فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 379

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۷۹ - همه درحال قتل عام شدن هستند

راهروی طولانی به چند اتاق منشعب می‌شد و یکی از درهای اتاق کاملاً باز بود.

لیام رفت و الکس و برت را دید که داخل آن نشسته‌ اند.

آن دو هم او را هم دیدند و برت بلافاصله از روی صندلی بلند شد و دستش را به شدت تکان داد. «رئیس لیام، ما اینجاییم! اینجاییم! لطفا نرو.»

چند کلمه آخر خیلی آرام بیرون آمد، اما هر دو طرف صدای او را شنیدند. الکس چشمانش را گرد کرد و لیام خندید.

با این حال، لیام به همین جا بسنده نکرد و الکس را کمی بیشتر سوزاند. «چی شده؟ خیلی برت رو ترسوندی؟»

«ببخشید؟ مطمئنی باید این سوال رو از من بپرسی! تو اون شخص ترسناک اینجایی!» الکس لب‌ هایش را جوید و سرش را برگرداند تا نگاه تیز دیگری به برت بفرستد.

برت بیچاره ترسیده‌ تر شد و شروع به خندیدن کرد. «رئیس، لطفاً دیگه شوخی نکن.» او قدرت کافی برای تحمل این نوع طنز خطرناک را نداشت.

«آه، من چند سکه طلای دیگه از آخرین معامله با خودم دارم. الان برات بفرستم یا بذارمش تو خزانه انجمن؟» سریع موضوع رو عوض کرد.

«ممم به ارسالشون به من ادامه بده.» این منبع مالی شخصی او بود و او نمی‌خواست این را با خزانه انجمن مخلوط کند مگر اینکه لازم باشد.

آن دو معامله را تمام کردند در حالی که الکس آرام نشسته بود و نوشیدنی را که در دست داشت تمام کرد.

«تموم شد رئیس. همه چی رو فرستادم دسته بعدی کی می‌رسه؟» برت دستانش را مالید و پرسید.

لیام در حالی که نشسته بود گفت: «به زودی. هر دوی شما دور و بر رو دیدین؟»

«آه! آره! رئیس، این اقامتگاه انجمن شگفت‌ انگیزه!!! من انتظار نداشتم یه اقامتگاه رده اس اینقدر عالی باشه. اقامتگاه‌های انجمن دیگه رو دیدی؟ همه اونا در مقایسه با ما توی محله فقیر نشین زندگی می‌کنن.»

«سالن آشپزی، آزمایشگاه کیمیاگری، حتی سالن ماساژ!» برت در حالی که به گفتن ادامه می‌داد، گوش به گوش پوزخندی زد.

لیام نیز به سادگی لبخندی زد و چنان با حوصله به گوش دادن ادامه داد که گویی هیچ عجله‌ای ندارد.

فقط الکس بی‌قرار بود و در صندلی خود جابه‌جا شد. این فرصت نادری بود که با این پسر ملاقات کند و او نمی‌توانست باور کند که این فرصت با صحبت کردن در مورد مزخرفات تصادفی تلف شده است.

چند دقیقه صبر کرد اما در نهایت لیوانش را روی میز گذاشت و محکم به لیام نگاه کرد.

«چرا بدخلقی؟ اقامت انجمن رو دوست نداشتی؟» لیام خندید.

«من... اممم. چی؟ من بدخلق نیستم. کی گفته بد خلقم؟ یعنی من اقامتگاه انجمن رو دوست دارم. خیل...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی