NovelEast

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 160

تنظیمات

فصل ۱۵۹

بعد از فعال کردن مانع، ایل‌هان روی یک برنامه بسیار منظم تمرکز کرد.

علیرغم این واقعیت که هیچ تغییری در طلوع و سقوط خورشید و ماه در مانع وجود نداشت، او ۲۴ جعبه را به جای هر یک ساعت به عنوان یک روز اختصاص داد و در دوازده ساعت اول، تجهیزات مختلف ساخت. اگرچه انسان‌ها ماشین نبودند، اما او تجهیزات کمیاب یا بالاتر را یکی پس از دیگری چکش کرد و کاملاً با آتش ابدی همگام بود.

به این ترتیب، روزانه بیش از ۵۰۰ قطعه تجهیزات تولید میشد. از آنجایی که او ابتدا از مواداولیه هیولایی سطح پایین تر استفاده می‌کرد، دشواری کار، نسبتاً کمتر بود و مجبور نبود خلق مانا را نیز روی آنها انجام دهد.

سپیرا در حالی که به انبوه تجهیزات ساخته شده توسط ایل‌هان نگاه می‌کرد، پرسید:

[آیا واقعاً قصد داری اینا رو روی زمین توزیع کنی؟]

«آره.»

وقتی ایل‌هان سر تکان داد، او سرش را کج کرد و به پرسیدن ادامه داد:

[اما بعدش اونا متوجه نمیشن سوسانو و ونگارد با هم مرتبطن؟]

«احتمالا.»

ایل‌هان با او موافق بود. اگر وسایلی که این بار ساخته بود از طریق ونگارد توزیع می‌شد، مردم متوجه می‌شدند سوسانو که این بار گرگ‌ها را قتل عام کرد و ونگارد باید با هم رابطه داشته باشند.

«من نمی‌تونم این موضوع رو برای همیشه پنهان کنم، و در وهله اول هیچ قصدی برای پنهان کردنش نداشتم. اینطور نیست که آدمای احمق روی زمین وجود دارن که ونگارد رو آزار بدن.»

[هاه، همه شوکه میشن.]

قبلاً هم عده‌ای این را می‌گفتند اما در لحظه عرضه این تجهیزات از نتیجه باخبر می‌شوند.

مردم از این واقعیت که ارتباطی بین بهترین فروشگاه تجهیزات روی زمین و قوی‌ترین فرد روی زمین وجود دارد، شوکه خواهند شد. اگرچه، هیچ کس متوجه نمی‌شود که آنها یک نفر هستند.

[کره یک نفرو پیدا کرده که خیلی خرشانسه.]

«من واقعاً از روش آموزشی کشورم که به من کمک کرد تنهای کیهانی باشم سپاسگزارم. می‌تونم پرچم کره رو هرروز به اهتزاز دربیارم، پس ای کاش یکم این مالیات رو کاهش بدن.»

[تو واقعاً تزلزل ناپذیری.]

هنگامی که ۱۲ ساعت به همین ترتیب گذشت، ایل‌هان فعالیت‌های تولیدی خود را متوقف کرد و به سرعت، محتویات سطل را قبل از تعویض چک کرد. به طور معمول، این تنها زمان صرف غذا در روز بود.

همه، از جمله ایل‌هان، تحت فشار زیادی قرار گرفته بودند. لیرا و ارتا که نقش معلم را بر عهده گرفتند. کارآموزانی که انگار مدتی است داخل ماشین لباسشویی بودند. یومیر، که مثل همیشه شجاع بود. و سپیرا که مراقب آنها بود، همه جمع شدند و غذا خوردند.

از آنجایی که وعده‌های غذایی آنها دراین مختصر میشد، همه شکمشان را با گوشت، نوشیدنی، برنج و نان پر می‌کردند.

مخصوصاً نژادگرگ، آریسیا، از الف‌هایی که ایل‌هان «تغییر» داده بود تا بتوانند گوشت بخورند، سرسخت‌تر به نظر می‌رسید، هنگام خوردن، تمام وقار خود را به عنوان سلطنتی دور انداخت، گوش هایش را با خوشحالی تکان داد و درحالی که صورتش را کثیف کرده بود، تا وقتی شکمش پر شود خورد.

«ارباب، مهم نیست ما هیولاها چقدر شبیه انسان‌ها باشم، در نهایت هیولا هستیم. و هیولاها نژادهایی هستن که با همنوع‌خواری قوی‌تر میشن. این روشیه که اجازه نمیده قدرت کل نژاد کاهش پیدا کنه و غریزه‌ایه که تقریباً در همه هیولاها حک شده.»

«برای اینکه اجازه ندید قدرت کلی نژاد افت کنه، هه.......»

ایل‌هان هر چقدر گوشت گرگ می‌خورد قوی تر نمی‌شد، اما آریسیا قدرت، مانا و سطحش با خوردن همان گوشت برای همیشه افزایش میافت.

البته، این تغییر، چندان قوی نبود، بنابراین هیولاهای دیوانه‌ای که خویشاوندان خود را می‌بلعند، به ندرت ظاهر می‌شدند. حتی اگر دیده می‌شدند، کسانی بودند که فرآیندهای فکری مشابه ارتش شیطان نابودگر داشتند.

او که از ایل‌هان که دانش جدیدی دریافت کرده بود و فکر می‌کرد هیولاها بیهوده هیولا نیستند، با صدایی دقیق پرسید:

«من باعث شدم احساس انزجار کنین؟»

«نه، فقط احساس کردم که خیلی خرشانسم.»

ایل‌هان تنها با یک جمله نگرانی‌های جدی آریسیا را تمام کرد.

چگونه؟ این به این دلیل بود که بیش از ۱۰۰ هزار گرگ گوشتی در موجودی او وجود داشت.

«از این به بعد بهت اجازه میدم همه گوشت گرگا رو بگیری. باید حداقل ۱۰۰تا در روز بخوری، خب، هر چه بیشتر بهتر.»

«می فهمم ارباب. من همشونو می‌خورم و قوی تر میشم.»

آریسیا از این که احساسات ایل‌هان اصلاً تغییر نکرد، خوشحال شد. مهم نیست که چقدر این حقیقت را درک می‌کرد که او یک هیولا است، باید از اعمال و فرهنگی که کاملاً متفاوت با انسان‌هاست کمی دوری می‌کرد، اما این واقعیت که او فقط آن را با «اوه آره، تو انسان نیستی» پذیرفت. باعث شد او ایل‌هان را به عنوان شخص بزرگی ببیند.

آریسیا گه‌گاهی یواشکی نگاهی به ایل‌هان می‌انداخت که گوشت گرگ بیشتری بیرون می‌آورد و کباب می‌کرد و فکر می‌کرد که این مرد کسی است که ارزشش را دارد که او را به‌عنوان ارباب دنبال کند.

در آن لحظه،

«بابا منم همینطور! آدمخواری!»

«......ها؟»

همه به یومیر، نگاه انداختند.

«اژدها همدیگه رو می‌خورن. مامان گفت!»

«......»

حرف یومیر هیچ جایی برای ایجاد سوء تفاهم نگذاشت. ایل‌هان پس از شنیدن آن کمی احساس ضعف کرد، اما به زودی از لیرا و ارتا خواست تا در موردش با آنها مشورت کند.

«چکار کنیم؟»

[میر می‌خواد قوی‌تر بشه، بهش غذا می‌دیم.]

[متاسفم که فقط ما خوردیمش، اما حالا که می‌دونیم آدم خواری می‌کنن، مشکلی نیست. بهش غذا بدیم.]

«باشه!»

این یک تایید ۱۰۰٪ بود که باعث می‌شد از خود بپرسید آیا ارزش آن را دارد که در وهله اول در مورد آن با آنها مشورت کند. ایل‌هان در حالی که گوشت اژدها را از موجودی‌اش بیرون می‌ریخت، لبخند ملایمی زد.

«میر، بخور و زیاد رشد کن، باشه؟»

«آره!»

یومیر پس از تماشای توده عظیم گوشت خوشحال شد. با نگاه کردن به آن صحنه، ایل‌هان فکر کرد که آیا از نظر انسانی خوب است یا نه، اما میر یک اژدها بود.

کارهای زیادی وجود دارد که انسان‌ها انجام می‌دهند که برای هیولاها غیرقابل درک است. اگر کسی می‌خواهد درک شود، ابتدا باید به سبک زندگی دیگری احترام بگذارد. ایل‌هان که هر لحظه می‌توانست طرز فکرش را اینگونه تغییر دهد، شاید استعداد حکومت بر هیولاها را داشت.

حالا که این کار تمام شد، تنها مشکلی که باقی مانده بود، غذای بقیه بود. از این به بعد نمی‌توانند گوشت اژدها را آنطور که می‌خواهند بخورند، اما از آنجایی که یومیر از طریق آن قوی تر می‌شد، چیزهای خوشمزه دیگری در این دنیا وجود داشت، بنابراین ایل‌هان تصمیم گرفت که نگران آن نباشد.

در همین حین، آریسیا که وسط خوردن گوشت گرگ بود با چشمانی گشاد شده با تعجب زمزمه کرد:

«باورش سخته که گوشت اژدها باشه... بعد از نگاه کردن به اسلحه این موضوع رو پیش‌بینی کردم، اما همونطور که انتظار می‌رفت، شما حتی اژدهایان رو شکار کردین......»

«تعجب می‌کنی وقتی بفهمی اعلی‌حضرت در دارو چیکار کرد.»

[به دستاوردهای ایل هان افتخار نکن، اون افتخار منه.]

[مثلا بزرگسال جمعی، لیرا.]

کتاب‌های تصادفی