آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 82
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 82: هنر شگرف زندگی شیطانی
بر پیشانی چهرهی غولپیکر، هفت چراغ نفتی با شکل باستانی ظاهر شد که همهی آنها خاموش بودند. هالهای عظیم و باستانی در همه جهات منتشر شد. به نظر میرسید هالهی نفیس حاوی جوهر آسمان و زمین است.
هنگامی که چهرهی غولپیکر ظاهر شد، تهذیبگران منطقهی ژائو همه شوکه به نظر میرسیدند و برخی از آنها در فکر فرار بودند...
ارباب مکاشفه در حالی که صدایش بلندتر میشد، گفت: «وحشت نکنین! من از ابتدا میدونستم که پدرسالار معتمد نمرده. اون الان فوقالعاده ضعیفه و ما در مرحلهی شکلگیری هسته هستیم. اگه دست به دست هم بدیم، به راحتی میتونیم از بین ببریمش.» همه افراد ایالت ژائو از حرکت ایستادند.
صدای خنده از چهره غولپیکر، خشن و قوی بلند شد. پر از هیجانی دیوانه کننده، به گوش و قلب همه حاضران رسوخ کرد.
همانطور که صدای خنده طنین میانداخت، چهرههای تهذیبگران شناور تغییر کرد. خانم مسن باوقار بدون اینکه حرفی بزند برگشت و نفسنفس زنان به سمت خروجی خودش را پرتاب کرد.
حتی زمانی که سعی کرد پرواز کند، یک دست عظیم و نامشخص در کنار او ظاهر شد و دور بدنش پیچید. فریادی خونین به صدا درآمد، همانطور که دست، او را تا سر حد مرگ له کرد. همه چیز لرزید. منگهائو در شوک نگاه کرد.
دست غولپیکر باز شد و درون آن یک هسته ترکیبی سه رنگ دیده شد. دست یک حرکت تلنگر انجام داد و هسته را به سمت اولین لامپ از هفت لامپ روی زمین شلیک کرد. لامپ اکنون روشن شد، هسته را به عنوان سوخت میسوزاند و شعلههای آتش متشکل از نیروی حیات را منتشر میکرد!
نور آتش سوسو میزد و جای تاریکی را با نور میگرفت.
«ما نمیتونیم فرار کنیم!» ارباب مکاشفه این را گفت، و چهرهاش رنگپریده شد. «اینی که از پدرسالار معتمد باقی مونده رو میکُشیم، و غنائم پیروزی بسیار زیاد خواهد بود!»
تهذیبگران دیگر چهرههای شگفتزدهای داشتند. سرنوشت زن مسن آروارههایشان را به هم بسته بود.
ناگهان صدای بلندی شنیده شد. ناحیه اطراف دهانِ صورتِ غولپیکر ناگهان فرو ریخت و یک پیکر سیاه و سایهای پدید آمد.
خنده با پیکره همراه شد و در غار جاودانه منعکس شد.
«پدرسالار معتمد.» پژواک خنده بلند شد و غار جاویدان لرزید. تهذیبگران شوکه شده خون سرفه کردند.
در میان سیاهی پدرسالار معتمد قابل روئیت بود. بدنش نحیف بود، تقریباً چیزی جز پوست و استخوان نبود، انگار که تازه از قبر بیرون آمده باشد. چشمانش تیره و تار بود، اما به نظر میرسید پر از وحشیگری و قدرت است.
به نظر میرسید که در بالای جهان ایستاده است. قدرت و غرور و تشنگی خون او، ترس را در دل دیگران انداخت.
«پدرسالار معتمد....» مرد مسن سرخرو از فرقه باد سرد ناگهان رنگپریده به نظر آمد و بدنش لرزید. او تهذیبگری در مرحله شکلگیری هسته بود، ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

