باز: تکامل آنلاین
قسمت: 293
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 293 – حقه های مخفی
داخل شهر کوچک…
الکس و میا در یک میخانه محلی در یک غرفه خصوصی مشغول نوشیدن بودند. آنها فقط به همین دلیل میتوانستند بیخیال بنشینند.
در غیر این صورت، صرف حضور آنها باعث ایجاد غوغا و غوغا در شهر کوچک می شد.
»الان آروم شدی؟» میا پرسید.
»آره. آره. من خوبم. من فقط یکم بی قرارم چون میدونی 6 یا 8 ساعت گذشته؟»
»من نمیدونم وقتی میتونیم قویتر بشیم و دنبال یه چیزایی برای کمک به ری باشیم، توی این شهر احمقانه چیکار میکنیم.»
میا او را نوازش کرد. »نگران نباش. ما این مرد رو بیشتر از هر کسی می شناسیم. اون کسی نیست که وقت ما رو تلف کنه.»
دینگ دینگ دینگ
»تا گفتیم شر پیداش شد.» لب های الکس تکان خورد.
پیامی از طرف لیام جلوی همه اعضای گروه پخش شد و از آنها خواست تا دوباره جمع شوند.
همه تا حالا وقت کافی برای استراحت داشتند، بنابراین به محض اینکه پیام چشمک زد، هیچ کس وقت را تلف نکرد و جلوی شهر کوچک جمع شدند.
اما در کمال تعجب، فردی که از آنها خواسته بود استراحت کنند، بار دیگر طوری خسته و رنگ پریده به نظر می رسید که گویی در شرف سقوط است.
»لعنتی! دوباره؟» الکس دندان هایش را به هم فشار داد.
»داداش چیکار کردی؟»
می می و شن یو به جلو دویدند تا به او کمک کنند تا بلند شود، اما وقتی دو دختر به نزدیکتر رسیدند، ناگهان ایستادند و از شوک فریاد زدند.
در کنار لیام دو روح ایستاده بودند؟
یکی مرغ و دیگری خرگوش بود و هر دو شبیه حیوانات خانگی معمولی ناز به نظر نمی رسیدند.
در عوض، آنها شرور و مرگبار به نظر می رسیدند و آماده حمله بودند.
»هاه؟» می می بلافاصله یک قدم عقب رفت. اینها هیچ شباهتی به لونا نداشتند و نوازش آنها آخرین فکر در ذهن او بود.
از طرف دیگر، شن یو همچنان برای حمایت از لیام به سمتش م...
کتابهای تصادفی


