باز: تکامل آنلاین
قسمت: 332
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۳۲: بازم تو؟
«من در مورد سرزمینهای آلوده در جنوب صحبت می کنم، صدراعظم. سرزمینی که اخیراً شیاطین زیادی توش مشاهده شدن.»
لیام مودبانه لبخند زد، صورتش پر از معصومیت بود.
«من میخوام شخصاً این شیاطین رو پاک کنم و بعد کم کم اون زمینها رو از طاعون مخوف برگردونم و به آرومی اونها رو به شکوه سابقشون برگردونم.»
«این خدمتیه که من می خوام برای پادشاه و پادشاهی انجام دهم. پس... شما چه فکر می کنید، جناب صدراعظم؟ این کار شدنیه؟»
لبخند گرم دیگری زد. مطلقاً هیچ بدخواهی یا حرصی در چهرهاش دیده نمیشد.
حالا صدراعظم هم حالتی شبیه میا داشت. او نیز متحیر شده بود و دیگر نمی دانست چه کند.
«اون... اون... آهم... درسته. این باید امکانپذیر باشه.»
صدراعظم به سرعت از پشت سرش تعدادی کاغذ پوستی بیرون آورد و سپس روی میز پهن کرد.
«در واقع هیچ غیرنظامی توی این سرزمینها زندگی نمیکنه. شهرها و روستاهای اون منطقه به کلی ویران شدن.»
«جونورای خطرناک در عوض به سرزمینها حمله کردن. خیلی از موجودات خیانتکار از جمله شیاطین و الفها دیده شدن.»
«این زمینها کاملاً غیر قابل سکونت هستن و باید کاری در موردشون انجام بشه.»
صدراعظم به آرامی گزارشها را خواند.
لیام هم بی صدا سرش را تکان داد و چیز دیگری نگفت. در باطن از کارآمدی مسئولان متحیر بود.
آنها قبلاً در این مدت کوتاه اطلاعات زیادی را جمعآوری کرده بودند.
اما هنوز... شاه هیچ اقدام دیگری انجام نداده بود. لیام اکنون بیشتر و بیشتر مطمئن شده بود که در مسیر درستی قرار دارد.
او میتوانست ببیند که اگر فقط دکمههای درست را فشار میداد، میتوانست به همه چیزهایی که میخواست دست یابد.
با این حال…
صدراعظم همچنان بیمیل به نظر میرسید و گلویش را به طرز ناخوشایندی صاف می کرد.
«چیزی که میگید اشتباه نیست... اما این سرزمینها... اول باید با شاه مشورت کنم.»
لیام سری تکان داد. او قبلاً انتظار این پاسخ را داشت، بنابراین برای او تعجبآور نبود.
آن مر...
کتابهای تصادفی

