فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل سیزدهم

ریو جذب دوک سنتورن شده و به ماریان که نامزدش بود حسادت میکرد ولی تنها در قلب خودش این چنین باوری داشت. در حال حاضر حتی حاضر نبود در یک مکان با این مرد حاضر شود.

غریزه اش مانند حیوانات گیاه خوار عمل میکرد. در ذهنش تنها ایده فرار را میدید.

«عاه.»

برخلاف ذهنش، بدنش تکان نمیخورد و دلش میخواست گریه کند. هر قدر او بیشتر تلاش میکرد عجله کند لباس سنگین بیشتری زیر پاهایش میماند و جلوی حرکاتش را میگرفت.

«وایسا یه دقیقه.»

درحالیکه دست دوک سنتورن لباس او را گرفته و میکشید، ریو سعی داشت از لمس دستش دوری کند. لبه های لباسش که کمی قبل بهم ریخته بودند در دست دوک مانده و کشیده شدند. ریو وقتی صدای پاره شدن لباسش را شنید رنگ صورتش پرید.

میشد گفت حتی یک ذره از پوستش هم نمایان نشد بخاطر اینکه در زیر آن لباس پاره یک عالمه لباس پوشیده بود.

-آبروم رفت، میخوام بمیرم.

درحالیکه تحقیر شده بود لباس پاره اش را با یک دست گرفته و بونت کهنه اش را با دست دیگر نگهداشت.

«زیر این لباس وحشتناک چی پوشیدی؟»

دوک سنتورن درحالیکه زیر آن لباس سیاه را بررسی میکرد سرش را تکان داد:«یه کوه پنبه؟ این یه کوه پنبه اس؟ حتی نمیتونم درست تشخیصش بدم... حالا چرا اینقدر اخم کردی؟ شگفت انگیزه واسه این لباس وحشتناک چقدر کار کردن.»

هر کسی برای بقا شیوه ای متفاوت داشت. ریو نمیخواست این چیزها را برای دوک توضیح دهد. او همیشه دلش میخواست از این وضعیت ناخوشایند بگریزد. این مرد نیز ریو حقیقی را دیده بود.

«چقدر خودتو بقچه پیچ کردی که اینطوری بدنت پنهان شده.؟»

شاید این برای دوک یک شوخی بود ولی برای ریو اصلا اینطور نبود که سعی داشت وزن لباسش را حفظ کند. این مساله برای او اصل بقا بود.

«دوک سنتورن من واقعا نمیخوام باهاتون بازی کنم. شاهزاده ماریان اگر بشنوه همچین مکالمه ای باهاتون داشتم خیلی بدش میاد.»

«بخاطر ماریانه.»

دوک چانه خود را لمس کرد و به سمت مبل برگشت و رویش تکیه زد. چهره ای تنبل به خود گرفته بود:«خب چی میشه من باوجود ماریان ازت بخوام وسوسه م کنی؟ اصلا شوخی نمیکنم. حاضری باهام بمونی؟»

چرا یکباره به اینجا رسیدند؟ ریو از پیشنهاد دوک شگفت زده شده بود. او مردی جوان، شگفت انگیز و با اعتماد به نفس بود. اگر این مرد کسی را میخواست، آن شخص دیگر فردی بی نام و نشان نبود. ریو فکر میکرد در این جایگاه او میتواند هر کسی را داشته باشد.

-اصلا به این فکر کردی که بتونی من رو بجای شاهزاده ماریان انتخاب کنی؟

ریو از گفتن آن حرف پشیمان بود. اصلا میتوانست این مرد را اغوا کند؟ خودش هم نمیدانست شاید عقلش را از دست داده ولی بطور کل شجاعت چنین کاری را نداشت. بعلاوه که این مرد شوهر ماریان میشد.

-شوهر زنی که منو میکشه.

ریو باید تحمل میکرد تا جذبش نشود. نه، پیش از اینها—

«اگه من شمارو اغوا کنم دست برمیدارین دوک سنتورن؟»

ریو اطمینان داشت دوک عاشقش نمیشود.

«اغوا گری تو هم جواب نمیده.»

دوک خاطر جمع بنظر میرسید. ظاهر واقعی ریو هم یک زیباروی شگفت انگیز نبود ولی چهره دلقک مانند مادام کاتانا هم روی دوک جواب نمیداد. کاملا مطمئن بود. هیچ کس ریو را به عنوان یک زن نمیخواست اما حرفهای دوک سنتورن فرق داشتند.

«اول، باید اون لباس وحشتناک رو دربیاری تا ببینم شاید احتمالش باشه.»

ریو با شنیدن حرفهایش ساکت شد. حتی اگر ریو به او علاقمند میشد بعد چه؟ ممکن بود برای اینکه بر*هنه اغوایش کرده دوک وسوسه شود؟ اگر وسوسه میشد بعدش چه؟

این مرد نمیتوانست مال او شود حتی اگر متعلق به ماریان نبود. ریو نمیخواست با او بازی کند.

-این زن به چی داره فکر میکنه؟ لیونل به مادام کاتانا لبخند میزد: این مادام کاتاناست.

آن زنی که لیونل در رقابت شکار ملاقات کرد و مادام کاتانا چهره هایی مشابه داشتند:

-چرا من اینقدر کنجکاوم ریو کاتانای واقعی زیر این لباس وحشتناک رو ببینم؟

آن شب آنقدر تاریک بود که او نمیتوانست درست و حسابی در لباس خاکستریش ریو را ببیند. هرچند لباسش چندان پر زرق و برق نبود اما افسونگری خالصی را از خود نشان داد. او باید کاری میکرد تا بتواند این زن را همینجا ببیند. به این شکل بود که با مادام کاتانا دیدار کرد.

نگاه خیره و مشتاق لیونل او را زیر این لباس وحشتناک تصور میکرد. او هرگز اشتباه نمیکرد. این زن شبیه مروارید درخشانی بود که درون صدف باشد. تا وقتی درست و مناسب آماده میشد میتوانست از هر کسی زیباتر باشد.

-جالبه

یک زن که در تمام این سالها با پوشیدن این لباس ناچیز نگاه همه را فریب داده بود. خنده دار اینکه همه با این تغییر ظاهر ابلهانه فریب خوردند. او آرام نفس میکشید، موهای سیاهش پشت سرش وز شده بودند، چهره رنگ پریده کوچکش از قبل سفید تر شده بود. هر چه بیشتر به لیونل نگاه میکرد رنگش بیشتر می پرید.

«مگه خودت نگفتی بجای ماریان تو رو انتخاب کنم؟»

«من هیچ وقت اینطوری نگفتم.»

حالا آرام شده و حرف میزد ولی پس از گفتن آن حرف نیز چنان بنظر میرسید انگار چیزی نمانده غش کند. این دختر دروغگوی بدی بود.

«من همین حرفو شنیدم. با همین گوشای خودم، مطمئنم این چیزیه که گفتی.»

«این--»

«چطوره اینو به ماریان بگیم؟»

مادام کاتانا سرش را ناامیدانه تکان داد:«لطفا اون حرفها رو فراموش کنین. من کنترلمو از دست داده بودم.»

«پس تایید میکنی اون حرفا رو زدی.»

لیونل واقعا داشت خوش میگذراند. مادام کاتانا نفس عمیق دیگری کشید.

«شاهزاده ماریان زنهایی رو میفرسته تا دوک سنتورن رو اغوا کنن، پس لطفا منتظر بمونین. میفهمید زیباترین زنها با من قابل مقایسه نیستن.»

«میدونم.»

ماریان قبلا زیباترین زنان را فرستاده بود تا بتواند به این شکل نامزدی با لیونل را بهم بزند ولی او زنان را بیرون می انداخت. حتی اگر آنها نبودند هم لیونل انتخاب خودش را در بین زنان داشت. او رابطه های موقتی که احساسات در آنها دخیل نبود را می پسندید. برعکس ماریان که شبیه یک بچه بود، دوک از زنان قد بلند و بالغ خوشش می آمد.

مانند مادام کاتانا که الان در برابرش قرار داشت.

این زن لزوما یک زیباروی خارق العاده نبود، قد بلندی داشت ولی دوک از لا به لای این لباس زشت نمیتوانست ظاهر واقعیش را تشخیص دهد. فراتر از اغواگری، بو*سیدن هم بلد نبود و در اولین ملاقاتشان این موضوع مشخص شد.

-دلیلی برای اغوا شدن نیست.

با این همه لیونل نسبت به زنی که در برابرش بود علاقمندی نشان میداد. ابتدا میخواست با استفاده از این زن ماریان را خشمگین کند ولی فراتر از اینها، بنظر میرسید به سمتش کشیده میشود.

«خب باید چیکار کنم که بتونی منو اغوا کنی؟ باید چیزی که میخوای رو برات مهیا کنم؟»

چیزی که زنان میخواستند ساده بود: پول، کالاهای لاکچری، هر چیزیکه بتواند احساس پوچی شان را پر کند. هرچند سوال مادام کاتانا تفاوت داشت.

«اگر من با چیزیکه شما میخواین موافقت کنم، از نامزدی یا ازدواج با شاهزاده دست میکشین؟»

این سوال زیادی ناگهانی بود اما جوابی ساده داشت. برای لیونل، جواب این سوال همیشه همین بود.

«نه.»

«......»

«این غیرممکنه.»

ریو لبخند زد:«که اینطور.»

«تو اولین زنی نیستی که از من میخواد به بهونه روابط ماریان باهاش بهم بزنم. خیلی زیاد بودن.»

«که اینطور.»

«نکنه فکر میکنی ارزشت از شاهزاده ماریان بیشتره؟»

مادام کاتانا سرش را به تندی تکان داد و گفت:«میخواستم بدونم که شاید بتونم حتی برای یه ذره هم دوک سنتورن رو به حرکت وادار کنم یا نه، چون هر کاری که دوک بکنه آینده من رو تغییر میده.»

«آینده ت رو تغییر میده؟ برای چی؟»

«چون میخوام زنده بمونم.»

لیونل انتظار شنیدن این حرفها را نداشت. او به ریو چنین پیشنهادی داد چون از سمت خودش به جوابی که میخواست رسید.

-اصلا امکان نداره که دوک خام حرفهای من بشه.

اصلا ممکن نبود..... لیونل رو به جلو خم شد.

#####

او میخواست بیشتر طعمش را احساس کند اما توسط ریو پس زده شد. چشمانش پر از گیجی بودند و می لرزید.

«چقدر بی تجربه.»

:«میدونم شاهزاده ماریان کسی نیست که تو رو فرستاده تا منو اغوا کنی.»

لیونل خندید اما کاتانا انگار در خلسه قرار داشت.

«مطمئنم که میدونی ماریان از من نفرت داره، حتی اگه ازدواج کنیم باز یه زوج نرمال نمیشیم.»

کاتانا که کمی بر خودش مسلط و آرام شده بود با صدایی لرزان جواب داد: «اگه با من باشی اینها مهم نیست.»

لیونل میخواست بیشتر اذیتش کند:«شاهزاده ماریان از من و مادام کاتانا متنفره.»

«خب که چی؟»

«دو نفری که اون ازشون متنفره با هم باشن؟ خیلی جالب میشه.»

«... شما هنوز میخوای شاهزاده رو اذیت کنی و بازم باهاش ازدواج میکنی.»

«اگه بتونی منو اغوا کنی به ازدواج نکردن با ماریان فکر میکنم.»

با وجود پیشنهاد خنده دار لیونل، ریو به لرزه افتاد تا جایی که دیگر نمیخواست خودش را نگهدارد:«تو فقط میخوای من با آتیش بازی کنم.»

«خب، تو نمیخوای من با آتیش بازی کنم؟»

-خودت گفتی میخوای زنده بمونی!!!

مادام کاتانا آب دهانش را بلعید، بدنش می لرزید انگار چیز ترسناکی را بیاد آورده بود، ناهشیارانه زیر لب گفت:«من نمیخوام بمیرم.»

صرف نظر از اینکه به بن بست رسیده بود یا نه در جواب دوک گفت:«اگه بتونم شما رو اغوا کنم منو از دست ماریان نجات میدی؟»

لیونل میدانست هدف این زن چیست: آزادی و بقا.

این مساله ورای ظرفیت قدرتش بود ولی نمیخواست انکارش کند.

لیونل او را برای انجام بقیه وظیفه اش رها کرد.

کنجکاو بود بداند مادام کاتانا چه تصمیمی میگیرد؟ برای او این تنها یک نمایش آتشین و یک قمار بود.

کتاب‌های تصادفی