باز: تکامل آنلاین
قسمت: 36
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۶ - ببرهای خمیده و اژدهایان پنهان قسمت ۳
برت چشمانش را باز کرد و تعامل مشکوکی را مشاهده کرد که برای چند دقیقه در مقابلش ادامه داشت.
او می دانست که سخت در اشتباه بوده است. این شخص اصلا احمق نبود بلکه به نظر می رسید که او از یک روزنه خاص آگاه است و برت می خواست بداند چگونه می تواند از آن استفاده کند.
او صبر کرد و تماشا کرد و منتظر ماند و تماشا کرد و سرانجام آن شخص متوقف شد.
برت می خواست جلوتر برود و صحبتی را شروع کند که به طور غیرمنتظره ای شنید که پیرزن حرف عجیبی زد.
«خیلی ممنونم قهرمان جوان. به خاطر تو، تا یک دهه دیگه نیازی به پوست گرگ ندارم.»
برت با صدای بلند فریاد زد. او با اطمینان نمیدانست، اما به نظر میرسید که این ماموریت مبتدی خاص دیگر در دسترس نخواهد بود.
با این حال، هیچ کس به حالت وحشت زده او توجهی نکرد. لیام از قبل شروع به دور شدن کرده بود و مادربزرگ پیر، قبل از پرت کردن پوست های جلویش، همانی که برت آورده بود، با رضایت زمزمه کرد.
[ماموریت ناموفق. این ماموریت دیگر در دسترس نیست. شهرت شما در شهر، ۱۰ عدد کاهش می یابد]
«چی؟ الان جدی میگی!!!» برت عصبانی شد. او به پیرزنی که با خوشحالی زمزمه می کرد نگاه کرد و بسیار ناامید شد. «مادربزرگ، تو... دیگه پوست گرگ نمی خوای؟»
«نه، نیازی ندارم. اومدی چیزی بخری؟ اگه نه، مغازه رو شلوغ نکن. برو کیش کیش!»
آه لعنتی! برت می دانست که به خاطر آثار کاهش اعتبارش اینگونه با او رفتار میشود، اما نتوانست جلوی آن را بگیرد و دوباره از پیرزن پرسید.
«مادر بزرگ، چطور اجناس اون جوون رو چک نکردی؟ شنیدم این روزها...
کتابهای تصادفی



