ستاره بلعیده شده
قسمت: 46
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جلد3، قسمت 6: جسد هیولا
گائوفنگ دستور داد: «ژانگکی، برو یکی از جعبه های فلزی چنگو رو با خودت بیار.»
«بله کاپیتان»
نیزه ژانگکی به سمت چنگو نشانه رفت، جایی که چنگو، در حال جداسازی اسلحه تکتیرانداز سنگین خود بود و آن را در جعبه چوبی قرار میداد. او جعبه چوبی و مقدار زیادی مهمات را داخل جعبه فولادی گذاشت و به ژانگکی تحویل داد. پس از آن، چنگو جعبه فولادی دیگری را باز کرد و یک مسلسل را بیرون آورد. زنجیر گلوله را دور خودش پیچید و یک سر آن را به مسلسل وصل کرد.
لوفنگ با دیدن این منظره با زبان خود صدای کلیکی درآورد و نتوانست جلوی حیرت خود را بگیرد.
سلاحهای گرم معمولا فقط روی هیولاهای سطح سرباز اثر دارند. برای مثال، در کشتن تانک خونخوار با یک گلوله، قطعا شانس یار بود. با وجود آن بدن بزرگ و جمجمه محکم، حتی اگر گلولهای به تانک خونخوار اصابت کند، معمولا تاثیری ندارد.
پس----
نقاط بسیار کمی وجود دارد که میتوانید با آن، هدف را در یک ضربه بکشید. مانند چشمها، درست زیر جمجمه و پشت گوشها. پس هنگام نشانهگیری باید بسیار دقیق عمل کنید. اول، به مهارت نیاز دارید و دوم به شانس. اگر تانک خونخوار کمی محتاطتر بود یا اگر جهت حرکت خود را عوض میکرد، گلوله به هدف نمیخورد.
«برو، برو پایین.»
پس از فرمان گائوفنگ، لوفنگ و دیگران از پله پایین رفتند و به سرعت بخش آسمان آبی را ترک کردند.
پنج دقیقه بعد، لوفنگ و دیگران در کوچه باریکی بودند. ویتای ، که پیشرو بود، با زیرکی به بیرون نگاه کرد و در حالی که سرش را برمیگرداند، گفت: «کاپیتان، تانک خونخوار پایین آمده و مرده است.»
گائوفنگ انگشت شستش را بالا آورد:«چن پیر، خیلی خوب بود.»
چنگو خندید.
ویتای گفت: «با اینحال، کاپیتان، حداقل چندصد هیولا اطراف بدن تانک خونخوار رو احاطه کردهاند. بازیابی جسد تانک خونخوار مشکلساز میشه. این بخش آزاردهندهی کشتن یک هیولای سطح فرمانده از راه دوره. حتی اگر موفق بشیم، جمع کردن تجهیزات با ارزشش از جسد هم خیلی خطرناکه.»
بااینحال---
این کار بسیار بیخطرتر از کشتن هیولای سطح فرمانده در گله هیولا ها ست.
گائوفنگ فرمان داد و سرش را به طرف لوفنگ چرخاند.: «طبق قوانین همیشگی عمل میکنیم، ویتای و ویچینگ حواس گله رو پرت میکنن. وقتی هیولاها گیج شدن، ما جلو میریم.»
لوفنگ در این هنگام نفس عمیقی کشید. درواقع حمله به چندصد هیولا در یک گله، خطرناکترین موقعیتی ست که او تا به حال با گروه پتک آتشین در آن بوده.
البته، با توجه به مطالبی که او خوانده این نوع موقعیتها نسبتا یکی از شرایط آسانی ست که گروههای جنگجو در آن قرار میگیرند. شرایطی وجود دارد که دهها تا صدها برابر خطرناکتر ست.
گائوفنگ دستور داد: «لوفنگ، تو کنار چنگو منتظر بمون. ماموریت شما دوتا اینه که از چنگو محافظت کنین و اجازه ندین هیچ هیولایی بهش حمله کند.»
لوفنگ سری تکان داد: «نگران نباشین کاپیتان، مطمئن باشین اجازه نمیدم حتی یه هیولا به برادر چن نزدیک بشه.»
گائوفنگ دستور داد: «خوبه، پس بزنین بریم!»
{وــــش!وــــش!}
دو چراغ سیاه از دست برادران ویتای و ویچینگ بیرون آمد، انگار که در حال ایجاد صاعقه بودند. آنها حدود صدمتر پرواز کردند و در میان گله هیولاها فرود آمدند. این دو چراغ سیاه در واقع دو توپ مشکی بیضی شکل بودند. این توپ های مشکی بیضی شکل، یک سیگنال زمانبند قرمز نیز روی خود داشتند.
هیولاهایی که متوجه آن دو شدند، بلافاصله برای اخطار به بقیه از آن مکان فاصله گرفتند.
{بییپ! بییپ!}
«بوووم--»
دو بمب ساعتی، به شکل وحشتناکی منفجر شدند. قطعات پرنده در پی انفجار قوی، باعث شدند که دو هیولای کنار آنها آغشته در خون تمام بدنشان به زمین بیفتند. در همان زمان، بمب ها مقادیر زیادی دود منتشر کردند که به سرعت در هر جهت پخش شد.
از نظر قدرت، این دو بمب ساعتی فقط یک هیولا را بطور شانسی کشته و به پنج یا شش مورد از آنها آسیب رساندهاند. بیشتر هیولاها فقط تحت تأثیر دود قرار گرفته بودند.
گائوفنگ فرمان داد: «دوباره!»
{وووش!وووش!وووش!}
لوفنگ هم تمام قدرت بدنش را به کار گرفت، سپر او در یک دست و تیغ نامریی در دست دیگرش بود. او سریع دوید و به دنبال چنگو رفت. سرعت هر شش نفر عضو گروه پتک آتشین حیرت انگیز بود. آنها حدود 150 متر با جسد هیولای سطح فرمانده در گله فاصله داشتند و در عرض چهار یا پنج ثانیه به آنجا رسیدند.
و وقتی به وسط گله رسیدند، سرعت خود را کم کردند.
کاپتان گائوفنگ مانند صاعقه به جلو حمله کرد. او یکی از سنگینترین چکشهایش را با یک دست گرفت و شروع به چرخاندن کرد. بعد از آن فقط دو صدای "پنگپنگ" شنیده شد. سر دوتا از هیولاهای سطح سرباز، بلافاصله پس از ضربه له شد. یک طرف، هیولای سطح متوسط بود و طرف دیگر جنگجوی سطح مبتدی بود که قدرتش نزدیک به جنگنده سطح پیشرفته بود.
تفاوت قدرتها زیاد بود!
او پتک سنگینش را در یک دست، و خنجر را در دست دیگر نگه داشته بود.لحظهای بعد، او در کنار جسد "تانک خونخوار" بود و خنجر خود را به سرعت در سوراخ ایجاد شده توسط گلوله پشت گوش تانک خونخوار فرو کرد. در حالی که گائوفنگ در حال کالبدشکافی این جسد و تهیه مواد بود، پنج نفر دیگر از نیروهای گروه پشت آتشین درخطر بودند.
ژانگکی در حالی که نیزهاش را تکان میداد، گفت: «عجله کن، لوفنگ، از چن پیر خوب محافظت کن.»
با توجه به سیستم دفاعی تانک خونخوا، اگر ویتای یا لوفنگ آن را تشریح میکردند، زمان زیادی تلف میشد. با این حال، با قدرت شگفتانگیز گائوفنگ نیم دقیقه زمان کافی است.
«زوزه--»
«غرش---»
هیولاهای اطراف، متوجه لوفنگ و دیگران شدند و شروع به حمله به سمت آنها کردند. مانند یک پتک سنگین بود که با سرعت 100 کیلومتر در ساعت به آنها حمله میکرد.
«بیا بیرون.» لوفنگ با دو قدم ماهرانه، سپردر دست چپش را حین جا خالی دادن با حمله به گراز شاخدار کوبید و گراز شاخدار را از تعادل خارج کرد. بدنه غول پیکر آن هنگام افتادن روی پیاده رو بتنی ترکخورده، زمین را تکان داد و باعث گرد و غبار زیادی شد.
لوفنگ نمیخواست دشمن را بکشد، او فقط میخواست در عرض نیم دقیقه زنده بماند.
{شاــــ شاـــ}
ژانگکی نیزه خود را تکان داد و دو هیولای سرباز را کشت و سه تن از آنها را مورد ضرب و شتم قرار داد. پس از آن ، سه هیولای خشمگین در حالی که از ژانگکی عصبانی بودند، زوزه کشیدند و او را احاطه کردند. ژانگکی سپر نداشت. او فقط از یک نیزه خود استفاده کرد.
پس از ضربه با نیزه، چهره ژانگکی تغییر کرد: «اصلا خوب نبود.»
{غــــــر!}
سرعت حمله گراز خزآهنی، حداقل 50 متر بر ثانیه است. اندازه بدنه آن مانند یک کامیون کوچک است، اما سرعت آن با خودروهای اسپورت رقابت میکند. و نه تنها ژانگکی زمان مقابله نداشت، بلکه سه هیولای دیگر نیز در جلو او را احاطه کرده بودند.
ژانگکی دندانهایش را روی هم فشار داد: «این بار قراره حسابی زخمی بشم.»
«پــــــنگ!»
سایه ای از پهلو ظاهر شد و روی بدن خزآهنی حملهور شد. انجام این کار با چنین سرعتی باعث می شود کنترل زیادی بر بدن خود از دست بدهید. گراز خزآهنی نیز پس از ضربه خوردن کنترل خود را از دست داد و مستقیماً روی زمین افتاد. با این حال، به سرعت دوباره بالا رفت.
لوفنگ گفت: «برادر ژانگ، بیا اینجا بمونیم.»
ژانگکی با خوشحالی فریاد زد: «لوفنگ، متشکرم! » اگر لوفنگ نبود، ژانگکی قطعاً زخم عمیقی برمیداشت. ژانگکی با خودش فکر کرد: «آوردن لوفنگ به تیم پتک آتشین واقعاً نظر خوبی بود. تازه، حرکتهاش خیلی سریع و چابکه.»
چنگو که تحت محفاظت بود تمجید کرد: «تکنیک خوبی بود.»
در این حین، چند هزار هیولا در گله وجود داشت، و مبارزه بین لوفنگ و چند ده نفر در آغاز بهسرعت هیولاهای بیشری به آن سمت جذب کرد. خوشبختانه توده دود، دید آنها را مسدود کرد و گله هیولاها نتوانست از تمام قدرت خود به طور موثر استفاده کند.
وی تای کاری جز فریاد زدن از دستش برنیامد: «این خوب نیست، کاپیتان عجله کن.»
با هر ثانیه که میگذشت، وضعیت گروه پتک آتشین بدتر میشد. تعداد هیولاهایی که محاصرهشان کرده بودند، بهسرعت درحال افزایش بود.
گائوفنگ که در کنار جسد تانک خونخوار چمباتمه زده بود و توسط برادران ویجیا محافظت میشد فرمان داد: «چنگو، آتش!»
«بله!»
چنگو لبهایش را لیسید و لبخندی وحشیانه زد. لوفنگ و ژانگ که در کنار چنگو بودند، بلافاصله عقبنشینی کردند. همانطور که چنگو ماشه را فشار داد، جریانی از نور، دیوانهوار از دهانه تفنگ به بیرون پاشید. هر گلوله، یک گلوله گرانقیمت زرهسوراخکن بود که چنگو خریده بود.
آنها حتی برای یک هیولای سطح فرمانده هم یک تهدید محسوب میشوند.
{زوزه}
در یک لحظه، درحالی که گلوه های زره سوراخ کن وارد بدن هیولاها میشد، تعداد زیادی از آنها از شدت درد شروع به زوزه کشیدن کردند. این هیولاها از نظر بدنی قوی بودند، بنابراین معمولاً حتی با شلیک گلوله نمیمیرند. فقط با شلیک به سرشان، میتوانید آنها را با یک گلوله بکشید! این گلولههای زرهسوراخکن از جمجمه هیولاهای سطح فرمانده عبور نمیکنند، اما معمولاً با هیولاهای سطح سرباز مشکلی ندارند.
{پنگ!} مایع مغزی-نخاعی یکی از هیولاها به بیرون پرید.
{پیوو!} یکی از هیولاهایی که افتاد، سوراخ دیگری در بدنش داشت.
انگار که چنگو دیوانه شده بود: «هاها... بمیر، بمیر!» گلولههای زرهسوراخکن، جنس آلیاژی ke-luo داشتند و مدام از دهانه تفنگ بیرون میآمدند. گلولهها عملا یک طرف گله را سرکوب کردند. لوفنگ و ژانگکی طرف مقابل هیولاها را از حمله به چنگو محار میکردند.
با شلیک اسلحه، هیولاهای موجود در توده دودی به سرعت توانستند جهت درست را تشخیص دهند و دیوانهوار حمله کنند.
در مبارزه با یک گله، مهارت چنگو با مسلسل باعث میشد که یک جنگجو برابر با ده جنگنده باشد! با این حال، با شلیک مسلسل، توجه هیولاهای دیگر را به خود جلب میکرد.
«خیله خب، بیا بریم.»
چنگو، که برداشت مواد از هیولا را به پایان رساند، با صدای آهسته دستور داد که همین باعث شد لوفنگ و دیگران نفسی از سر تسکین بکشند.
وای! وای!
شش نفر اعضای گروه پتک آتشین شروع به فرار کردند.
{غرش---} صدها هیولای خشمگین شروع به تعقیب آنها کردند. یک هیولای در حال دویدن، برای تکان دادن زمین بتنی کافی بود. صدها نفر از آنها با هم میدویدند و به نظر میرسید که زلزلهای در حال وقوع ست. کل خیابان و حتی خانهها و آپارتمانهای ویرانشدهی در کنارشان شروع به لرزیدن کردند. حتی غرش آنها در فضا اکو شد.
لوفنگ سرش را برگرداند و به عقب نگاه کرد: «گلهها مطمئنا ترسناکترن.» صدها هیولا، آنقدر وحشی بودند که تقریباً وقتی دیوانه میشدند، عملاً به سمت آنها پرواز میکردند، بنابراین صحنه کاملاً وحشتآوری بود.
«از این طرف!»
جوخه پتک آتشین بلافاصله به یک کوچه پیچیدند. کوچه بسیار باریک بود، بنابراین دو هیولا نمیتوانستند همزمان در کنار هم در آن راه بروند. آنها فقط میتوانستند یکییکی وارد شوند. با استفاده از این موضوع، جوخه پتک آتشین مدام به کوچه های کوچک در مناطق مسکونی وارد میشدند. آنها خیلی زود کل گله هیولاها را درنَوَردیدند.
- نیم ساعت بعد -
لوفنگ و بقیه بیسروصدا به پشتبام هتلی 18 طبقه رسیدند.
کاپیتان گائوفنگ خندید: «هاها، کار همه عالی بود. چنگو، ضربهات عالی بود. لوفنگ، تو هم عالی بودی، تونستی ژانگکی رو نجات بدی. بله، این "تانک خونخوار" یه هیولای سطح فرماندهی متوسطه و یکی از سختترین هیولاهای سطح فرماندهی متوسط برای شکاره. مطمئناً این بار مقداری پول نقد به دست آوردیم. فکر نمیکردم تو روز اول اینقدر سود داشته باشیم. مطمئناً از زمانی که شروع کردیم، یه تن به دست آوردیم. من تخمین میزنم که با گذشت این ماه، درآمد ما به هیچوجه چیز کمی نمیشه.»
لوفنگ، چنگو، و دیگران همه یکییکی شروع به خندیدن کردند.
لوفنگ به ساعت ارتباطات تاکتیکی خود نگاه کرد و با تعجب گفت: «یه تماس تلفنی؟»
حتی اگر کسی تماس بگیرد، این ساعت ارتباطی تاکتیکی حواس جنگنجو را پرت نمیکند. جنگنجو باید خودش به ساعت نگاه کند تا بفهمد کسی با او تماس گرفته است یا خیر.
لوفنگ خندید: «تماس از خونه ست.» او به ساعت دستور داد: «دوباره زنگ بزن!»
{بــــــیب بیــب بیـب} ساعت ارتباطی تاکتیکی با خانه لوفنگ تماس گرفت.
کتابهای تصادفی

