فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

آویز اورگال.

قلب ققنوس.

و نسخه خطی طومار‌های مخفی.

این‌ها دستاوردهای جین در طول اقامت خود در قلعه طوفان بود.

و طبق توضیحات موراکان، جین می‌تواند یک بار از آویز برای احضار لونا استفاده کند. همچنین علاوه بر این، این گردنبد به او یک ایمنی قوی در برابر حمله‌های جادویی پنج ستاره به پائین می‌داد.

علاوه بر این، این آویز می‌تواند تأثیرات جادوی جادوگران را بر روی کاربر خود تقویت کند.

دو سال از زمان خوردن جین از قلب ققنوس می‌گذرد، اما هنوز به طور کامل جذب بدن او نشده است.

یک ماه پس از خوردن قلب، جین با قرار دادن انگشت خود بر روی شعله شمع آزمایش کرد که ببیند بدن چقدر از اثرات آن را جذب کرده است.

«اگه خانم مری اگر اینجا بودن به شما افتخار می‌کردن، ارباب جوان.»

و جین امروز نیز انگشت اشاره خود را بالای شعله شمع قرار داد.

شعله ای که نوک انگشت جین را لمس می‌کرد، هیچ تاثیری روی او نداشت. جین هیچ احساس سوزشی نداشت؛ انگار انگشت خود را در آب گرم گذاشته باشد.

گیلی از این منظره به وجد آمد و آرام‌آرام به پسر جوان نزدیک شد.

«گیلی.»

«من هم اولین باره که آثار قلب ققنوس رو می‌بینم. به عنوان پرستار بچه شما، خیلی خوشحالم که فهمیدم شما از قدرت اون قلب بهره‌مند شدید، ارباب جوان.»

لبخندی پهن روی صورت گیلی نقش بست. جین واقعاً معتقد بود که در میان پرستارهای بچه‌ای که برای قبیله رانکاندل کار می‌کردند، او صادق‌ترین و روراست‌ترین بود.

اگه دانش من از زمانی که جادوگر بودم درست باشه، به نظر می‌رسه که من 50 درصد قلب رو جذب کردم.

اگر 100٪ قلب را جذب کند، جین می‌تواند در برابر طوفان مهیب آتش مقاومت کند. طوفانی که می‌تواند کل قلعه را بسوزاند، چه برسد به شعله شمع. به عبارت دیگر، جین در برابر تمام شعله‌هایی که مانا ندارند کاملاً مقاوم است.

به این معنا است که، جین در برابر شعله‌های ایجاد شده با جادو کاملاً مقاوم نخواهد بود.

نیازی به گفتن نیست، به غیر از یک طلسم جادویی آتش با درجه بالا که توسط یک جادوگر 6 ستاره یا بالاتر انجام شده باشد، هیچ‌کس قادر نخواهند بود که اثرات مقاومت در برابر شعله قلب ققنوس را از بین ببرد. با این حال، دلیل دیگری وجود دارد که قلب ققنوس را در میان جادوگران به عنوان یک عنصر مهم در نظر می‌گیرند.

«اگه قلب رو به طور کامل جذب کنم، وقتی چند سال دیگه ققنوس رو احضار می‌کنم، محدود نمی‌شم.»

شعله‌های آتش که دائماً در اطراف جانوران عرفانی موسوم به ققنوس می‌چرخند، به طور کلی دارای قدرت طلسم 5 ستاره هستند. بنابراین هر زمان که ققنوس بال می‌زند، هیچ تفاوتی با شلیک دائمی‌جادوی آتش 5 ستاره ندارد.

و متأسفانه، این شعله‌ها می‌تواند جادوگری را که ققنوس را احضار کرده است نیز مجروح کند. بنابراین حتی اگر کسی قرار باشد جادوگر 6 ستاره شود، احضار و استفاده از ققنوس برایش دشوار است، مگر این‌که در برابر شعله مقاومت بالایی داشته باشد.

به عبارت دیگر، برای کنترل کامل ققنوس و استفاده کامل از آن، باید قلب ققنوس را بخورید.

«نمی‌تونم صبر کنم...»

تا به امروز، جین بیشتر به جادو علاقه داشت تا شمشیرزنی. قبل از تناسخ او، سه سال آخر 28 سال زندگی او بسیار لذت بخش‌تر از 25 سال اولیه بود.

«به نظر می‌رسه که خواهرانتون شما رو خیلی دوس دارن، ارباب جوان. لیدی لونا و لیدی مری اونجا هستن. کنجکاوم که بدونم چطوری می‌خواید لطف اونا رو بهشون برگردونید.»

جین از شنیدن حرف‌های گیلی تقریباً خرناس کرد.

وقتی داستآن‌های «مری رانکندل» از زندگی گذشته‌اش و شخصیت منحصربه‌فردش را به خاطر آورد، نمی‌توانست جلوی خود را بگیرد.

«من مطمئنم که مری قلب ققنوس رو به من داد تا رشدم رو تسریع کنه، تا بتونم بعداً در زندگی اونو به چالش بکشم.»

ذهن خواهر سوم جین به این شکل عمل می‌کند.

او کسی است که عاشق مبارزه و خون‌ریزی است. علاوه بر این، او عاشق مبارزه با رانكاندل‌های دیگر یا قبیله زیپفل بود.

به همین دلیل بود که او یک شوالیه 6 ستاره شد و در سراسر قاره گشت‌وگذار کرد. حریفان قدرتمند را به‌رغم این‌که هنوز 20 ساله نشده بود به چالش کشید. او هر جا که می‌رفت دردسر درست می‌کرد و همین امر باعث شد که نام مستعار طوفان باد مری را برایش به ارمغان آید.

در ابتدا، لقب او دیوانه منطقه جنوبی بود. با این حال، مری همه کسانی را که او را این‌گونه صدا می‌زدند، سر می‌برید؛ بنابراین او یک نام مستعار سردتر و بی‌روح‌تر دریافت کرد.

اون نه تنها می‌خواد که من بعد از قدرتمند شدن اونو به چالش بکشم، بلکه همچنین قلب رو به من داد چون معتقده که بهش احتیاج نداره. برای همین این هدیه‌ای بود که از غرور و اعتماد به نفس اون سرچشمه می‌گیره.

جین وقتی افکارش به نتیجه رسید، پوزخند زد.

«من باید به اون‌ها اون‌جوری که می‌خوان دینم رو ادا کنم.»

لونا می‌خواست که جین قوی و سالم رشد کند و از نزاع مرگبار خانواده جان سالم به در ببرد.

مری می‌خواست جین قوی و سالم بزرگ شود و سعی کند با شمشیر سرش را قطع کند.

بنابراین، جین مجبور شد با انجام دقیقا همان چیزی که از او انتظار داشتند، جبران کند.

تق تق.{صدای در}

کسی پشت در اتاق جین بود.

«خان هستم، ارباب جوان جین. زمان آموزش شما فرا رسیده.»

«اوه، پس وقتش شده. الان میام اونجا.»

در حال حاضر، جین همزمان دو مهارت را آموزش می‌دید.

او در حال یادگیری آزادسازی انرژی از موراکان در اتاق زیرزمینی و هنرهای رزمی ‌رانکاندل توسط خان، شوالیه‌ای در قلعه، بود. در نتیجه، جین هیچ وقتی برای استراحت روزانه نداشت.

وقتی در را باز کرد و از اتاقش خارج شد، خان مودبانه تعظیم کرد.

«درس امروز درباره چیه؟»

«صبح، ما تمرینات پای رزمی ‌رو تمرین می‌کنیم. در حوالی ظهر، تکنیک‌های مختلف ضربه زدن با استفاده از مشت انجام می‌شه. سپس در عصر، ما تکنیک‌های قفل کردن مفصل را به همراه تمرینات بدنی عمومی آموزش می‌دیم.»

برنامه شلوغی بود، اما جین با رضایت سر تکان داد. او‌ هاله‌ای از وقار و عظمت را مانند حاکمی ‌که گزارشی از یکی از زیردستان دریافت کرده باشد، منتشر می‌کرد.

خان با مشاهده رفتار جین، کمی ‌استرس گرفت.

به عنوان شوالیه نگهبان قبیله رانکاندل و مربی هنرهای رزمی ‌ارباب جوان، جین رانکاندل، باید به رشد او بسیار افتخار می‌کرد.

با این حال، خان هر زمان که جین را‌ تربیت و آموزش می‌داد، عصبی و پراز استرس بود.

من نباید در حین تدریس به ارباب جوان جین سست و بیکار باشم.

خان تکنیک‌های رزمی ‌این قبیله را در مجموع به شش کودک رانکاندل در قلعه طوفان آموزش داده بود.

دوقلوهای تونا، که دو سال پیش رفته بودند. خواهر ششم جین، یونا؛ پنجمین خواهرش، آن؛ خواهر چهارم او، میو. و در نهایت، خود جین.

به جز دوقلوها، سه نفر دیگر در زمانی که جین هنوز بچه بود قلعه طوفان را‌ترک کرده بودند.

وقتی به بقیه آموزش می‌دادم هرگز همچین احساسی نداشتم. همه اونا مشغول پیگیری برنامه آموزشی بودن و تنها کاری که باید انجام می‌دادم، ارزیابی رشد اونا بود. اما برای ارباب جوان جین... اون کسیه که من رو ارزیابی می‌کنه. چیزی متفاوت در مورد اون وجود داره.

ارزیابی کننده.

به طور معمول، معلم تنها کسی است که حق دارد دانش‌آموز خود را ارزیابی کند. مانند رابطه بین رئیس و زیردستان.

اما خان احساس می‌کرد که جین در حال ارزیابی معکوس مهارت‌های تدریس او است. و این به طور روزانه در طول جلسات آموزشی آن‌ها از اولین درس آن‌ها اتفاق می‌افتد.

در طول تمرینات جسمانی طاقت‌فرسا، زمانی که جین به شدت عرق می‌کرد، در تمریناتی که دچار کبودی می‌شد و پوست جوان‌اش پاره می‌شد و می‌ترکید، حتی در هنگامی‌ که به زمین پرتاب می‌شد و آسیب می‌دید.

جین همیشه مهارت‌های تدریس خان را از نزدیک مشاهده می‌کرد.

این اولین تجربه این شکلی خان بود.

با این حال، او آن را ناخوشایند یا ناراحت کننده نمی‌دانست. برعکس، خان معتقد بود که جین دارای تمام ویژگی‌هایی است که یک رانکاندل خونسرد باید داشته باشد.

جای تعجبی نیست که پدرسالار علاقه زیادی به اون نشان می‌ده. امروز هم نباید گارد خودمو پایین بیارم.

خان حواس خود را متمرکز کرد، زیرا شعله ‌ی از اشتیاق در چشمانش جرقه زده بود. سپس او و جین به زمین‌های آموزشی داخل قلعه رفتند.

«ارباب جوان جین.»

«راحت باش، خان.»

«افتخار بزرگیه که بتونم به شما آموزش بدم، ارباب جوان. من قول می‌دم که بهترین سیستم آموزشی ممکن رو در اختیار شما قرار بدم و در چند ماه آینده، تا ده سالگی شما، شما رو به بهترین نحو راهنمایی کنم.»

«من از افکار تو قدردانی می‌کنم. تا اون زمان تحت مراقبت توام.»

تنها پس از پایان جلسه آموزشی رزمی ‌بود که جین با وجود خستگی کامل توانست به پیش موراکان برود.

سپس تکنیک آزادسازی انرژی روح را تحت هدایت اژدها تمرین کرد.

امروز یه روز طاقت فرسا و سخت بود، اما هنوزم یه روز شاده.

«کیاااا!!!»

موراکان فریادی از هیجان و حیرت را بیرون داد.

جین متعجب بود که موراکان چند بار قبلاً متحیر شده بود. طبق یک محاسبه سریع، در یک ساعت گذشته بیش از 20 بار بوده است.

«یعنی اینقدر خوشحالی، موراکان؟»

موراکان سرش را برگرداند و به جین خیره شد.

«این چجور سوالیه، بچه؟ بالاخره می‌توانم از این مکان خسته‌کننده و حوصله سر بر خارج بشم! و اونم فردا.»

دو سال از خروج دوقلوهای تونا از قلعه می‌گذشت. اما از نظر جین، دو سال سریعاً گذشت. او بی‌شمار چیزهای بیشتری داشت که می‌خواست یاد بگیرد و تمرین کند، بنابراین دوست داشت چند سال دیگر بماند.

اونم راس می‌گه، از روزی که اونو اینجا ملاقات کردم، هر روز توی این قلعه مثل یه جهنم خسته‌کننده به نظر می‌رسید.

او 10 روز پیش از کلاس‌های رزمی‌ خان فارغ التحصیل شده بود و مربی‌اش او را به رسمیت شناخته بود. و دو برابر پیشرفتی که موراکان انتظار داشت در مورد آزادسازی انرژی معنوی پیش رفته بود.

در تاریخ این قبیله، هیچ رانکاندل دیگری وجود نداشت که به اندازه جین در مدت اقامت خود در قلعه طوفان به این موفقیت‌های زیاد دست یافته باشد. به طور معمول، تنها آموزشی که کودکان رانکندل می‌توانستند در قلعه دریافت کنند، آموزش رزمی ‌بود. بنابراین، جای تعجب نداشت که جین بالاترین دستاورد تاریخ را داشت.

با این حال، جین هنوز در این‌باره از خود راضی نبود.

من می‌خواستم قبل از خروج از قلعه به جادوگری 5 ستاره در مانا و 2 ستاره در انرژی روحی دست پیدا کنم. خوب، فکرکنم که بیش از حد بی صبر و حوصله بودم.

او واقعاً بی‌صبر و حوصله بود. حتی در کل تاریخ جهان، هیچ فردی وجود نداشت که چنین قدرت‌هایی را در ده سالگی به دست آورده باشد.

آروم باش، عجله نکن. دستاوردای من تا حالا به اندازه کافی چشم‌گیره. اگه جهان از قدرت من مطلع بود، همه با من مثل یه نابغه بی‌سابقه رفتار می‌کردن.

امروز 30 اکتبر 1790 بود.

فردا، شوالیه‌های نگهبان قبیله رانکاندل برای بدرقه جین به خانه اصلی طایفه، باغ شمشیرها می‌رسند.

«راستی، اگه تو از اینجا بری پس تابوت خالیت رو چیکار کنیم موراکان؟»

«اشکالی نداره. کسایی که به اینجا میان فقط اون کتابا رو می‌خونن و متوجه نمی‌شن که من داخل اون نیستم.»

«چطوری می‌تونن متوجهش نشن؟ حتی اگه وجود اون تابوت شیشه‌ای رو ثابت کردی، داخل اون هنوز خالیه.»

«کوههاها. اگر نگران چنین مواردی هستی، دانش تو در زمینه جادو هنوز کمه.»

«شیییش، خوبه. پس به من بگو که برنامه تو برای جلوگیری کردن از لو رفتن تابوت چیه؟»

«من فقط نیاز دارم که توسط جادوی دراکونینک یه توهم ایجاد کنم که انگار داخل تابوت پره.»

«یا خود خدا! می‌تونی این کارو بکنی؟»

جین تقریبا خود به خود فریاد زد، اما به سختی خود را نگه داشت. طبق دانش او، جادوی توهم نمی‌تواند تصاویر مفصل و بدن را بازسازی کند.

«به نظر تو من کیم؟ من اژدهام. تازه، اژدهای سایه. ایجاد همچین توهمی‌ به راحتی آب خوردنه!»

«شگفت انگیزه. پس یعنی میشه توهم رو توی مدت زمان طولانی حفظ کرد؟»

«هوم... این ممکنه حتی برای من هم سخت باشه. خوب، ما چه انتخاب دیگه‌ای داریم؟ من تمام تلاشمو می‌کنم که تا اونجا که ممکنه اون رو حفظ کنم. البته تا زمانی که تو به اندازه کافی بزرگ شی تا از خودت محافظت کنی. پس بخاطرش مچکر باش، خوبه؟ عزیزم، به من احترام بذار.»

{چقدر این موراکان منت می‌ذاره.}

«دقیقاً به همین دلیله که من امروز یه چیز خاص برای تو آوردم.»

وقتی جین سبد را باز کرد، ستاره‌ها در چشمان موراکان درخشیدند. سبد پر از پای توت فرنگی بود. گیلی آن‌ها را با زور به استفاده از اولین برداشت محصول پادشاهی درست کرده بود.

«پای توت فرنگی ……! پای توت فرنگی من!!!»

جین هنگامی‌ که به موراکان نگاه می‌کرد، پوزخندی زد و از آن سبد چند بطری درآورد، درهنگامی‌ که دفتر‌هایش را مثل همیشه در دست داشت.

«اون بطری‌ها! به من نگو که…! این الکله؟»

«آره، از اونجا که امروز آخرین روز ما در اینجاست، من بدون اطلاع پرستار بچه‌ام یه سریشو دزدیدم.»

«پس یعنی، تو کمی‌ انسانیت در خودت باقی گذاشتی، بچه! وقت من که صرف آموزش تو شد ارزشش رو داشت. هههه.»

او به راحتی می‌توانست اخلاق یک اژدها را کنترل کند.

روز بعد، حوالی ناهار، دو شوالیه از خانه اصلی رانکاندل به قلعه آمدند.

تعداد اسکورت‌های کمتری در مقایسه با زمان خروج دوقلوهای تونا از قلعه وجود داشت، اما هر دو اسکورت این بار شوالیه‌های 7 ستاره بودند.

«ارباب جوان، شما باید خودتون رو از الان محکم و قوی کنید. از اینجا به بعد، هر خواسته شما برآورده نمی‌شه. برای من هم سخته که برای شما پای توت فرنگی بپزم.»

گیلی مستقیما به چشمان جین خیره شده بود و با لحنی رسمی‌ صحبت کرد.

«خونه اصلی به اندازه روزهای ما در اینجا آروم و راحت نیست. شما باید اون رو در نظر داشته باشید.»

روزهای جین در قلعه طوفان به دلیل تمرینات مداوم او به ندرت آرام و راحت بود، اما او رفتار خود را با فضای جدی تنظیم کرد.

«می‌دونم. نگران نباش گیلی، به خاطر می‌سپارم.»

«من تا اونجا که بتونم صادقانه به شما کمک می‌کنم، ارباب جوان. خب، بیاید بریم.»

«شوالیه نگهبان جروم و هولتز به ارباب جوان جین سلام می‌دن. ما دو نفر با خیال راحت شما رو به باغ شمشیرها می‌بریم..»

شوالیه‌های خانه اصلی با ادب به پسر جوان سلام کردند.

واگن فولادی و اسب سواری در انتهای کوه منتظر آن‌ها بود.

بعداً، در طول شب.

گروهی از مهاجمان ناشناس به کالسکه فولادی متعلق به طایفه رانکاندل حمله کردند.

پایان چپتر13

کتاب‌های تصادفی