باز: تکامل آنلاین
قسمت: 199
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 199 – گشت و گذار ~
درک در حالی که با کنجکاوی به دیوار نگاه می کرد دکمه 2 آسانسور را فشار داد: «اون مسابقه یکم...»
«این فقط اولشه. به خاطر همین مبارزه، بازیکنای دیگه رو دست کم نگیر.» لیام به او هشدار داد. «توی این طبقه، برای بالا رفتن فقط باید توی یه مبارزه در برابر هر کسی پیروز بشی.»
تقریباً همه قادر به انجام این کار هستند به جز برخی از بازیکنان لایف استایل و البته برخی از بازیکنان مسخره احمق.
دعوای واقعی از طبقات بالا شروع می شود.
«باشه، قربان. اینو یاوم میمونه.»
لیام فقط با دیدن اینکه مرد به لحن رسمی خود بازگشته است لبخند زد. او این بار به خود زحمت اصلاح او را نداد.
«در ضمن، تو توی چه کلاسی هستی؟ چرا مثل یه قاتل مبارزه می کنی؟»
«آه...» درک تردید کرد. قبل از اینکه بتواند پاسخی بدهد، لیام می توانست حدس بزند چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد.
«گفتی که از اونا چیزی نمیخوای و همه چیز رو پشت سر گذاشتی؟»
«بله قربان.»
لیام دوباره خندید و دستی به شانه اش زد. این مرد خیلی ساده و سرراست برای خیر و صلاح خودش بود!
«باشه. بیا نگران این نباشیم. فعلاً من یه مجموعه از تجهیزات بهت میدم. ممکنه بهترین نباشن اما باید به اندازه کافی خوب باشن؟ حداقل فعلا.»
«پس کلاست چیه؟»
«متشکرم، لیام. ببخشید، من سربارت شدم.»
«نه. ما الان یه تیم هستیم. لازم نیست ازم تشکر کنی. لازم نیست از من عذرخواهی کنی.»
درک سر تکان داد و نفس عمیقی بیرون داد. «من به عنوان یه جنگجوی سپر بازی می کنم.» او به سوال دیگر پاسخ داد.
«جنگجو سپر؟» لیام تعجب کرد. آیا این مرد قبلا از طلسم های جادویی استفاده نمی کرد؟
«این چیزیه که سیستم توصیه کرد؟» او دوباره پرسید و بیشتر کنجکاوی کرد.
«اوه، نه، قربان. من در واقع توصیه برای جادوگر و جنگجو دریافت کردم.»
"پس یعنی تو می تونی از مانا استفاده کنی؟»
«بله قربان.»
"چرا آن موقع این کلاس رو انتخاب کردی؟»
«آه، اون...» درک به طرز ناخوشایندی لبخند زد که انگار از صحبت کردن در این مورد خجالت می کشید.
«یکی از اعضای قبلی انجمن من به محض ورود ما، با ما به سالن تمرین رفت و به من پیشنهاد داد که توی این کلاس شرکت کنم.»
لیام پوزخندی زد:«فهمیدم.» «و این شخص مهربون گفت جادوگری کلاس بدیه؟»
«بله، اون اشاره کرد که برای استایل بدنم، بازی سبک تانک بیشتر به من میاد. من هم همچین احساسی داشتم، بنابراین این کلاس رو انتخاب کردم.»
«اوکی.» لیام سری تکان داد اما سوال کردنش تمام نشده بود. «پس چقدر هماهنگی با مانا، طبیعت، قدرت الهی و بقیه داشتی. می تونم بدونم؟»
درک ناگهان عصبی شد و بی احتیاط به لیام نگاه کرد. «آه. یادم نیست، آقا. اِی، شاید بی. واقعا نمی دونم.» سرش را خاراند.
«هه. باشه. نگران نباش. می تونیم دوباره بررسی کنیم.»
لیام شک داشت که آیا نزدیکی او به این سادگی است.
اگر طر...
کتابهای تصادفی


