فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ششم

سه شب بعد، وقتی داشتم کار پاره‌وقتم رو انجام می‌دادم یک پیام دیگه از شیزوکی دریافت کردم.

بعد از دریافت سفارش، من "اویاکودون" رو از رستوران تحویل گرفتم و دوباره به سمت آپارتمان لوکس به راه افتادم.

احتمالا شیزوکی فهمیده بود من کسی هستم که سفارش رو تحویل می‌دم.

با توجه به اینکه اون باز هم سفارش رو لغو نکرد، به نظر می‌رسه با توضیحی که بهش دادم قانع شده.

وقتی زنگ آیفون رو زدم، صدای شیزوکی رو شنیدم.

«بله؟»

«غذارسون اینجاس.»

«هاسومی کونی دیگه درسته؟»

«غذارسون اینجاس.»

«...»

پس از چند ثانیه سکوت، در خودکار باز شد و من با آسانسور به طبقه‌ی چهارم رفتم.

وقتی سر کارمم من هاسومی کون نیستم. من فقط یه تحویل‌دهنده‌‌ی غذارسونم.

جلوی در رسیدم و زنگ رو زدم.

شیزوکی بلافاصله درو باز کرد و با نگاهی خالی بهم زل زد.

امروز هم شیزوکی مثل یه گال پرزرق‌وبرق لباس پوشیده بود.

موهای مجعد سیاه‌رنگ و آرایش پر زرق‌وبرقش خیره‌کننده بودن.

حالا که بهش فکر می‌کنم، من فقط یک بار اون رو با لباس معمولی دیدم.

«غذارسون اینجاست.»

«خیلی ازتون ممنونم.»

جعبه‌ی تحویل رو باز کردم و کیسه‌ی پلاستیکی حاوی اویاکودون رو به شیزوکی دادم.

مهم نیست که با چه چیزی سروکار دارید، کارتون رو حرفه‌ای انجام بدید.

این قانون اصلی من بود، هرچند که به خاطر رفتار عجیب شیزوکی شکسته شده بود.

این راز اجتناب از استرس‌های غیر ضروری در محل کاره.

«هاسومی کون، تو مثل یه رباتی.»

«خوبی این شغل اینه که لازم نیست احساساتی باشی.»

«تو همکلاسی منی، می‌تونی یکم خوش‌برخوردتر باشی.»

«من تو تغییر طرز برخوردم نسبت به افراد مختلف خوب نیستم.»

«...»

شیزوکی با نگاهی متعجب به من خیره شد.

در همین حین، من دکمه‌ی تکمیل تحویل رو داخل گوشیم فشار دادم تا دستمزدم پرداخت بشه.

«اما اگه اینجوری بخوایم بهش نگاه کنیم، حتی شیزوکی هم از لحن رسمی استفاده می‌کنه، حتی تو مدرسه.»

«اوه...! اون...»

بالاخره درباره‌ی چیزی که خیلی وقته داره اذیتم می‌کنه ازش پرسیدم.

اما صورت شیزوکی حالت معذبی به خودش گرفت و سکوت کرد.

«من... من که از لحن رسمی استفاده نمی‌کنم، رفیق.»

«اوه، تو لحنت رو تغییر دادی.1»

«من تغییرش ندادم! من همیشه اینجوری حرف می‌زنم رفیق!»

«نمی‌دونم که می‌تونیم در این مورد باهم توافق کنیم یا نه.»

همونطور که انتظار می‌رفت، اون نگفت واقعاً؟ اینجوریه؟

به عبارت دیگه، خود شخصیت شیزوکی، نه فقط لباس‌ها و آرایشش، احتمالا بین خونه و مدرسه متفاوته.

شیزوکی پر زرق‌وبرق و پر انرژی تو مدرسه، و شیزوکی آروم و ساده تو خونه.

فکر کنم اون از دوتا شخصیت جداگونه استفاده می‌کنه.

«کدومش توی واقعیه؟ منظورم، شیزوکی توی خونه‌ست.»

«فکر نمی‌کنم این درست باشه.»

«ببین، بازم از لحن مودبانه استفاده کردی.»

وقتی به این موضوع اشاره کردم، شیزوکی وحشت‌زده دستش رو روی دهنش گذاشت.

بعد با نگاهی سرشار از سرافکندگی روی صورتش نفس عمیقی کشید.

«نگران نباش. من این رو پیش خودم نگه می‌دارم، قرار نیست به کسی بگم.»

«بله، خیلی ممنون...»

شیزوکی به وضوح ناراحت بود.

اما در عین حال، به نظر می‌رسید خیالش راحت شده.

انگار که باری از شونه‌هاش برداشته شده باشه.

«از اونجایی که من همین الانشم درباره‌ش می‌دونم، چرا وقتی برای دادن سفارشت میام همون لباسای معمولیت رو نمی‌پوشی؟»

«نه، فکر نمی‌کنم همچین چیزی امکان داشته باشه.»

«چرا نه؟ این آزاردهنده‌س که هربار بخوای اینجور لباس بپوشی.»

حتی با اینکه این همه نصیحتش کردم، اما باز هم شیزوکی با اخم سرش رو تکون داد.

این واقعیت که اون می‌تونست تو همچین وضعی انقدر ناز باشه، فقط نشون‌دهنده‌ی این موضوع بود که شیزوکی به طرز فوق‌العاده‌ای خوشگل بود.

«مجبور نیستی که حتماً از غذارسون استفاده کنی. راه‌های دیگه‌ی زیادی هست، مثل فروشگاه‌های زنجیره‌ای و سوپرمارکت‌ها.»

«من نمی‌تونم این کارو بکنم، افراد زیادی از مدرسه‌ی ما این اطراف زندگی می‌کنن.»

«که اینطور...»

به طور خلاصه، اون نمی‌خواد آدم‌هایی که می‌شناسنش رو خارج از مدرسه ملاقات کنه.

اگه اینجوریه، پس می‌تونم بفهمم که چرا اون از غذارسون استفاده می‌کنه.

«...»

خوب، با این وجود، این چیزی نبود که بخوام بیش‌تر از این خودم رو درگیرش کنم.

این عادت بد من بود که تو چیزهای عجیب غریبی که به من مربوط نبود دخالت می‌کردم.

چشم‌هام رو بستم و به خاطر گفتن چیزی که تقریباً نباید می‌گفتم خودم رو سرزنش کردم.

«به‌علاوه، غذاهای آماده برای بدن خوب نیستن.»

«درسته، غذارسون گزینه‌های بیش‌تری از بقیه‌ی خدمات تحویل داره.»

«بله، معمولا فقط فست‌فودها پیک تحویل دارن.»

شیزوکی درحالی که دست‌هاش رو به کمرش زده بود و داشت با نگاهی سردرگم به من نگاه می‌کرد این‌ها رو گفت.

«چرا تو مواد اولیه رو نمی‌خری و خودت غذا درست نمی‌کنی؟»

«من هنوز دارم آشپزی یاد می‌گیرم.»

«آهان، خب اینکه بخوای تنهایی آشپزی کنی واقعا خسته کننده‌س، مگه نه؟»

«من قصد ندارم همراه هاسومی کون آشپزی کنم!»

شیزوکی با ناخشنودی چشم‌هاش رو تنگ کرد.

اما بعد چند لحظه، انگار که متوجه چیزی شده باشه سرش رو تند تند تکون داد.

«هاه؟ ممکنه که... هاسومی کونم تنها زندگی می‌کنه؟»

«همم، خوب، تقریباً یه همچین چیزی.»

اون به طرز شگفت‌انگیزی تیزبین بود.

«منظورت چیه؟»

«من با پدرم زندگی می‌کنم، اما اون به خاطر کارش به ندرت خونه میاد. پس یه جورایی می‌شه گفت تنها زندگی می‌کنم.»

«فهمیدم... پس تو هم به طور پاره‌وقت کار می‌کنی و هم کارای خونه رو انجام می‌دی؟»

«آره، همینطوره.»

«این واقعاً شگفت‌انگیزه.»

به نظر شیزوکی تحت‌تاثیر قرار گرفت.

یه جورایی، تو سینه‌م احساس قلقلک می‌کنم.

«اینطور نیست که کار خیلی بزرگی بکنم، از اون جایی که من هیچ فعالیت باشگاهی یا دوستی ندارم، کلی وقت آزاد دارم. به‌علاوه، من کار پاره‌وقت انجام می‌دم چون از انجام دادنش خوشم میاد.»

«نه، این هنوزم شگفت‌انگیزه. کار خونه خیلی زیاده، مگه نه؟»

شیزوکی صادقانه سر تکون داد.

این درسته که شیزوکی و من مشکلات مشابهی رو تجربه کردیم.

شاید طبیعی باشه که با هم ارتباط برقرار کنیم.

«وقتشه که اویاکودونت رو بخوری، وگرنه سرد می‌شه.»

«اوه، درسته! معذرت می‌خوام، یکم هیجان‌زده شدم.»

«نه، منم معذرت می‌خوام.»

بعد از این گفت‌وگو، شیزوکی خیلی کوتاه دستش رو برام تکون داد.

من هم با بالا بردن دستم بهش پاسخ دادم.

بعد از اینکه مطمئن شدم در بسته‌ست چرخیدم و آپارتمان رو ترک کردم.

حرفه‌ای بودن تا آخرش...

حتی اگه به خودم همچین چیزی بگم، ما خیلی حرف زدیم، مگه نه؟

====

  1. در ژاپن دو نوع لحن حرف زدن مرسومه، اول نوع خودمونی یا دوستانه که معمولا بین اعضای خانواده یا دوست‌های صمیمی استفاده می‌شه و دوم لحن رسمی یا مودبانه که در هنگام صحبت با افراد دیگه ازش استفاده می‌شه. اما گال‌ها (تو چپتر اول درباره‌شون توضیح دادم) این رسم رو رعایت نمی‌کنن و با همه با لحن خودمونی حرف می‌زنن. اینجا هاسومی به این موضوع اشاره می‌کنه که شیزوکی وقتی تو مدرسه‌س با همه خودمونی حرف می‌زنه، اما وقتی با اون تنهاس، ناخوداگاه از لحن رسمی استفاده می‌کنه.

کتاب‌های تصادفی