فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

زاویه دید شرور

قسمت: 18

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
- زاویه دید فری استارلایت -
‌‌‌‌
---‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌
"هیولای داس‌دار" به سمت من یورش آورد، اندام بزرگش با نیرویی مرگبار تاب خورد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به لطف "چشم باز"، همه چیز به صورت آهسته حرکت می‌کرد و این امکان را می‌داد که با وضوحی دلهره‌آور تمام جزئیات را ببینم.[ باز نام یک پرنده شگاری است و چشم باز نام تکنیک است. ]
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
این موجود در وضعیت رقت‌انگیزی قرار داشت - بدن سوخته‌اش نشان‌دهنده زخم‌های نبرد بود و تنها یک داس سالم باقی مانده بود، حال آنکه دیگری کاملاً خرد شده بود. اکنون به جای هشت پا، روی شش پا ایستاده بود و تعادلش متزلزل شده بود.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"پس زندگی با تو هم مهربان نبوده، ها؟"
‌‌‌‌‌‌
طبق ***ن من، حدوداً در رده E قرار داشت - یک رده کامل بالاتر از من. اما با آن همه زخم، شاید واقعاً شانسی می‌داشتم.
‌‌‌‌‌‌‌‌
یک داس عظیم به سوی گردنم تاب خورد و مرا به واقعیت بازگرداند.
‌‌‌‌‌‌
بدنم را در زاویه‌ای غیرممکن چرخاندم و خودم را زیر جانور پرتاب کردم.
‌‌‌‌‌‌
صدای خردشدگی ناخوشایندی از درونم طنین انداخت، یادآوری تکان‌دهنده‌ای از یک و‌‌اقعیت انکارناپذیر:
‌‌‌‌‌‌‌
"من هم زخمی هستم..."
‌‌‌‌‌‌‌
یک نبرد منصفانه، مگه نه؟‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اکنون مستقیماً زیر "هیو‌لای داس‌دار" قرار گرفته بودم، به زحمت اجتناب کردم وقتی شش اندام پنجه‌دارش به پایین کوبیده شدند، هر کدام به اندازه‌ای قدرتمند که می‌توانستند حفره‌های گشادی در گوشتم ایجاد کنند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"ای حرو*زاده..."
‌‌‌‌‌
زخم‌هایی که قبلاً به من وارد کرده بود فراموش نکرده بودم. حالا وقت پس دادن بود.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شمشیرم را محکم گرفتم و آن را در شکم جانور فرو کردم، همزمان که آن را عمیق‌تر می‌کردم، آرا را به تیغه منتقل کردم.
‌‌‌‌‌‌‌
چنین زخمی برای جانوری به این اندازه، چیزی بیشتر از نیش پشه نبود - اما هنوز کارم تمام نشده بود.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با جهشی سرعتی، به جلو تاختم و شمشیرم را در گوشتش کشیدم و زخمی عظیم در زیرتنه‌اش ایجاد کردم.
‌‌‌‌‌‌‌
هیولا به شدت تشنج کرد، اندام‌هایش در تلاشی ناامیدانه برای خرد کردنم تقلا می‌کردند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"آه، پس می‌توانی درد را حس کنی، مگر نه؟ درد داره، مگه نه؟"
‌‌‌‌‌‌‌
خون قرمز از زخم گشاد بیرون ریخت، مرا خیس کرد، اما برایم مهم نبود. در واقع، از آن لذت می‌بردم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ناگهان، جانور دست از تقلا کشید. اندام‌هایش از کوبیدن دیوانه‌وار دست کشیدند.
‌‌‌‌‌‌‌‌
"صبر کن... نگو که--"
‌‌‌‌‌‌
خودم را به کنار پرتاب کردم، ناامیدانه سعی کردم فرار کنم، وقتی جانور عظیم - با وزنی چند تنی - فروریخت و سعی کرد مرا زیر وزنش خرد کند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ضربه، موج ضربه‌ای را در منطقه ایجاد کرد. خوشبختانه، به موقع از محدوده آن فرار کرده بودم. اما حالا، مستقیماً مقابلش ایستاده بودم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هیولای منحرف داس باقی‌مانده‌اش را بالا برد و تاب داد.‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌
"وقتی برای اجتناب نیست--"
‌‌‌‌‌‌‌‌
شمشیرم را بالا بردم و خودم را برای ضربه آماده کردم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داس با تیغه من برخورد کرد‌‌ و مرا ده‌ها متر دورتر پرتاب کرد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به شدت روی زمین غلتیدم قبل از اینکه بالاخره تعادلم را بازیابم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شمشیرم دور از دسترسم افتاده بود و بازویم... دیگر نمی‌توانستم آن را حس کنم. نیروی محض ضربه، استخوان‌هایم را به گرد تبدیل کرده بود.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به بازوی آویزانم نگاه کردم، دلم فرو ریخت وقتی این دریافت ترسناک به من ضربه زد - شاید دیگر هرگز از آن استفاده نکنم.
‌‌‌‌‌‌‌‌
"هیولای داس‌ دار" کارش تمام نشده بود. دوباره حمله کرد.‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دست برنمی‌داشت تا وقتی که من مرده باشم.
‌‌‌‌‌‌‌
"لعنتی."‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌
"گام‌های وهمی."‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌
به سمت کوه سیاه هجوم بردم، از نیروی ضربه جانور برای پیش راندن خودم به جلو استفاده کردم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
همان‌طور که می‌دویدم، یک شربت ترمیمی را یک‌جرعه سر کشیدم، اما حتی با اثرات آن، بازوی چپم همچنان بی‌فایده آویزان بود.‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"گه، گه، گه!"
‌‌‌‌‌‌‌
غرش هیولایی پشت سرم باعث لرز وجودم شد. داسش هر بار به زحمت به من نمی‌خورد، هوا را با دقتی مرگبار می‌برید.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یک تفنگ دستی کشیدم و دیوانه‌وار شلیک کردم، امیدوار که حتی برای یک ثانیه آن را کند کنم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فقط به یک لحظه برای نفس کشیدن نیاز داشتم.
‌‌‌‌‌‌‌‌
اما "هیولای داس‌دار" زحمت دفاع از خودش را نداد - فقط به حمله ادامه داد.
‌‌‌‌‌‌‌
شانسم بالاخره تمام شد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
درست وقتی تفنگم را برای شلیک تیری دیگر بالا بردم، داس ضربه زد.
‌‌‌‌‌‌‌‌
سلاحم از چنگم پرتاب شد - به همراه دست راستم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"...ها؟"
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به بازویم خیره شدم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خون از باقی‌مانده جایی که دستم بود فوران کرد.
‌‌‌‌‌‌‌‌
با نهایت صدایم فریاد زدم، چشمانم پر از اشک شد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
درد غیرقابل تحمل بود، اما بیشتر از آن - نمی‌توانستم بپذیرم که دستم را از دست داده‌ام.
‌‌‌‌‌‌‌‌
و بازوی چپم؟ چیزی نبود جز توده‌ای درهم‌رفته از گوشت، که از ضربه قبلی بی‌ف...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب زاویه دید شرور را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی