارم و آژیر هشدار و هلیکوپتر میومد تا مردم رو نسبت به وضعیت هوشیار کنن.
حالا دیگه باید مراقب باشن که جون افراد به خطر نیوفته به خاطر هیولاها.
یو ایلهان به طرف خروجی دوید و ارتا ادامه داد:
[تلهی مرگ بعد از پر شدن سیاهچال فعال نمیشه دیگه. طغیان هم معمولاً اتفاق میوفته چون دنیا تازه تکامل پیدا کرده و سیاهچالها هم تازه ایجاد شدن. البته جادو و از بین رفتن سیاهچال هم تأثیر داره ولی احتمالاً اتفاق الان ربطی به این دو نداره. مشکل اینه که...]
«مشکل اینه که؟»
[هیولاهایی که در طغیان ایجاد میشن میتونن با تأثیر بر سیاهچال نزدیک به خودشون یه طغیان دیگه درست کنن. یعنی اگه از بین نبریمشون بازم طغیان درست میشه.]
یو ایلهان با خودش گفت وای نه بسه دیگه که با شنیدن حرف ارتا بازم یه پیشبینی کرد که حتماً امروز قراره یه هیولا از دستشون در بره و یه طغیان به خاطر همون هیولا درست میشه و جمع کردن این ماجرا به عهدهی یو ایلهانه!
این چه کوفتیه؟ چرا یو ایلهان باید همش زجر بکشه؟! همین جوریش به خاطر این که نمیتونست بره یه دنیای دیگه ناراحت بود، اینم اضافه شد!
«وای دنیا عجب عندونیه.»
یو ایلهان با درست کردن این تلههای مرگ زجر کشید و حالا طغیان شده؟ از همه طرف داره تو زندگی مشت و لگد میخوره!
بعدشم، درست زمانی که یو ایلهان اومد لسآنجلس این اتفاق باید میوفتاد؟ نیومده بود که بره قمار کنه یا بره بگرده! اومده بود که فقط پرواز عوض کنه! و همون زمان طغیان شد؟ و اگه یه هیولا فرار کنه باز طغیان میشه؟ از بس همه چیز خر تو خر بود عصبانی شد!
تنها یک راه برای خالی کردن عصبانیت یو ایلهان بود.
«یه مأموریت بم بده. یه مأموریت که پاداش زیادی داشته باشه. جدی میگم!»
[ب...باشه!]
ارتا که دید یو ایلهان عصبانیه به حرفش گوش داد.
[معمولاً وقتی طغیان میشه، بهشتیا وارد عمل میشن و به کسایی که میتونن طغیان رو متوقف کنن مأموریت و پاداش میدن.]
«پاداشا چین؟»
[امتیاز وضعیت. براساس دستاوردها ممکنه مهارت هم بگیری. البته به پای مهارت مقاومت به سم نمیرسه.]
«خوبه، بدش.»
همون موقع که یو ایلهان مأموریت رو قبول کرد، یکی از خروجیهای فرودگاه منفجر شد. همون جا یه خزنده شکلی بود که روی دو پا راه میرفت و از دهنش آتیش بیرون میومد و اینجوری هرج و مرج توی فرودگاه بیشتر شد.]
[کیااا... سابقه... سابقه میخوام.]
«واای مثل اراذل و اوباش میمونه.»
[ممکنه قیافش اینجوری باهش ولی یه هیولای کلاس دو هست که تواناییهای منحصر به فردی داره. حواست باشه!]
ارتا اینا رو گفت تا یو ایلهان جدی برخورد کنه ولی یو ایلهان زیاد نگران نبود.
اعتماد به سقف داشت؟ نه ولی اعتماد به داشت.
«بعد از دیدن زرهم این رو بگو.»
[ولی...]
«فقط زره نساختم که.»
یو ایلهان یه نیزهای که نور سیاه کمی از خودش ساطع میکرد درآورد و پرید هوا.
[نیزهی سیاه خدای مرگ]
[رتبه: منحصر به فرد]
[قدرت حمله: ۲۴۰۰]
[خصوصیات: ۳۰٪ افزایش در ضربهی کاری و آسیب در حملهی ناگهانی.]
[مقاومت: ۱۷۰۰/۱۷۰۰]
[شاهکاری از استاد آهنگری. ساخته شده از قلب آهنین و قلب آهنین گنده. از آنجایی تنها یک نفر میتواند از این نیزه استفاده کند، قدرت خدای مرگ با تمام تاریکیاش در آن نهفته شده است.]
چون هیولایی که به فرودگاه حمله کرده بود، نمیتونست یو ایلهان رو ببینه، یو ایلهان در حالی که اومد روی زمین نیزه رو توی سرش فرو کرد.
[ضربهی کاری!]
[شما ۴۱۸۷۰۳ تجربه به دست آوردید.]
[شما سوابق خزندهی آتشین سطح ۶۲ را به دست آوردید.]
یو ایلهان وقتی رسید زمین، نیزش رو درآورد. چون خصوصیات سلاح و زرهش هم بودن، با یه ضربه از سر تا رون پای خزنده شکافته شد.
«عجب ضربهای.»
[سنگ جادو نداره. همش رو بذار توی کیفت و بعداً تیکه تیکش کن.]
داخل فرودگاه آدمایی بودن که میخواستن بدون خسارت به وسایل و مردم جلوی هیولا رو بگیرن و بقیه هم تشویقشون میکردن.
و یه دفه هیولا افتاد زمین و یه مرد با زره فلزی و ماسک ظاهر شد. نمیتونستن جا نخورن!
«این کیه؟»
«عجب زرهی داره! منم مأموریت داشتم ولی همچین چیزی بهم ندادن.»
«با یه ضربه نصفش کرد؟ مهارتش چیه این؟»
یو ایلهان خیلی دلش میخواست داد بزنه که این مهارت نیست ولی بیخیال شد و لاشه رو کذاشت توی کیفش. به خاطر سر و صدای فرودگاه بقیهی هیولاها نگاهشون رفت سمت یو ایلهان.
بعضی هیولاها نمیدیدنش و اوناییم که دیدنش ازش عصبانی شدن. پس یو ایلهان حتماً باید از فرودگاه خارج میشد!
«هع.»
نیزش رو محکم گرفت و رفت طرف خروجی. همون موقع آتیش بزرگی به سمتش اومد. میدونست درست مثل همونیه که خروجی قبلی رو منفجر کرد.
میتونست جاخالی بده چون زیاد سرعت آتیش برتش تند نبود و تلفاتیم قرار نبود ایجاد بشه. ولی جاخالی نداد.
«میخوام بهم بخوره.»
[عجب اسکلیه این!]
یو ایلهان میخواست قدرت دفاعی زرهش رو بررسی کنه و بفهمه باید چه جوری در مقابل حملات جواب بده. به حرف ارتا اهمیتی نداد و جلوی آتیش وایساد. برای یه لحظه حس کرد که تمام بدنش گرم شده و آتیش گرفته.
ولی فقط تأثیرش همین بود و آتیش بعد از برخورد از بین رفت.
«یا خدا! جلوی آتیش وایساد!»
«زرهش بینظیره!»
یو ایلهان آسیب رو بررسی کرد و متوجه شد اگر هم پشت سر هم بهش حمله شه، هیچ طوری نمیشه. ولی باید یه کاری میکرد.
یو ایلهان برگشت. ساختمون داشت از همه طرف فرو میریخت و مردم هم داشتن فرار میکردن و کسانی که میتونستن از مانا استفاده کنن هم داشتن با هیولاهای جهش یافته به نام خزندههای آتشین مقابله میکردن.
اما بیشتر این مبارزها حتی کلاس دو هم نبودن و حتی زره مقاومی هم که یو ایلهان داشت، نداشتن. پس مجبور بودن به این طرف و اون طرف برن تا آتیش بهشون نخوره. جادوگرانی هم بودن که سپر درست میکردن و بیشتر مورد توجه قرار میگرفتن.
یه جادوگر خوش قیافهای که انگلیسی رو با لهجهی بریتانیایی صحبت میکرد گفت:
«هی شوالیهی باحال زرهی، سپر نمیخوایی؟»
«نه نمیخوام.»
یو ایلهان به آرومی جوابش رو داد و حرکت کرد چون یه گوله آتیش از پشت سر یه مبارزی که داشت با شمشیر با خزندهای دیگه مقابله میکرد، به طرفش میرفت.
«وا-»
همون موقع که مبارز میخواست داد بزنه، یو ایلهان جلوی آتیش رو گرفت و جلوش وایساد. مبارز خانم میخواست از یو ایلهان تشکر کنه که یو ایلهان بلافاصله پرید هوا.
{کیاااا... سوابق مبارز قوی، سوابق.}
«تو سوابقت رو بده من!»
درسته که گوله آتیشا روی یو ایلهان اثر نداشتن ولی برای این که یو ایلهان راضی بشه باید جواب اینا رو دو برابر پس میداد!
یو ایلهان یه نگاهی به خزنده انداخت و نیزش رو تو دهن لولهای خزنده فرو کرد!
{کیااااااک!}
«مثل آدما داد زدی!»
این ضربه نه کاری بود و نه ناگهانی، به خاطر همین خزنده با یه ضربه نمرد. ولی چون نیزه تو دهنش فرو رفته بود، یو ایلهان راحت تونست تو هوا بچرخونش و اونم نمیتونست از خودش دفاع کنه.
«هع!»
[شما ۴۲۰۹۱۸ تجربه به دست آوردید.]
یو ایلهان سریع نیزه رو به بالا حرکت داد تا سرش رو بترکونه. با دو حرکت یو ایلهان یه هیولای سطح ۶۰ رو کشت.
{کیااااک! مبارز قوی، قویترین مبارز اینجا!}
{سوابقش رو بخوریم!}
{تکامل پیدا میکنیم باهاش، تکامل!}
البته همهی هیولاها دنبال سوابق و تکامل نبودن. ولی هیولاهای طغیان یه جوری بودن. هم ترسناکترن و هم غیرقابل پیشبینیتر.
آدما متوجه این موضوع شدن و با قدرت بیشتری باهاشون مقابله میکردن چون با هیولاهای قبلی فرق داشتن و مبارزه یک طرفه نبود. و حالا مبارزه بین هیولاها و انسانها شروع شده بود!
«ممنون که نجاتم دادی. قدرت فوقالعادهای داری.»
اون مبارز خانمی که خزنده رو شکست داد با کمک تیمش به یو ایلهان نزدیک شد و ازش تشکر کرد.
یو ایلهان دید که قدرت افراد در گروهها بیشتر میشه و این خانم هم تونسته یه هیولای کلاس دو رو شکست بده.
«چه جوری برات جبران...»
با این که این خانم یه کلاه خود سرش بود و صورتش معلوم نبود، ولی یو ایلهان از ثدای نازکش تشخیص داد که حتماً یه زنه.
البته چون یو ایلهان استانداردهای بالایی که بعد از هزار سال زندگی با فرشته به دست آورده بود، هیچ حسی بهش دست نداد!
«از حالا به بعد حواست به پشت سرت باشه توی مبارزات.»
یو ایلهان یه نصیحت کوچیک کرد و رفت. ولی هنوز میتونست حرفای دختره و گروهش رو بشنوه.
«خیلی باحاله.»
«آدم جالبیه.»
«صداش چقدر قشنگ بود.»
و یو ایلهان یه خرده بیشتر پُز داد.
«میدونم عالیم.»
[آره تا وقتی که صورتت رو بپوشونی.]
جواب ارتا مثل همیشه دندان شکن بود.
چون حرف ارتا درست بود، یو ایلهان دیگه حرفی نزد ولی داد زد تا بتونه به هیولایی پیدا کنه و عصبانیتش رو سرش خالی کنه.
«بیایین ببینم!»
البته فقط دنبال این خالی کردن خودش نبود. چون نمیتونست از تأثیر حملهی ناگهانی استفاده کنه، میخواست هیولاهای بیشتری سمت خودش بکشه که تجربه بیشتر به دست بیاره. انقدر اعتماد به نفس داشت که حتی اگرم حملهی خزندهی آتشین بهش میخورد، از جاش جم نمیخورد.
البته همهی هیولاها بهش واکنش ندادن و دنبال مانای افراد دیگه بود. ساختمونا رو خراب میکردن و با بقیه در حال مبارزه بودن و تمام تلاششون رو میکردن.
[عالبه، خیلیا رو کشتی و خیلیا هم بیمحلت کردن. عالی هستی!]
«خفه شو.»
یو ایلهان با خودش گفت: دفعهی بعد یه فریاد جنگی به دست میارم که نیاز به مانا نداشته باشه و پرید هوا.
اگه نمیتونست هیولایی رو جذب کنه، پس باید از طریق خدمات خدای مرگ استفاده میکرد!
کتابهای تصادفی


