قلعه ی شیطان
قسمت: 45
سنگ عظیمی که حداقل ده تن وزن داشت با سر پادشاه مرگ برخورد کرد و باعث شد کمی سرش به سمت دیگر کج شود و از طرفی پنج مادیان که مچ پای راستش را گرفته بودند به عقب کشیدند و باعث شدند که پادشاه مرگ به زمین بخورد با این حال پادشاه مرگ وارد حالتی از هنر جنگ ترکیبی شد و به دور خودش شروع به غلت زدن کرد .
هازارد که کاملا جا خورده بود به دور تر پرواز کرد با این حال مادیان ها نتوانستند سپس در برابر وزن سنگین پادشاه مرگ پنجاه متری که توان مقاومت و یا طفره از آنرا نداشتند استخوان هایشان شکست و مجبور شدند تا وارد حالت اصلی خود شوند .
نبرد حداقل برای دو ساعت ادامه داشت تا آنکه هژنا بر مانای سطح جدید خودش عادت کرده بود و از آسمان میدان نبرد موجودات وارلرد را تماشا می کرد .
«جزیره یخی؟»
با خودش فکر می کرد و نمی توانست تخیلات وحشیانه و کنجکاوانه اش را از اینکه حال قادر به انجام چه سطحی از جادوهای بالا بود را از آزمایشش باز دارد .
سپس توده یخی در بالای سر او شروع به شکل گرفتن از دانه های کوچک برف کرد که با هر چه بزرگتر شدنش مانای خودش را بر آن محدود می کرد تا در آستانه باز شدن قرار بگیرد و سپس دوباره از سر می گرفت تا یخ بزند ، با کمک چنین تکنیکی از تبدیل کردن برف که بسیار راحت تر از یخ توسط جادو تشکیل می شد و بازدهی بسیار بالاتری در پخش شدن به مانند ترکش هنگام برخورد و کمتر بودن نیاز به مانای آن بود ، البته که قطع کردن جریان مانا در میانه تشکیل عنصری عملی بسیار ریسکی بود و باعث می شد تا شاید جادو از بین برود و اگر جادوی انفجاری بود احتمال صدمه به اطراف خود را نیز در بر داشت با اینحال هژنا با در دست داشتن چوب جاروی جادویی حماسه ای که به عنوان کاتالیزوری بسیار مؤثر عمل می کرد و مهارت چند صد ساله اش چنین غمی نداشت .
بر روی زمین مکانی که هازارد دیگر در گوشه ای از کوهی ایستاده و مانای خودش را بازیابی ، به این فکر می کرد که چه راهی در جلوی او قرار داشت تا بتواند مشکلش که به نوبه خود مشکل بزرگی در حال کتک زدن مادیان هایش بود را حل کند .
«شاید باید ولش کنم که بره؟ دفاع قلمرو رو که نمی تونه بشکنه …. نه اگر بره با ارتش قدرتمندی بر میگرده و سطحش به حماسه ای برمیگرده … تسلیم هم نمیشه چجور پس بکش_»
ناگهان صدای هویی از آسمان شنید ، صدای گردش باد و هوایی سرد ،سپس با نگاه خودش به بالا با دیدن آنچه در آسمان بود فکش باز ماند .
توده عظیمی از یخ به اندازه زمین فوتبال با ضخامت سی متری در آسمان به راحتی از فاصله صد ها کیلومتری اگر مانعی وجود نداشت نیز قابل رویت بود .
هازارد با دیدنش احساس سرمای آن را با تمام وجود روحش حس کرد ولی با دیدن عامل ایجاد چنین جادویی خیالش راحت شد ، با اینحال چنین چیزی باعث ایجاد احتمالات جدید در ذهنش درباره دقیق بودن رتبه ها شد .
آنکه فردی مانند پادشاه مرگ در رتبه وارلرد سطح 2 توانایی آنرا داشت تا در برابر چنین تعدادی از وارلرد به همراه کسی در قله وارلرد بأیستد تا دیدن آنکه موجودی مانند هژنا در اوایل رتبه ارباب می توانست چنین جادوی عظیمی را تشکیل دهد که خودش ایجاد آنرا مشکل می دانست.
«تسلط ، تجربه…»
جوابش ساده بود و به راحتی آنرا حدس زد ، اگر چیزی متفاوت در بین او با آنها وجود داشت ، تسلط و تکنیک برای بهبود بخشیدن به مهارت هایش به مانند آنچه هژنا انجام می داد و تجربه بالا به مانند پادشاه مرگ که او شک کرد چه کسی توانسته بود زنده او را با توجه به تسلطش بر رتبه حماسه ای که گویا رتبه اش در زمان زنده بودن بود را شکست دهد .
با اینحال صدای هوی توده عظیم یخ با نزدیک شدنش به زمین قابل شنیدن بود که با آن هازارد به سرعت فرمانش را به مادیان ها و ژنرال بزرگ برای عقب نشینی صادر کرد ، با آن صخره به پایین می آمد و هازارد که جادوی جاذبه خودش از مهارت ارباب عناصر را با نهایت مانایش به کار انداخته بود سرعت پادشاه مرگ برای طفره رفتن را کمتر کرد .
«تو نمی توانی مرا با حقه هایت شکست بدهی!»
هازارد اگر توانایی نیشخند داشت چنین کاری را انجام می داد با اینحال با دیدن توده عظیم در حال سقوط و پادشاه مرگ که فاصله و زمان کافی برای طفره رفتن از آنرا در اختیار نداشت جادوی جاذبه اش را بر روی توده یخی انداخت و باعث افزایش سرعت بیست درصدی آن شد .
با آن و دیدن پادشاه مرگ که می دانست امکان طفره رفتن را ندارد ، شمشیرش را بالای سرش گرفت ، سپس آسمان و زمین به لبخند بر روی صورت اسکلتی هازارد شهادت دادند .
با آن برخورد صورت گرفت و زمین لرزید ، کوه های اطراف شروع به ترک خوردن و لغزش ، تا آنکه سقوط کردند و مادیان هایی که برخی زیر آن طغیان ها فرو می ریختند ، با اینحال هازارد خیالش از آنها راحت بود زیرا می دانست در فرم اصلی شان هیچ استخوانی وجود ندارد و با حالت مایع مانند شان به راحتی از زیر چندین تن خاک و سنگ بیرون خواهند آمد.
سپس نگاهش در حال پرواز بین مادیان های باقی مانده و ژنرال بزرگ آندد جا به جا شد تا آنکه هژنا در حال پرواز بر روی چوب جادویی جدیدش به او نزدیک شد .
«آیا این کمک می تونه کمی از دین منو نسبت به هدیه ای که بهم دادی جبران کنه؟»
هازارد با آن برگشت و اگر چهره ای داشت آن چهره داد می زد که کدام هدیه منظورت است؟
ولی با برگشتش و دیدن جاروی سفید جادویی با هاله سرد و خاص خود ارزیابی خودش را بر روی آن فعال کرد ، سپس با دیدن کمیابی سطح حماسه ای نگاهی به چشمان شاد و درخشان هژنا کرد که به زودی متوجه ارتقا سطح او به ارباب شد .
«آهه اون هدیه ها …. هومم آره ! ولی خیلی کم خیلی کم ، با اینحال بهت ارتقا رو تبریک می گم!»
هژنا به راحتی متوجه آن شد که هازارد کلا از چنین گنج حماسه ای فراموش کرده بود و خواست آهی بکشد با این حال می دانست هازارد به روحیه و وفاداری او نیاز داشت و چنین موقعیتی اهرمی برای او بود تا بتواند نگه داشتن چنین گنج حماسه ای را پیش خودش تضمین کند ، سپس برای همین به نقش بازی کردن خود ادامه داد .
«ممنون ، با اینحال سعی می کنم دینم رو بابت نجات جونم و اهدای چنین گنجی کامل بهتون ادا کنم!»
هازارد از درون خودش را می خورد ، سپس سعی کرد خودش را هنگام استفاده از جاروی جادویی سفید یک و نیم متری فرض کند ، آنددی پنج متری با استخوان های سیاه ، رگ های طلایی و چندین جفت بال و شاخ های بلند با ردایی منحصر به فرد ، سوار بر چوب جاروی جادویی سفید و بسیار کوچک تر از خودش ، با آن به سرعت افکار ابری خودش را پاک کرد زیرا حتی تصور چنین چیزی را شرم آور می دانست .
«هوم مطمئنا ولی هنوز کارش تموم نشده… »
با آن نگاهش به ترک ها بر روی توده عظیم یخی افتاد که بر اثر برخورد با زمین نامسطح ایجاد شده بود و ترکی در حال لرزش و بزرگ تر شدن که نشانگر یک چیز بود .
«هازارد سپس به بالای سر آن رسید و به پایین نگاه کرد ، ترک ها به سرعت یکی پس از دیگری در کنار یکدیگر ظاهر می شدند و دستی غول پیکر که از میان آنها شکافت و به بالا رسید با اینحال در زمانی که می خواست فشار بیاورد تا خودش را بالا بکشد هازارد داسش را احضار کرد و دست ترک خورده و خالی تر شده از مانا که مهارت محافظتی آن را تقویت نمی کرد قطع کرد .
«تا ابد قراره این زیر مدفون بشی ولگرد بی نام!»
با آن توده به لرزش افتاد و صدایی که گویی از قعر جهنم می آمد.
«تفاله خدای نابودی ! اگر بر قدرتت باور داری با من در دوئلی مقدس تک به تک بجنگ!»
هازارد بر روی یخ فرود آمد ولی افکاری در ذهنش نقش بست که روح ستارگان را نیز به لرزش در می آورد.
«قبول می کنم!»
«فکر نکن با وضعیت حالم از شکست دادنت عاجزم!»
«ولی!»
سپس هازارد شروع به راه رفتن بر روی یخ کرد .
«تا زمانی که به سطح حماسه ای برسم باید صبر کنی و تا اون زمان از مرز ها در مقابل تاریکی که در همین سمت هست دفاع خواهی کرد ، حال آیا قبول می کنی؟»
هژنا و ژنرال بزرگ آندد که در نزدیکی بودند چشمانش برق زد ، به راحتی هازارد با رها کردن چنین استعدادی در این منطقه می توانست برای آماده سازی خودش در سه جبهه که دو جبهه را به پادشاه مرگ می سپارد وقت بخرد ، البته او نمی دانست پادشاه مرگ می تواند در برابر نیروهای تاریکی دوام بیاورد یا خیر ، ولی با دیدن قدرت و پتانسیلش شکی نداشت تا مدتی کابوسی برای آنها خواهد بود که حتی اگر او را شکست دهند فکر خواهند کرد او همان دشمن اصلی آنها بوده و تا مدتی به دنبال هازارد نخواهند آمد ، سپس در این زمان او می توانست ارتشش را مدیریت کند و فقط با امپراتوری سر و کله بزند .
البته جوابی که پادشاه مرگ داد سرنوشتی را برای تاریکی رقم زد که تا دهه ها از آن به عنوان سال های ناامیدی یاد می کردند .
کتابهای تصادفی
