فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 50

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اغوای دوک بی‌احساس‌ فصل پنجاه:

«درد میکنه؟»

وقتی ریو سرش رو تکون داد و اشک تو چشمهاش حلقه زد، لیونل ترسید.

«دیشب خیلی بهت سخت گرفتم؟»

لیونل، دوشس رو روی تخت دراز کرد و بهش دلداری داد.

«بهتره الان کمی استراحت کنی، ریو.»

وقتی که لیونل بلند شد، ریو بالا تنه‌ش رو تماشا کرد.

اون بدنی تندیس مانند و عضله های فرم گرفته خوبی داشت. دوک شبیه خدای جنگ بنظر می‌رسید.

«چرا وقتی به بدن من نگاه می‌کنی سرخ میشی، در حالیکه ما کارای بدتری انجام دادیم.»

ریو لب هاشو بهم فشار داد.

لیونل لبخند زد و بلند شد.

«دراز بکش، ریو.»

بعد از اینکه لیونل لباساشو پوشید، در اتاق دوشس رو باز کرد. اون خدمتکار رو صدا زد.

«یه ظرف صبحانه بیار که هضمش راحت باشه.»

«اوه، چرا دوک اتاق دوشس رو ترک می‌کنه؟»

خدمتکار گیج شده به سرعت وضعیت رو ارزیابی کرد.

«اوه، بله. غذای دوک رو هم بیاریم؟»

«بعدا.»

ریو میتونست صدای خدمتکار رو که به سرعت دور میشد رو بشنوه.

لیونل مدتی بعد سوپ و نان نرم آورد. با حالتی محبت آمیز، یه قاشق سوپ گرم برداشت و سعی کرد بهش غذا بده.

«بیا غذا بخور ریو.»

اون یه قاشق پر از سوپ نسبتا گرم رو به طرف دهانش برد. ریو از این کارش تعجب کرد و با احتیاط لب هاشو از هم فاصله داد.

بعد از قورت دادن سوپ، اون لب هاشو بهم فشار داد و به لیونل نگاه کرد.

«کیوت.»

این اولین بار توی عمر ریو بود که چنین چیزی رو می‌شنید. چشمهای ریو گشاد شدند.

این خوشحالی بود؟ تو این لحظه، این اتاق همانند بهشت براش محسوب میشد. ریو نمیتونست چشمهاشو از مرد خوشتیپ روبروش برداره.

لیونل تو اعماق قلبش بود.

بنظر می‌رسید ریو، اون رو بیشتر از قبل دوست داره.

بعد از صبحانه، لیونل به اتاق خودش برگشت.

ریو، که برای مدتی روی تخت استراحت کرده بود، دوباره به خواب رفت.

زمانی که ریو چشم هاشو باز کرد، کلودل و خدمتکاراش محتاطانه وارد اتاق شده بودن و مشغول تمیز کاری بودند. اونها دیدند که ریو بیدار شده.

«مادام، بیدار شدین؟»

اونها لبخند برلب داشتن و ریو نمیدونست چه واکنشی باید نشون بده.

اون دلش میخواست توی سوراخی قایم بشه.

«مادام، تبریک میگیم.»

صورت ریو سرخ شد.

اون میخواست سرش رو بچرخونه که تکه های پاره لباس رو دید، که کلونل از روی زمین برداشته بود. این باعث شد بیشتر خجالت بکشه.

لباس خواب دیشبش بود.

کلودل خیلی عادی گفت:«مادام، شما باید یاد بگیرین که چطور بی شرم باشین. اینکه لباست رو پاره کنن، مهم نیست و اشکالی نداره.»

اونها زمین رو پاک و بعد اتاق رو ترک کردند. زمانی که اونها دوباره برگشتند، بسته هایی در دست داشتن.

«اینا چین؟»

«اینها هدیه های هستن که دوک برای شما فرستاده.»

«دوباره؟!»

ریو به رز هایی که لیونل روز قبل بهش داده بود، خیره شد.

این رزها هنوز پژمرده نشده بودند اما باز اون هدایای بیشتری براش فرستاده بود.

«اینها چیزهایی هستن که دوک برای شما به عنوان هدیه عروسی آماده کرده.»

«اوه، که اینطور.»

ریو هیچ ایده‌ای نداشت که اونها چی هستند، به همین خاطر فقط سرش رو تکون داد.

«لطفا بازشون کنید.»

خدمتکاران هدایا رو نزدیک تر آوردند و به ریو نشون دادن.

هدایای لیونل انواع مختلفی داشت.

یه جفت دستبند طلای ظریف، گوشواره الماس، سنجاق سر زیبا و عطر های خوشبو.

زمانی که ریو این چیز های ارزشمند رو دید، خواب الودگیش کامل از بین رفت.

اون لباس روی‌‌ایش رو به تن زد و به سختی از روی تخت بلند شد.

«دوک کجاست؟»

«بعد از تمرین تو باشگاه شوالیه ها، الان تو دفتر خودشون هستند. دوست دارید ایشون رو ببینید؟»

ریو سرش رو تکون داد.

«من خستم اما با این حال دوک پر از انرژی هست.»

«دوک تو سلامت کامل قرار دارن.»

ریو از حرفهای کلودل متعجب نشد.

قدرت بدنی لیونل، کاملا توسط بدن خودش تایید شده بود.

«مستر میخوان که مادام استراحت بکنه. اگه احساس ناراحتی تو بدنتون دارید، من دکتر رو صدا بزنم.»

«نیازی به دکتر نیست. این دیگه زیاده روی هست.»

ریو سریع حرفش رو قطع کرد.

اون نمی‌تونست تصور کنه که بخاطر عواقب یه شب پرشور، دکتر خبر کنه.

ریو نگاهی به خودش انداخت. بعد از دیدن مارک هایی که روی ترقوه‌ش بجا مونده بود، جلوی رویی‌ش رو بالا داد و اون رو محکم دور بدنش پیچید.

ریو نگران بود که کسی دیگه اونها رو ببینه.

«هیچ اتفاقی نیوفتاد کلودل.»

«بله مادام، می فهمم.»

با حرف های ریو، کلودل و خدمتکار ها خودشون رو به ندونستن و نادونی زدند اما لبخند از روی صورتشان محو نشد.

ریو راحت خوابید و تا وقت صرف غذا بیدار نشد.

لیونل فقط تو اون شب تونست ریو رو ببینه.

بعد از اینکه دوک حمامش رو تموم کرد، مستقیم به اتاق دوشس رفت.

«ریو.»

ریو که تازه از خواب بلند شده بود، به لیونل که آب از موهاش میچکید، خیره شد.

لیونل فقط یه لباس بلند به تن داشت.

«میتونم تو اتاقت بخوابم؟»

ریو به لیونل نگاه کرد و لبخند زد.

«اگه ردت کنم، برمیگردی؟»

«قطعا نه!»

لیونل حالت شیطنت آمیزی داشت.

ریو قصد نداشت که اون رو قانع کنه بره یا لیونل رو از اتاق بیرون بندازه. فقط تو دو روز، ریو به گرماش عادت کرده بود و نمیتونست بدون اون بخوابه.

«لیونل، یه حوله بیار.»

«چرا؟»

لیونل سوال پرسید، اما همون‌طور که ریو ازش خواسته بود براش حوله‌ای آورد.

«تو فقط مستقیم اومدی اینجا و حتی موهاتو خوب خشک نکردی.»

«چه اشکالی داره؟»

ریو اون رو نشوند و با دقت آبی که از موهاش میچکید، رو خشک کرد.

دست ریو به کف سر لیونل فشار آورد و از طریق حوله به خوبی ماساژ داد.

«لین احساس خوبی داره.»

لیونل با ناله‌ای آروم چشم هاشو بست.

ریو ناگهان یاد املاک جنوبی لیونل افتاد.

لیونل بعد از ازدواجش با ماریان، به ملک خودش تو جنوب رفته بود. اون میتونست ریو رو اینجا رها کنه و مثل قبل به ملک خودش تو جنوب بره.

«لیونل، قلمرو سنتورن چه نوع مکانی هست؟»

«این سرزمین بایر هست و دریا بوی ماهی میده.»*1

«من می‌خوام برم.»

لیونل موهاش رو به ریو سپرده بود، اما اون کمی چشم هاشو باز کرد و به دوشس خیره شد.

«هیچکس اونجا نیست، اما هرچی تو بخوای.»

«منو میبری؟»

«اره.»

موهای لیونل حالا خشک شده بود. ریو دست هاشو برداشت و بهش خیره شد.

لیونل هم سخت بهش خیره شد و سپس بدنش رو به سمت اون خم کرد.

عطرش خیلی قوی بود.

سایه اش روی لب های ریو افتاد.

لحظه ای هیجان انگیز و مست کننده ای بود.

امکان داشت اونها برای همیشه باهم نباشن، پس این لحظات ارزشمندی محسوب میشد.

«حالت خوبه؟»

با حرف لیونل، ریو با آشفتگی حالت خودش رو حفظ کرد و پرسید.

«قراره دوباره انجامش بدی؟»

لیونل خندید. به سمت بالای سر ریو رفت.

«البته.»

دوک سنتورن به یه حیوان وحشی در هیت تبدیل شد.*2

*****

صبح روز بعد ریو تصمیم گرفت با لیونل صبحانه بخوره.

اونها تو سالن غذا خوری باهم ملاقات کردند. لینول قبل از اون رسیده بود.

«تو اینجایی.»

تا اواخر شب و صبح زود، مردی که اون رو در آغ*ش گرفته بود و محبتش رو به ریو نشون داده بود، تو سالن غذاخوری نسبت بهش بی تفاوت رفتار میکرد.

«تو اول پایین اومدی لیونل.»

«همممممم.»

لیونل طبق معمول یه پیراهن گشاد و شلواری به تن داشت. اون نگاهی به ریو انداخت و ناراحتی خودش رو نشون دادش.

«ریو چرا دوباره اون لباس رو پوشیدی؟»

ریو نگاهی به لباس چین دار و مزین شدش، انداخت.

لباسش سر استیناش تزییناتی داشت، به همراه یه گردنبد مروارید که پررنگ بود‌.

برای صرف یه غذای ساده، این لباس تجملی و گزاف محسوب میشد.

«بهم نمیاد؟»

ریو جدی شد، اون با مروارید های دور گردنش ور رفت.

اما نارضایتی و شکایت لیونل به این خاطر نبود.

«هیچ قسمتی از پوستت معلوم نیست.».

«....»

ریو به لیونل خیره شد، اون از جواب دوک دستپاچه شده بود. دوک خودش دلیل این بودش که ریو نمیتونست لباسی بپوشه که شانه و بازو هاشو در معرض دید قرار بده.

«لیونل کسی هست که روی بدنم مارک گذاشته.»

«پس باید رو قسمت هایی مارک بزارم که معلوم نباشن؟»

خدمتکارهایی که در حال آوردن غذا بودن با دیدن چشمک لیونل به خودشون لرزیدند.

اونها چیزی رو دیدند که نباید می‌دیدند. بنظر می‌رسید اونها شوکه شدند.

در همین حین، غذای آماده شده توسط سرآشپزها سرو شد و هر دوی اونها آروم شروع به خوردن کردن.

«........»

فقط صدای ظرف ها و وسایل به گوش می‌رسید. اما لیونل اغلب با محبت به ریو خیره میشد.

ریو نمیتونست چشمهاشو ازش برداره و مدت زمانی که اونها به هم نگاه میکردند طولانی تر شد.

«لیونل؟»

«بله.»

«لطفا غذا بخور. گوشت رو تکه تکه نکن.»

لیونل یه گوشت‌خوار بود و شروع به خوردن گوشت هایی کرد که اونها رو برش داده بود. در اواخر وعده غذایی‌شون، پیشخدمت، کارل، نامه‌ای آورد و اون رو برای لیونل زمزمه کرد. حالت چهره لیونل کمی عوض شد.

لیونل نامه رو از کارل گرفت و محتواش رو به لیو اطلاع داد.

«ریو، ارل مردن مارو به شمال دعوت کرده.»

«ارل مردن؟»

ریو مرد جنوبی موقهوه‌ای از مهمون های عروسی، به یاد آورد.

اون شاهد عروسی بود و گفته بود که از دوست های لیونل هست.

«همون مرد با موهای مجعد قهوه‌ای، تو عروسیمون.»

«مرد قدبلندی که میخندید.»

اون اولین باری بود که ریو، ارل موردن رو دید. ریو خاطراتش رو مرور کرد و بعد مطمئن شد که هرگز کنتس موردن رو ملاقات نکرده. چون ارل موردن هیچ ارتباطی با ملکه سلینا یا ماریان نداشت. ریو دعوتنامه رو از لیونل گرفت.

نامه با خط خوشنویسی نوشته شده بود و دوک و دوشس سنتورن رو به به وعده غذایی دعوت میکرد.

«چه کسایی شرکت میکنن؟»

«من و تو، ارل و کنتس موردن و بچه هاشون. »

ریو دهنش رو باز کرد. اون نگران بود. اگه اونها با زوج مردن ملاقات میکردن، کارهای ریو درنهایت به کاخ برمیگشت.

مادام کاتانا یه دفعه دیگه سرزبون ها می افتاد.

ریو نگران بود.

«اگه اونها با ما ملاقات بکنن، ممکنه شایعات بدخواهانه‌ای علیه ارل موردن شکل بگیره.»

یادداشت مترجم:

*1 زمین بایر به زمین‌هایی که سابقه احیا دارد ولی به علت اعراض یا عدم بهره‌برداری بدون عذر موجه به مدت 5 سال متوالی متروک مانده یا بماند زمین بایر می‌گویند. زمین بایر یکی از انواع زمین در دیدگاه حقوقی است که تفاوت های آشکاری با زمین دایر بخصوص زمین موات دارد.

*2دوره هیت دوره‌ای هست که در اون پستانداران جفت گیری میکنند.

کتاب‌های تصادفی