فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 63

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 63: خانه حراج زیرزمینی تسینگ - ۴

«جرات جاخالی دادن از خنجر منو داری؟ تو چابکی خیلی چشمگیری برای یک جادوگر داری. یا شایدم شانسی بود؟»

آلو فکر می کرد که جین یک جادوگر است. احتمالاً به این دلیل که جین زمانی که عنوان برادین زیپفل را جعل کرده بود، از یک طلسم 5 ستاره استفاده کرده بود

کلنگ!

آلو به سرعت شکاف بین آنها را از بین برد و شمشیر خود را به چرخش درآورد.

با این حال، وقتی جین آن ضربه را منحرف کرد، چشمانش گشاد شد.

«پس تو یک جادوگر نبودی؟»

برادامانته با هاله ای پررنگ درخشید.

تنها کاری که جین انجام داده بود این بود که حمله آلو را منحرف کرده بود، اما انگار استخوان هایش از این عمل می لرزیدند. او سریع عقب نشینی کرد.

به محض اینکه فاصله اشان را بیشتر کرد، آلو یک بار دیگر فاصله بینشان را کم کرد. او می توانست تمام حرکات جین را بخواند.

«این خیلی آزاردهنده اس.»

اسلش!!

ضربات پشت سرهم کت جین را پاره کرد. قطرات خونی در هوا پراکنده شدند، اما آسیب جدی به او وارد نشد.

اون سریعه. احتمالاً این حتی قدرت کاملشم نیست، اما من الان خسته شدم...

مبارزه طبق برنامه ریزی آلو پیش می رفت.

این غیر قابل باور بود که آلو اینقدر قوی باشد. جین به سختی فرصتی پیدا می کرد که به هر حمله واکنش نشان دهد و مدام به عقب رانده می شد.

در این هنگام، آلو فکر می کرد که این کودک یک شوالیه است.

طلسمی که اون توی خانه حراج زیرزمینی نشون داد احتمالا جعلی بوده. لعنتی، چطوری می تونم توسط همچین حقه ای گول بخورم؟!»

او خیلی از خودش عصبانی بود...

با وجود اینکه می دانست که حریفش برادین زیپفل نیست، خودش را کنترل می کرد و با خونسردی می جنگید. سطح دشمن او تقریباً 5 ستاره بود، اما او نمی توانست به صورت جدی تصوری از قدرت دشمنش داشته باشد...

و با این حال، علیرغم این دانش، آلو نگران جین نبود. او بیشتر نگران موراکانی بود که در حین تماشای آنها لبخند می زد.

من فکر می کردم که اون مرد یک برده اس. چرا او نمیجنگه؟

پس از نابود کردن ده‌ها نفر از مردان آلو، موراکان به طور کلی از جنگ دست کشیده بود. آلو از مقاصد او مرد خبر نداشت، اما می خواست بعد از کشتن جین به آن فکر کند.

از طرف دیگر موراکان داشت از تماشای مبارزات رانکاندل جوان لذت می برد.

من می دونم که تو خیلی با استعدادی، اما یعنی این برای به چالش کشیدن یک فرد 7 ستاره کافیه؟ باشه. امیدوارم امروز یچیزی یاد بگیری...

موراکان پوزخند می زد.

جینگ، جینگ!

اصابت شمشیرهای جین و آلو به یکدیگر در گوش او شبیه موسیقی بود.

«ارباب موراکان، نمی‌خوای کمکی کنی؟ می‌دونم که این دستورات ارباب جوانه، اما اون شانسی در برابر یک شوالیه 7 ستاره نداره...»

همانطور که گیلی گفت، جین داشت به سختی زنده می ماند. جاخالی های او درست بود، اما حرکاتش قطعا داشت کندتر می شد.

«اشکالی نداره، پای توت فرنگی. اون بچه باید ارزش زندگی رو بدونه...»

«درسته.»

«و، پای توت فرنگی کوچولوی من، فکر می کنی اون بچه بازنده این نبرد میشه؟»

«چی؟»

موراکان پوزخندی زد.

تماشای اینکه جین مدام مورد حمله قرار می گرفت لذت بخش بود، اما موراکان از قبل نتیجه مبارزه را می دانست.

«برای شمشیرزنای جادویی قبیله رانکاندل...»

به محض شروع جمله موراکان، آلو به سرعت از جین عقب نشینی کرد.

فوووش!

از دست جین ستونی از شعله بیرون آمد. این طلسم آتش 5 ستاره "ستون شعله" بود. ستون های آتشین بیشتری از زمین می پاشیدند.

«یه شوالیه 7 ستاره چیزی نیست.»

این اولین باری بود که آلو از یک حمله جین عقب نشینی می کرد. چشمانش گشاد شده بود...

«یک شمشیرزن جادویی؟»

آلو تمام تلاش خود را می کرد تا شعله های آتش را دور بزند یا آنها را منحرف کند. خاموش کردن آن بسیار دشوار بود.

هیچ فرصتی برای واکنش وجود نداره. لعنت

جادوگران معمولی به مدتی آماده سازی نیاز داشتند تا بتوانند به طور کامل طلسم های خود را راه اندازی کنند. باید مانا را جمع آوری و سپس آن را به جادوی قابل استفاده تبدیل می کردند...

با این حال، این موضوع برای کسانی که استعداد بیشتری داشتند، متفاوت بود. جین می توانست همزمان با سرعتی مضحک، مانا جمع آوری و تبدیل کند.

علاوه بر این، از آنجایی که جین درای یک قدرت دوگانه بود، می‌توانست به طور مخفیانه طلسمی بدون اطلاع آلو آماده کند.

طلسمای من توی این مبارزه موثرن...

جین کاملاً از این مطمئن بود... یک طلسم سطح بالایی که از ناکجاآباد آمده بود هر کسی را می ترساند... حتی یک شمشیرزن 7 ستاره مثل آلو...

«ای عوضی دو رو!»

آلو در حالی که به سختی آتش روی لباسش را خاموش می کرد فریاد زد.

جین قبلاً همان طلسم قبلی را آماده کرده بود، اما می‌دانست که همان حمله دو بار کار نمی‌کرد...

«من دوباره از این طلسم استفاده میکنم تا اونو وادار کنم شلوارش رو خیس کنه، و بعد از مدت کوتاهی کار اونو تموم می کنم.»

مهم نبود که حریف او چقدر قوی بود.

تا زمانی که او چند ترفند در آستین خود داشت، نتیجه نبرد همیشه پنجاه پنجاه بود.

برد یا باخت...

همینطور بود که جین در طول نبردهای خود با حریفانی که از او قوی‌تر بودند، نرخ پیروزی 50% ای خود را حفظ می کرد. حداقل قبل از اینکه دنیا بفهمد که تمام این مدت او یک شمشیرزن جادویی بوده است...

به این دلیل بود که او مانا و انرژی معنوی داشت. جین تنها با یک طلسم دارای مانا، توانسته بود یک شوالیه 7 ستاره را به صورت فجیحی بترساند. اما اگر از انرژی معنوی خود نیز استفاده می کرد…

با این حال جین قصد استفاده از آن را نداشت...

بزززز!

بعد از آن یک طلسم رعد و برق آمد. جین طلسمی را که در آبشار مهتاب به کار برده بود تجسم کرد و رعد و برقی به مکانی که انتخاب کرده بود برخورد کرد و آسمان شب را روشن کرد.

آلو این ضربه قریب الوقوع را حس کرد و به سرعت از آن دور شد و بدن خود را به پهلو پرت کرد و پس از آن رگباری از خنجرهایی را به سمت جین پرتاب کرد...

زوووم!

وقتی یکی از خنجرها از کنار شانه جین گذشت، آلو فکر کرد که این فرصتی برای کشتن جین است.

با این حال، جین انتظار حملات بیشتری پس از آن خنجرهای پرنده داشت. او می‌دانست که کاربران خنجر قبل از وارد کردن یک ضربه مرگبار، از آن تکنیک استفاده می‌کنند.

{یعنی چندتا خنجر پرت میکنند و یهو خودشون حمله میکنن.}

لحظه ای که جین بدنش را پایین آورد تا از بقیه خنجر ها جاخالی دهد، آلو تصمیم گرفت فاصله بین آنها را کم کند و گردنش را بزند!

این فرصت عالی بود...

تمومه...

برای کسری از ثانیه، پاهای آلو پر از انرژی شد. هنگامی که او از زمین بلند شد، انفجاری رخ داد و گودالی در زیر پای او ظاهر شد...

شمشیر او به سمت گردن جین نشانه رفته بود. چه با فرو کردن و چه بریدن سر، آلو مطمئن بود که جین کشته می شد...

او هرگز حدس نمی زد که کل این وضعیت توسط جین برنامه ریزی شده باشد.

مطمئنم که اون متوجه این نشد که من مخصوصا آسیب پذیر شدم.

در یک موقعیت عادی، آلو مسلما متوجه این ترفند می شد. به دلیل اینکه او یک شوالیه یک 7 ستاره بود.

با این حال، او ناامید بود...

از آنجایی که اولین باری بود که با یک شمشیرزن جادویی مبارزه می کرد، تصمیم گرفته بود تا در اسرع وقت به مبارزه پایان دهد. از این گذشته، هر چه مبارزه طولانی‌تر می شد، یک شمشیرزن جادویی شانس بیشتری برای حمله به حریف خود با طلسم‌های بیشتری داشت.

نزدیک بود شمشیر آلو گلوی جین را ببرد.

گیلی در ان صحنه داشت آب دهانش را قورت می داد.

موراکان می دانست که پیروزی از آن جین می شود...

«احضار سکان.»

زییینگ!!

قرار بود شمشیر به آرامی کار خودش را بکند، اما در عوض توسط چیزی متوقف شد. به این دلیل بود که جین مصنوع تازه ای به دست آورده بود، او رون میولتا را فعال کرد تا یک سکان را به تصویر بکشد.

به همین دلیل بود که هر شوالیه ای رویای داشتن آن قدرت را در سر داشت. این تنها سکانی بود که می توانست ضربه شوالیه 7 ستاره را به طور کامل خنثی کند. تنها سکان جهان...

سکان، تیغه آلو را منحرف کرد و باعث شد که او تعادل خود را از دست بدهد. جین از این فرصت استفاده کرد.

اسلش!

برادامانته شانه آلو را برید.

«حدس می زنم تموم شده باشه.»

موراکان شانه ای بالا انداخت. گیلی به چشمانش اعتماد نداشت!

«کووووو…»

جین می توانست به قلبش خنجر بزند، اما شمشیر خود را متوقف کرد. آلو که به سختی نفس می‌کشید و روی زمین افتاده بود، توانست مرگ خود را کمی بیشتر به تعویق بیندازد.

غرغر، غرغر.

جین به آلویی خیره شد که دهانش پر از خون بود.

«اجازه بده قبل از رفتن یه چیز دیگه بپرسم. شنیدم که تو با رانکاندل ها رابطه داری...»

«کوکوکو.»

آلو پوزخندی زد و به جین خیره شد، انگار که می گفت: «تو یک رانکندلی؟»

«به من بگو. یه رانكاندلو نام ببر.»

«هی، هی. بچه. اشتباه کردی، باید اونو میبستی و بعد از اون می پرسیدی. یک مرد در حال مرگ چطوری می‌تونه به همه سؤالات تو جواب بده؟»

موراکان به سمت جین رفت و سرش را به نشانه عدم تایید تکان داد. حق با او بود، اما جین نتوانست کاری در این مورد انجام دهد.

احتمالاً برای او غیرممکن بود که یک شوالیه 7 ستاره را شناسایی کند.

«متوجهم. من حالا میفهمم. جین ... ای حرومزاده. جین… رانکاندل…»

«منظورم اینه که اسم "جین" امروزه خیلی رایجه. فکر کنم برای مردی که در شرف مرگه، خیلی مهم نباشه.»

«پتو!»

آلو در حالی که سرفه می کرد، خونش را تف کرد. و با این حال، او پوزخند می زد. برای مدتی در حالی که لبخند خزنده ای می زد، نفس های عمیق می کشید...

سپس، او صحبت کرد.

«مهم نیست... تو نمی تونی جلوی اونو بگیری...»

«چی؟»

«اگرچه اون اون زمان شکست خورد...»

این آخرین سخنان او بود. پلک هایش پایین آمد و دیگر نفس نمی کشید.

«لعنتی منظورش چی بود؟»

«ارباب جوان، حالتون خوبه؟»

موراکان و گیلی همزمان صحبت کردند.

جین به آرامی سری تکان داد و هنوز در مورد آخرین کلمات آلو سردرگم بود.

اون توی اون زمان شکست خورد و من نمی تونم جلوی اونو بگیرم...؟

البته، اینها جملاتی از یک اراذل و اوباش حقه باز بود. سخنان او قطعاً ارتباطی با رانكاندل ها داشت، اما آنها لزوماً کلمات قابل اعتمادی نبودند...

اما اگر این مرد با یک رانکاندل رابطه داشته است، از "شکست" به "توهم تیغه‌ای" اشاره می کرد و منظورش از "موجود غیرقابل توقف" هم...

به هیچ وجه ممکن نیست...

یه اسم در سرش آمد...

جانشین رانکاندل ها، جاشوا رانکندل.

منظور آلو این بود که من نمی تونم جلوی اونو بگیرم. تنها کسی که نمی تونم جلوی اونو بگیرم مردیه که یک روز میتونه این قبیله رو رهبری کنه...

تمام جهان می دانستند که جاشوا پدرسالار بعدی رانکاندل ها خواهد بود.

همه این درک ها هنوز یک فرضیه بود، اما هنوز ناراحت کننده بود.

«آلو دست عنکبوتی. احتمالاً این اسم واقعی اون نیست.»

این چیزی بود که او هرگز به آن فکر نمی کرد.

«ارباب جوان، چرا اینو میگید؟»

«من باید بفهمم. چون به نظر می رسه این مرد با یک رانکاندل رابطه داره. همچنین عجیبه که یک شمشیرزن 7 ستاره در حال اجرای مشاغل جانبی مثل این باشه...»

{یه دلیلی داره که آلو اینجا بوده.}

«بچه، شمشیرزنای 9 ستاره‌ ای هستن که تمام زندگی خودشونو صرف اداره کردن یه بار میکنن. من خیلی ها رو شبیه این جسد دیدم. یکی از اجداد تو هم اینطور بوده...»

«این قبیله ایه که من به زودی رهبری میکنم. خوبه که یکمی از تاریخ قدیمی رو پاک کنیم. خب بریم. ما باید به دنبال افراد آگاه تری مثل جت باشیم.»

سپس این سه نفر پایتخت آکین را ترک کردند.

{پایان چپتر 63.} {امیدوارم لذت برده باشید.}

کتاب‌های تصادفی