NovelEast

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 201

تنظیمات

فصل ۲۰۰

افشاگری تکان دهنده‌ی ارتا ادامه یافت. چون همه‌ی افراد حاضر از وظیفه ارتش بهشت در زمینه‌ی تله‌های ویرانگر خبر داشتند، به سرعت موضوع را فهمیدند.

در آن میان، ایل‌هان متوجه چیز جدیدی شد که قوانین رقابت بود. فکر می‌کرد با نابود کردن همه چیز مشکلی نداشته باشند، اما اینطور به نظر نمی‌رسید.

[به هر شرکت کننده حداقل مجموعه‌ای از وسایل ایمن داده می‌شه. هدف ارتش بهشت توزیع تله‌های ویرانگره نه تضعیف قدرت کلی جهانیان.] (ارتا)

برای انجام این کار، به هر شرکت کننده یک پوسته‌ی محافظی روی پوستشان داده می‌شد. آن پوسته‌ی محفاظ بعد از دریافت مقدار مشخصی آسیب متلاشی می‌شد و شرکت کننده را به دنیای خودش باز می‌گرداند. و نتیجه با توجه به تعداد شرکت‌کننده‌های دشمن که در طول مدت نبرد بیرون انداخته می‌شدند، تعیین می‌شد.

اما حتی اگر آن‌ها در نبرد پیروز می‌شدند، شرکت کننده‌های بیرون انداخته شده نمی‌توانستند دوباره شرکت کنند، پس کلید پیروزی در حفظ هر چه بیشتر نیروها بود.

«اگه شخصی طوری حمله کنه که همزمان هم پوسته‌ی محافظ رو بشکنه و هم شرکت کننده رو بکشه چی؟»

[پوسته‌ی محافظ بهترین کاریه که می‌تونیم انجام بدیم. این یه مسابقه برای محافظت از دنیای خودشونه، پس اگه برای چنین چیزهایی آماده نیستن، در وهله اول نباید شرکت کنن.] (ارتا)

«این حرفت یکم سرد بود......»

نبرد رقابت تا حد زیادی بین نبرد جوان و ارشد تقسیم می‌شد. نبرد جوان، رقابتی بین دنیاهایی بود که در شرف تجربه دومین دگرگونی عظیم بودند و نبرد ارشد، رقابتی بین دنیاهایی بود که قرار است سومین یا بالاترین دگرگونی خود را تجربه کنند. فقط ۴ نفر برتر در رده جوان و ۴ نفر برتر در ارشد می‌توانستند سهم خود را از تله‌های ویرانگر ساخته شده از مواد بهتر به دست آورند.

«چرا یه نوع رقابت از نوع لیگ نیست که عادلانه باشه، چرا به جاش تورنمته؟»

[در حال حاضر ۴۸ جهان برای شرکت توی مسابقات جوان واجد شرایط هستن. ما نمی‌تونیم اجازه بدیم هزار نفر برتر از هر جهان ۴۷ بار بجنگن. در اون صورت احتمالاً ترجیح میدن از تله‌های ویرانگر دست بکشن.] (ارتا)

«درسته.....»

اگر این یک نبرد تمام عیار بود و نه یک نبرد نیروهای نخبه، احتمالاً وضعیت جدی‌تر می‌شد. همه حرف ارتا را پذیرفتند.

«۴ مورد برتر از ۴۸ جهان.....!»

کانگ ‌میرا بعد از فهمیدن اهمیت وضعیت آهی کشید و نایونا مأیوس به نظر می‌رسید.

«فرشتگان فقط وقتی موضوع رو بهمون می‌گن که در آستانه‌ی رسیدن بهشیم.»

[خب، حتی اگه از قبل بدونی هم کاری از دستت برنمیاد.] (لیرا)

«اما هنوزم می‌خواستیم زودتر بدونیم.....!»

[این همه چیز نیست.] (ارتا)

اگر چه خوب بود اگر به همین جا ختم می‌شد اما نشد. پس از انتخاب ۴ تیم برتر جوان و ارشد، رده بندی جوان و ارشد ناپدید و فینال واقعی آغاز خواهد می‌شد.

به همین دلیل بود که فِراتا قبل از سومین دگرگونی زمین به زمین حمله کرد.

«چطور؟»

[چون مواردی وجود داشتن که شرکت کنندگان مسابقات جوان، قوی‌تر از شرکت کنندگان ارشد بودن. اگه رقابت در حالی تموم بشه که جوان و ارشد هنور درحال جنگیدن هستن، در این صورت جوان شکایت می‌کنه، مگه نه؟ البته، اونا می‌تونن توی اون نقطه تسلیم بشن.] (ارتا)

بله، با توجه به اینکه زمین در حال نزدیک شدن به دومین دگرگونی عظیم خود بود، نیروهای فعلی‌اش بسیار قوی بودند. اگر به ایل‌هان هم می‌گفتند وقتی فرصتی برای به دست آوردن تله‌های پیشرفته بیشتر شد، نجنگ، آزرده می‌شد.

[خلاصه بگم. فقط باید تا آخر بجنگی و نبازی.] (ارتا)

«ممنون از راهنمایی واضحت.»

«......باید عجله کنیم. باید با اتحاد خط مقدم حرف بزنیم و همینطور با دولت کشورهای مختلف مذاکره کنیم تا یه حزب متعادل و بالاترین رهبری ممکن رو انتخاب کنیم. اوه، کی انتخاب تموم می‌شه؟»

[۲۴ ساعت بعد از نصب صحنه.] (ارتا)

«پس باید بیشتر عجله کنیم.»

کانگ ‌میرا سریع وسایلش را جمع کرد و با تلفنش به جایی زنگ زد. احتمالا قرار بود به آمریکا برود.

«نمی‌خواستم به این زودی به نیویورک برگردم، اما فوراً برمی گردیم، هوف. آقای ایل‌هان، اگه مشکلی نداری، با هم بریم.»

«صبر کن، باید از یه چیز مطمئن شم.»

ایل‌هان از لیرا پرسید:

«هیولاها می‌تونن توی انتخابات شرکت کنن؟»

[در انتخاب شرکت کنندگان محدودیتی وجود نداره!] (لیرا)

«خوبه، الف‌ها هم؟»

[البته. در واقع، جدا از انتخاب شرکت کنندگان، کل رقابت اونقدر سخت نیست. هیولاها در سمت انسان‌ها. شرکت کردن افراد از دنیایی دیگه. چنین چیزایی اصلا مورد توجه قرار نمی‌گیرن. مشکل اینه که زمین الکی سخت می‌گیره!] (لیرا)

پس به همین دلیل فِراتا به فکر شرکت در مسابقه با پوست انسان افتاد! ایل‌هان به لیرا که داشت می‌خندید جواب داد:

«این چیزای الکی، در حال حاضر، روی زمین، در حال، رخ دادن هستن، اینطور نیست؟»

[هیییک.] (لیرا)

ایل‌هان بر هر بخش محکم تأکید کرد. روی پیشانی‌اش رگ‌ها منقبض شده‌اش دیده می‌شد. لیرا شوکه شده بود و سکسکه کرد.

«پس باید اون قوانین رو در آینده اصلاح کنین، درسته؟»

[بله قربان!] (لیرا)

«از اونجایی که ما آسیب دیدیم، بیایید این مسابقه رو همونطور که هست رها کنیم و لطفاً از دفعه بعد همین کار رو انجام بدین.»

[انجام می‌دیم.] (لیرا)

«خوبه، دختر خوب.»

ایل‌هان داشت به یک فرشته دستور می‌داد. کانگ میرا و نایونا با تعجب به آن صحنه نگاه می‌کردند، در حالی که سپیرا و ارتا آه می‌کشیدند.

«پس......»

«لطفا بگید ارباب.»

بعد از اینکه لیرا قولش را داد، وقتی ایل‌هان سرش را برگرداند، آریسیا آنجا بود. وقتی متوجه شد در حرفشان به او اشاره کردند، به آن‌ها نزدیک شد و منتظر ماند، به همین دلیل بسیار قابل اعتماد به نظر می‌رسید.

«لطفا با فلِمیر تماس بگیر. اون هم به نیویورک می‌ره.»

«هرچند از نظر شما راضی کننده نیست، اما گرگ‌های زیادی وجود دارن که قوی‌تر از مردم زمین هستن. همه رو جمع کنم؟»

«نه، فقط فلِمیر کافیه. در عوض، افراد قوی رو انتخاب کن و بهشون دستور بده تا وقتی که ما دور هستیم، از سئول محافظت کنن.»

«بله.»

آریسیا بلافاصله رفت تا فلِمیر و گرگ‌های دیگر را خبر کند. در حالی که کانگ میرا و نایونا چهره‌های آرامی یافته‌ای داشتند، چون قدرت فلمیر را دیده بودند. الف‌ها به او نزدیک شدند.

«اعلی حضرت الف‌ها رو جمع کنیم؟ جنگجویان قوی که مستقیماً از شما آموزش دیدن، هر زمان که بخواید برای کمک کردن به شما گام بر می‌دارن!»

«الف‌ها توی دارو سختی می‌کشن. چون نتونستم جلوتون رو بگیرم من چهار نفرتون رو آوردم، اما بیشتر از این نمی‌تونم اجازه بدم.»

آن‌ها به آرامی در حال پیشرفت بودند، اما اگر او افراد بیشتری را با خود می‌آورد، ممکن بود نژادشان منقرض شود. نمی‌توانست آن‌ها را به اینجا بیاورد.

علاوه بر این، چهار الفی که نزدش بودند دارای میانگین سطح ۱۳۰ بودند. از آنجایی که پیت بالاترین سطح را یعنی ۱۳۴ را داشت، نیازی به تقویت بیشتر نبود......

ناگهان چیزی به ذهنش خطور کرد.

«پیت.»

«بله.»

ایل‌هان کمانی با رتبه حماسی در فهرست دارایی‌اش داشت که همانجا خاک می‌خورد، شلیک خدای مرگ را بیرون آورد و به دستش داد. بعد از دیدن آن صحنه، حواس همه به آن‌ها معطوف شد، پیت از طرفی دیگر.

«اعلی‌حضرت، همچین گنجی......»

«چطوره، فکر می‌کنی می‌تونی ازش استفاده کنی؟»

«......سخته. اما به سختی می‌تونم انجامش بدم.»

محدودیت کاربر برای شلیک خدای مرگ کماندار کلاس اصلی رده سوم و قدرت و چابکی بیش از ۲۵۰ بود. از آنجایی که آمار پیت به جای سلامتی بر قدرت و چابکی متمرکز بود، او به سختی می‌توانست شرایط را برآورده کند.

ایل‌هان سری تکان داد و دستش را دراز کرد.

«پس کمان قبلیت رو به من بده و از این به بعد از اون استفاده کن.»

«اعلی‌حضرت!»

پیت ساکت شد. با اشک‌های درخشانی که از گونه‌هایش می‌ریخت واقعاً مثل دخترها به نظر می‌رسید، بنابراین ایل‌هان او را کنار زد. سپس رو به الف‌ها که به او نگاه می‌کردند گفت:

«اگه خوب عمل کنین، برای شما هم به زودی یکی درست می‌کنم.»

«اگه خوب عمل کنیم.....»

«اگه خوب عمل کنیم! حماسی!»

الف‌ها که فکر می‌کردند ممکن است در آینده بتوانند از سلاح‌های درجه یک حماسی استفاده کنند، در شور و شوق سوختند. کانگ ‌میرا بعد از تماشای آن صحنه گفت:

«می‌دونستم می‌تونی رده‌بندی‌های افسانه‌ای درست کنی... ولی خبر نداشتم که می‌تونی رده‌های حماسی هم بسازی.....؟»

او ۲ سال ۹ ماه با زیردست‌های ایل‌هان زندگی کرده بود، می‌دانست که آن‌ها انسان نیستند و الف هستند و سلاح‌هایی که ونگارد در سراسر جهان می‌فروخت، همگی توسط ایل‌هان ساخته شده بودند.

دستبند افسانه‌ای که او قبلاً در نبرد از ارتا دریافت کرد، کیفیت بسیار بالایی داشت و کمک زیادی به زنده ماندن در جهان دیگر کرده بود. از اینکه ایل‌هان آهنگر بود تعجب کرد اما..... او می‌توانست رتبه‌های حماسی هم بسازد!

اما ایل‌هان فقط سرش را کج کرد و گفت:

«نمی‌تونم اونا رو اونطور که می‌خوام درست کنم، اگه هر چند وقت یک بار خوش شانس باشم، یکی می‌گیرم. اگه بعدا درست کردم یکی بهت می‌دم. به نظر میاد میر تو رو دوست داره.»

«من! من چی! من هم با میر صمیمی هستم! میر خیلی منو دوست داره!»

«اما من شخصاً شما رو دوست ندارم پس نه. بعد از ۳۰۰ سال دوباره ازم اون سوال رو بپرس.»

«واه!»

ایل‌هان می‌توانست آنقدر آشکارا نایونا را رد کند! کانگ میرا با دیدن آن تصویر لبخند زد. با وجود اینکه قرار بود برای انجمن چیز بدی باشد، او به نوعی احساس رضایت می‌کرد. قلبش به تپش افتاد.

آره. او احساس نرمی می‌کرد، انگار تحت درمان خاصی قرار گرفته بود.

«میرا! الان پوزخند زدی نه! اگه من یه حماسی به دست بیارم، برای کمک به تو استفادش می‌کنم!»

«نه، من اصلاً پوزخند نزدم.»

در حالی که کانگ میرا با بی‌خبری حرف می‌زد، ایل‌هان میر را در بازوی خود گرفت.

«تا وقتی آریسیا فلِمیر رو خبر می‌کنه، من یه مدت به کارگاهم می‌رم. آخرین بررسی‌ها رو انجام می‌دم و زره جدید میر رو هم درست می‌کنم.»

«می‌تونی توی مدت کوتاه انجامش بدی؟»

«البته.»

ایل‌هان همان وقتی برگشت که آریسیا و فلِمیر به آپارتمان برگشتند. ایل‌هان چیزی را که "انتظارش را نداشت" کنار زره یومیر با خود آورد.

با کانگ هاجین و انجمن خدای صاعقه که کانگ میرا و بقیه مدت‌ها بود آن‌ها را ندیده بودند، به سمت نیویورک حرکت کردند. رقابت سختی برای انتخاب هزار نفر از زمین در انتظار آن‌ها بود.

.......یا این چیزی بود که انتظار می‌رفت اتفاق بیفتد.

کتاب‌های تصادفی