فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 5

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل پنجم

اون شب دوباره شیزوکی رو دیدم.

درحالی که تو اتاقم نشسته بودم و داشتم لغات انگلیسی رو حفظ می‌کردم، تلفنم زنگ خورد.

یه درخواست تحویل از غذارسون بود.

اتقاقاً، محل تحویل همون آپارتمان لوکس بود.

واحد شماره‌‌ی ۴۰۱، که یعنی همون خونه‌ی شیزوکی میوری بود.

به نظر میاد رشته‌ی اتصال‌دهنده‌ی بین ما که من فکر می‌کردم از بین رفته هنوز برقرار بود.

اون منوی پاستا و سالاد رو از یه رستوران ایتالیایی سفارش داده بود.

یه غذای خیلی خانومانه و سالم.

البته، دوباره‌ امتیاز اضافی هم پیشنهاد شد.

دیگه داشتم درسم رو تموم می‌کردم، پس بدون معطلی دکمه‌ی قبول رو فشار دادم و آماده‌ی بیرون رفتن شدم.

***

«از این ور بود دیگه؟»

پدال دوچرخه‌ی کراسم رو فشار دادم و تو همون مسیر دیروزی به راه افتادم.

شیب تپه هنوز خیلی تند بود.

{زنگ اعلان}

«هممم؟»

صدای زنگ گوشیم رو از توی جیبم شنیدم و دوچرخه رو کنار جاده نگه داشتم.

صداش مثل یه پیام از غذارسون بود.

هرچند، برای کسی که در حین رسوندن یه درخواست بود، نباید درخواست دیگه‌ای فرستاده می‌شد.

یعنی این پیام درباره‌ی چی بود؟

«چی؟!»

تو پیام نوشته بود: «اعلام لغو سفارش.»

ظاهراً، این سفارش در حین ارسال لغو شده بود.

به طور خلاصه، دیگه نیازی نبود پاستایی که تو جعبه‌ی پشتم بود رو تحویل بدم.

حتی با اینکه تحویل تو وسط راه لغو شده بود، هنوز هم کمی پول گیرم می‌اومد، برای همین انقدرها هم چیزی از دست نمی‌دادم.

اما شیزوکی، کسی که سفارشش رو لغو کرده بود، باید هزینه‌ی لغو سفارش رو می‌داد.

لغو کردن سفارش در حال ارسال چیزی نبود که زیاد اتفاق بیفته.

خوب، احتمالا اون نظرش رو عوض کرده یا یه همچین چیزی.

چیزی نبود که بخوام نگرانش بشم.

از راهی که اومده بودم برگشتم و به سمت رستوران به راه افتادم.

با اینکه قرار بود دورش بندازن، اما به هرحال باید غذا رو به رستوران برمی‌گردوندم.

{زنگ اعلان}

«هاا؟!»

یه پیام دیگه از غذارسون بود.

این بار دیگه حتماً یه درخواست بود، پس دوچرخه‌م رو متوقف و پیام رو بررسی کردم. حالا که بیرونم، بذار حداقل یه کارو تموم کنم.

«همم...؟»

به طور غیر منتظره‌ای، سفارش از همون آدرس قبل می‌اومد، مشخصاً شیزوکی بود.

این بار، اون پاستا از یه رستوران دیگه بود.

فهمیدم، پس اون می‌خواست غذای این رستوران رو بخوره، برای همین سفارش قبلیش رو لغو کرد.

اون واقعاً دختر دمدمی مزاجی بود.

دوباره دکمه‌ی تایید رو فشار دادم و به راه افتادم.

غذا رو به رستوران اول برگردوندم و برای گرفتن غذا جلوی رستوران دوم توقف کردم.

مسیری طولانی برای رفتن بود، اما می‌تونستی بهش به عنوان یه ورزش خوب فکر کنی.

سفارش این بار لغو نشد و بدون هیچ مشکلی به آپارتمان رسیدم.

زنگ آیفون رو فشار دادم که تقریباً بلافاصله جواب داده شد.

«لطفاً بیا تو...»

پس از چند کلمه‌ی کوتاه، قفل درب اتوماتیک باز شد و من داخل شدم.

با آسانسور به طبقه‌ی چهارم رفتم و جلوی در خونه‌ی شیزوکی ایستادم.

به محض اینکه زنگ درو زدم، صدای قدم‌های محکمی که داشتن به سمت در می‌اومدن رو شنیدم

{کلانکینک}

«غذارسون اینجاست...»

«...»

شیزوکی درو باز کرد، لباس و آرایشش از زمان صحبت امروزمون تغییری نکرده بود.

اون نصف بدنش رو از پشت در بیرون آورد و با چشم‌هایی ناراضی بهم زل زد.

«بگیرش، پاستات.»

«هاسومی کون...»

«چیه؟»

«چیه؟! نه نه نه! من که یه بار لغوش کردم!»

شیزوکی این‌ها رو یهویی با فریاد گفت.

من بهش نزدیک بودم، فکر کنم برای همین صداش به نظرم انقدر گوشخراش رسید.

«منظورت چیه؟»

«من تو برنامه دیدم! وقتی سفارش دادم، اونجا نشون داد که هاسومی کون قراره اون رو بیاره، پس من با عجله لغوش کردم و دوباره سفارش دادم... اما چرا دوباره تو قبولش کردی؟»

برنامه‌ی غذارسون یه قابلیت داشت که باهاش می‌تونستی اسم و پروفایل تحویل‌دهنده رو ببینی.

شیزوکی از اون قابلیت استفاده کرده بود.

هرچند، با وجود این...

«چرا اینقدر خودت رو به زحمت انداختی؟»

«چون که... من درست مثل دیروز آرایشم رو پاک کرده بودم و لباسام رو عوض کرده بودم.»

«اما الان که مثل همیشه‌ت به نظر می‌رسی!»

«من دوباره آرایش کردم، حتی یونیفرم مدرسه‌م رو هم دوباره پوشیدم! چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم.»

«نه، لازم نبود همچین کاری بکنی...»

«چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم.»

ظاهراً نه.

من همین حالاش هم حالت دیروزش رو دیده بودم، پس فکر نمی‌کنم لازم بود نگران همچین چیزی باشه.

«چرا همه‌ش داری سفارش من رو می‌رسونی!»

«چون سفارشای شیزوکی خیلی گرونن و پول خوبی بابتشون بهم می‌دن.»

احتمالا چون آپارتمان اون تو لبه‌ی محدوده‌ی تحویل قرار داره، یه پاداش اضافی به پرداخت تحویل بهش اضافه می‌شه.

به لطف اون، بازده نرخ ساعتی اینجا بالاتر از جاهای دیگه‌س.

به عنوان یه نیمه وقت، این فرصتی بود که نمی‌شد از دستش بدم.

«پس چطور می‌شه که دو بار پشت سر هم هاسومی کون باشه؟»

«این فقط به شانس بستگی داره. به‌علاوه، این منطقه به تازگی تحت پوشش برنامه قرار گرفته و هنوز تعداد تحویل‌دهنده‌هاش کمه. واسه‌ همین زیاد عجیب نیست که درخواست دو تا تحویل پشت سر هم به یه نفر داده بشه.»

شیزوکی در جواب حرف‌های من، آهی کشید و لب‌هاش رو گاز گرفت.

به نظر می‌رسید اون زیاد خوشش نمی‌اومد که غذاش توسط من تحویل داده بشه.

اما تو این مورد نمی‌تونستم کوتاه بیام.

«این جوریه که سیستم کار می‌کنه، درسته؟ سیستم به مشتری اجازه نمی‌ده خودش تحویل‌دهنده‌ش رو انتخاب کنه.»

«خوب، ممکنه اینجوری باشه، ولی...»

«اگه اینقدر ازش بدت میاد، چرا از خانواده‌ت نمی‌خوای که اون رو برات تحویل بگیرن؟»

«نمی‌تونم... خب... راستش من تنها زندگی می‌کنم.»

وقتی شیزوکی این رو گفت، ناراحت به نظر می‌رسید.

شاید اون دروغ دیروزش درباره‌ی دوقلوها رو به یاد آورد و دوباره خجالت کشید.

هنوز هم، برای یه دانش‌آموز دبیرستانی غیر معمول بود که تنهایی زندگی کنه.

خب، منم همینطور بودم.

«به هر حال، خوب بهش فکر کن. ممکنه من تنها کسی از مدرسه‌مون نباشم که داره به عنوان تحویل‌دهنده کار می‌کنه. از اونجایی که من همین الانش هم درباره‌ت می‌دونم این خیلی برات کم‌خطرتره من کسی باشم که غذات رو تحویل می‌ده به جای اینکه دوباره توسط یه تحویل‌دهنده‌ی دیگه شناخته بشی و مجبور بشی ازش بخوای تا به کسی نگه.»

«ای... این... د... درسته... ولی...»

«اگه متوجه شدی پس دیگه وقتشه سفارشت رو تحویل بگیری، تا تحویل رو کامل نکنم هیچ درخواستی برای یه تحویل دیگه دریافت نمی‌کنم.»

بسته‌ی حاوی پاستا رو تو دست‌های شیزوکی گذاشتم.

«خب، پس تا بعد...»

روم رو برگردوندم و خواستم به سمت آسانسور برم.

«آه... هاسومی کون.»

«همم؟»

«ممنون بابت... تحویلت.»

«خوب، به هر حال این کار نیمه‌وقت منه.»

بعد از اون، شیزوکی دیگه چیزی نگفت.

وارد آسانسور شدم و چند دقیقه بعد از ساختمون خارج شدم.

هارومی حق داشت، شیزوکی واقعاً یه دختر خیلی جدی یا حتی شاید بشه گفت منضبط بود.

کتاب‌های تصادفی