باز: تکامل آنلاین
قسمت: 9
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹ - ماموریت منحصربهفرد
درست زمانی که سه نفر وارد سالن تمرین شدند، ناگهان مربی از روی صندلی خود بلند شد و باعث شد سه بازیکن در مسیر خود توقف کنند.
آنها برگشتند تا رفتار مربی را با کنجکاوی مشاهده کنند، زیرا مرد میانسال، در تمام این مدت، هیچ حرکتی انجام نداده بود، به جز اینکه روی صندلی خود نشسته بود و همه بازیکنان جدید را از بالا نگاه می کرد.
«بچهها فکر میکنید چی شد؟» ری در حالی که مربی را تماشا میکرد که به سمت گوشهای دور از زمین تمرین میرفت، پرسید، جایی که "آن دلقک" در حال انجام حرکات رقص خود بود.
«شاید این یجور ماشه برای ماموریت باشه ؟» میا پیشنهاد کرد.
الکس با قیافهای بی حالت اضافه کرد: «یا شاید مربی دیگه نمیتونست اون رو تحمل کنه و رفت تا شخصاً بیرونش کنه.»
هر سه به تماشای مرد ادامه دادند که به سمت لیام رفت و با حالتی محترمانه در مقابل او ایستاد.
«مرد جوان، تقریبا داری بهش میرسی. به کارت ادامه بده.» او حتی او را تشویق کرد و به تشویق کننده شخصی او تبدیل شد.
همه بازیکنان دیگر در زمین تمرین بلافاصله مات و مبهوت شدند.
مربی که نسبت به آنها بداخلاق و بی ادبانه رفتار میکرد، تا آنجا رفت تا با غریبه ی لاغر، مودبانه و خوب رفتار کند.
کجای این عدالت بود؟
برخی از افراد حتی سعی کردند از لیام تقلید کنند، اما توجه مربی به طور کامل به او بسته شد و اقدامات آنها مورد توجه قرار نگرفت.
بنابراین همه فقط میتوانستند با درماندگی تماشا کنند که مربی به تشویق بیشتر و بیشتر لیام ادامه میدهد. به زودی، فقط چند دقیقه بعد، اتفاق عجیبی شروع به رخ دادن کرد.
به جای عرق، بدن لیام شروع به ترشح چیزی تیره و سیاه کرد و کل ناحیه تمرین را متعفن کرد.
«چی؟»
«اون الان گوزید؟؟»
«چه بوی تعفنی میده.»
همه از عصبانیت بینی خود را در هم کشیدند، اما چهره مربی از تعجب میدرخشید.
«کارت خوب بود پسر.» دستی به لیام زد که حالا دیگر از حرکت باز ایستاده و صاف ایستاده بود و کمی به مربی تعظیم می کرد.
«خیلی وقته جوونی به شایستگی تو ندیدم.»
«تیزبینی توی چشمات موج می زنه و می بینم که عزم و اراده خوبی هم داری.»
«تو برای رسیدن به غیرممکن ها سرسختی داری. جوان آرزوت رسیدن به کماله؟ یا دنبال قدرت مطلق هستی؟»
سخنان مربی همه اطرافیان را کاملاً شوکه کرد و باعث شد فک آنها روی زمین بیفتد.
همه بازیکنان اطراف به وضوح می دیدند لیام در حال حاضر ماموریت دریافت می کرد و مهمتر از آن، مطمئناً یک ماموریت معمولی نبود !
این ماموریت خاصی بود ! یا شاید یک ماموریت پنهانی! یا شاید حتی یک ماموریت منحصر به فرد !
ماموریت ویژه، معمولاً پاداشهای بیشتری نسبت به ماموریت معمولی ارائه میکرد، در هر بازی، مأموریت های مخفی و مأموریت های منحصر به فرد، نادرتر و بیشتر مورد علاقه بودند.
به طور خاص، ماموریت های منحصر بهفرد، فقط یک بار ارائه میشد و پس از اتمام ماموریت توسط بازیکن خاص، کل خط ماموریت ناپدید میشد.
از آنجایی که "تکامل آنلاین" کاملاً جدید بود، هیچ کس نمی توانست حدس بزند که چه اتفاقی می افتد، اما آنها می توانستند بفهمند که این یک چیز خاص است.
بدتر از همه، آنها فقط نیمی از مکالمه را می شنیدند، پس از آن دیگر هیچ کس قادر به شنیدن آنچه که آن دو در مورد آن صحبت می کردند، نبود.
فقط لیام توانست حرف های مربی را بشنود و لبخند بزرگی بر لب داشت.
"چند سال پیش، وقتی که وسط یه سفر شکار وحشتناک در حال جنگ برای مرگ و زندگی بودم، این شیشه ی کوچیک دارو رو پیدا کردم ." مربی غر زد و یک شیشه کوچک شیشه ای را با حالتی جدی به لیام داد.
لیام نیز آن شیشه را با چهرهای مملو از احترام پذیرفت و میتوان گفت که او واقعاً آن را برای جلب لطف ان پی سی انجام نمی داد.
هر احترامی که نشان می داد، واقعاً منظورش همان بود. در واقع، شیشه ی دریافتی او چیزی جز یک اکسیر نجات بخش نبود.
«دوست من بخش کوچکی از این مایع رو تجزیه و تحلیل کرد و متوجه شد که داروی داخل این شیشه قیمتی نداره.» مربی توضیحات خود را ادامه داد.
«این قابلیت پاکسازی ناخالصی ها از ریشه بدن رو داره.»
«متاسفانه دوران اوج من دیگه تموم شده و بدنم پر از صدماتیه که قابل جبران نیست. بنابراین من نمی تونم ازش برای خودم استفاده کنم.»
«با این حال، اگه تو مایل به کمک به من هستی، خوشحال میشم که این رو به تو هدیه کنم.»
«اول، من ازت می خوام که جونوری رو که من رو نابود کرد و باعث شد من اینطوری فلج بشم، نابود کنی.»
«سرش رو بیار پیش من. فقط در صورتی راضی میشم که هر روز روی سر بریده اش تف کنم!»
[ماموریت زنجیرهای منحصربهفرد فعال شد]
[ماموریت را نمی توان رد کرد]
[پادشاه خرس باربارا را بکش و سرش را برای مربی زمین تمرین بیاور]
لیام لبخندی زد، خوشحال از اینکه اطلاعاتی که در اختیار داشت واقعاً دقیق بودند.
این موضوع اصلی در مورد ماموریت منحصر به فرد بود. شخصی که اغلب موفق به دریافت آن می شد جزئیات ماموریت را در اطراف پخش نمی کرد مگر اینکه یک احمق کامل باشد.
اما لیام نسبت به این ماموریت خاص، نسبتاً مطمئن بود زیرا شخصی که موفق به بدست آوردن آن شد کسی نبود جز قلدری که در تمام زندگی او را عذاب می داد.
او بار ها پنجره ماموریت را نشان داده بود و خودش را به رخ لیام میکشید هر بار که او را به اطراف می کوبید، در حالی که دومی فقط می توانست او را در حالی که به خاطر یک ماموریت مجرد به قدرت می رسید، با درماندگی تماشا کند !
اما حالا لیام اولین قدمش را با موفقیت برداشته بود!
او توانسته بود سرنوشت شخص دیگری را ربوده و آن را از آن خود کند!
کتابهای تصادفی

